جهان یک زن

من هدهدم، صفیر سلیمانم آرزوست

جهان یک زن

من هدهدم، صفیر سلیمانم آرزوست

سلام خوش آمدید

۷ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۹ ثبت شده است

آتش که فقط در جهنم نیست، گاهی آتش خیلی نزدیک است. آنقدر که حتی با حرارت و گرمای زیادش مانوس شده‌ایم و ما را نمی‌سوزاند؛ ما آدم های عادت کردنیم...

یَا عَالِمَ الْخَفِیَّاتِ  یَا عَالِمَ السِّرِّ

خودت بهتر از هرکسی آگاهی به آتش درونمان حتی آگاه تر از خودمان به خودمان...

 یَا مَنْ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ ما را از آتشی که به جانمان افتاده رهایی بخش، از این دلهای مرده...

یَا مَنْ لا یُحْیِی الْمَوْتَى إِلا هُوَ

یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ

یَا طَبِیبَ الْقُلُوبِ

یَا مُنَوِّرَ الْقُلُوبِ

 یَا أَنِیسَ الْقُلُوبِ

یَا مَنْ لا یُقَلِّبُ الْقُلُوبَ إِلا هُوَ

 

...الْغَوْثَ الْغَوْثَ خَلِّصْنَا مِنَ النَّارِ یَا رَب...

 

 

  • ۱ نظر
  • ۲۵ ارديبهشت ۹۹ ، ۲۱:۱۶
  • هانیه معینیان

 

اگر بخواهیم جواب ساده و دم‌دستی به این سوال بدهیم جوابش این می‌شود که چون جامعه بیمار است! این مختص ایران هم نیست همه دنیا همینطور است. زن و مرد فطرتا به ازدواج نیاز دارند و هیچ کدام نیازمندی‌شان بیشتر از جنس دیگر نیست‌. اینکه چه شده این اتفاق رخ داده‌است دلایلی دارد:

اول: زن امروز نسبت به گذشته از نظر عقلی، اجتماعی، اقتصادی و ... خیلی پیشرفت داشته‌است ولی به دلیل رعایت نشدن بعضی اصول بسیار مهم ارزشش کمتر از زن دیروز شده‌است. امام موسی صدر زن امروز را به «تابلوی هنری» تعبیر می‌کنند و شهید مطهری هم در این‌باره معتقدند: « دقایق روانشناسی ثابت کرده است که ملاحظات بسیار دقیقی یعنی طرحی در خلقت بوده برای عزیز نگه داشتن زن. هر وقت این حریم بکلی شکسته و این حصار خرد شده است، شخصیت زن از نظر احترام و عزت پایین آمده است. البته از جنبه های دیگری ممکن است شخصیتش بالا رفته باشد مثلا با سواد شده باشد، عالمه شده باشد...» 
چیزی که اهمیت دارد این است که این قضیه شامل همه زنان می‌شود و به اصطلاح تر و خشک باهم می‌سوزند‌؛ یعنی بدحجابی فقط ارزش وجودی زن بدحجاب را پایین نمی‌آورد بلکه ارزش زن با حجاب را هم کم می‌کند! و اینجاست که اهمیت نهی از منکر مشخص می‌شود و اینکه همه مسافران یک کشتی هستیم! لذا زن در گذشته با اینکه در اکثر مواقع بیشتر شبیه یک کالا بوده‌است، ولی یک کالای گران‌قیمت محسوب می‌شده که مردان گاهی مجبور بوده‌اند برای به دست آوردن این کالای ارزشمند با هم بجنگند!

دوم: زنان و دختران مجرد در جامعه ایرانی تحت فشار اجتماعی هستند. این دختر است که ترشیده می شود نه پسر! جامعه ایرانی ازدواج نکردن را نمی پسندد( آن هم به درست) ولی واکنشش نسبت به مجرد ماندن دختر و پسر بسیار متفاوت است. یک پسر اگر مجرد بماند خانواده‌اش فقط ناراحت می‌شود. ولی یک دختر اگر مجرد بماند خانواده در موضع ضعف قرار می‌گیرد، انگار جنس خوبی نداشته که بتواند بفروشد! خانواده زخم زبان می‌شنود و حتی اگر نشنود بارها و بارها خودشان، خودشان را زخم می‌زنند، نه لزوما در ظاهر و به زبان، بلکه در فکر و ذهنشان.
 و کدام دختری‌ست که اینها را نفهمد حتی اگر به رویش نیاورند؛ که می‌آورند! 
ازدواج یک مسیر طبیعی و ترجیحی برای زن و مرد است. چرا نمی‌خواهیم بپذیریم که شاید بعضی‌ها این ترجیح را نخواهند؟ چرا نمی‌گذاریم مردم خودشان راهشان را انتخاب کنند. مگر ازدواج تنها مسیر زیستن است؟ اصلا اگر بپذیریم به فرض محال  همه دختران ایرانی واله و شیدا و دیوانه ازدواج هستند مگر فرهنگمان، دینمان، سنتمان نمی‌گوید که باید خواسته شوند نه بخواهند؟ چرا کسی را بابت چیزی که از اراده‌اش خارج است آنقدر مواخذه می‌کنیم و تحت فشار می‌گذاریم؟
مجموع این امور باعث می‌شود که ازدواج برای دختر ایرانی فقط ازدواج نباشد بلکه یک پیروزی بزرگ به حساب آید و یک مدال افتخار! که از جامعه نصیبش شده‌است به همین خاطر تمایلش به ازدواج بیشتر شود.

سوم: ازدواج برای دختران یک جذابیت‌هایی دارد که برای پسران ندارد. مثلا فرهنگ ایرانی به غلط رنگ کردن مو و اصلاح صورت را برای دختران مجرد منع می‌کند. این قضیه شاید برای گذشته که دختر زیر شانزده سالگی ازدواج می‌کرد مناسب بوده‌است ولی در این روزگار این قضیه خیلی خنده‌دار و مضحک و حتی بدوی است! شاید بگویید این امر منقضی شده‌است. ولی راستش را بخواهید هنوز بسیاری از دختران در خانواده های مذهبی و خانواده‌های سنتی بر همین منوال پیش می‌روند. یا رویای پوشیدن لباس عروس که خاص دختر است زیرا میل به جلوه‌گری در زن خیلی بیشتر است. شاید خنده‌دار به نظر برسد ولی اکثر زنان ایرانی یک گروهای زیرزمینی دارند که دختران مجرد را به آن راه نمی‌دهند! آدم اینجور وقتها یاد هوشمندی اسلام عزیز می‌افتد که معتقد است حرفهای خصوصی را در جمع بازگو نکنید، ولی خب این هم از آن حرفهایی ست که در گنجه دارد خاک می‌خورد! درحالی که در مردان این قضیه اصلا وجود ندارد، مرد مجرد و متأهل اصلا فرقی ندارد. مجرد همینقدر آزاد است یکسری حرف‌ها را بزند که متاهل.

چهارم: واقعیت این است که خانه بیشتر از اینکه به مرد متکی باشد به زن متکی است. این قضیه را از آن طرف هم می‌توان گفت، زن بیشتر به خانه دلبسته است تا مرد. یک جورهایی خانه محل فرمانروایی زن است لذا زن بیشتر از مرد خانه مستقل را دوست دارد، جایی که بتواند خودش به تنهایی مدیریتش کند. اشتغال ممکن است این حس را کم کند ولی از بین نمی‌برد. از طرفی نرخ اشتغال زنان هنوز خیلی پایین است و این یعنی زنان زیادی هنوز بیشتر وقت خود را در خانه سپری می‌کنند. سریال سرباز در این مورد دیالوگ جالبی داشت. یلدا در گفتگو با یحیی می‌گوید: « من زن خانه‌دارم؛ زن خانه‌دار هم قبل از هرچیز باید خانه داشته‌باشد..‌.»:

پنجم: در جامعه‌مان دختران را بیشتر از پسران به ازدواج ترغیب می‌کنیم. فرهنگی که از کودکی به کودکانمان القا می‌کنیم. 

«عروس شی مادر!»
«انشالله یک بخت خوب نصیبت بشه»
«سفیدبخت شی» 
جملاتی‌ست که برای دختران به کار می‌رود و برای پسران مابه‌ازایی ندارد.
لباس توری و سفیدی که تن دختربچه می‌کنیم «لباس عروس» می‌نامیم ولی اگر پسربچه‌ای کت و شلوار بپوشد آنرا لباس دامادی نمی‌نامیم‌.
درحالی که در سنت و فرهنگ ما تشویق به ازدواج برای مردان هم بوده‌است. مثلا بعضی فرهنگ های ایرانی غیر از لباس عروس، لباس دامادی خاصی هم داشته‌اند یا آنقدر ازدواج را برای مرد مهم می‌دانستند که اگر جوانی ازدواج نکرده از دنیا می‌رفت «جوان ناکام» نام می‌گرفت!

ششم: آزادی عمل دختران در خانواده کمتر از پسران است و این کنار این موضوع که بعضی خانواده‌ها مسئولیت بیشتری را از دختر طلب می‌کنند درحالی که مسئولیتی به پسر نمی‌دهند یا خیلی کم می‌دهند اوضاع را سخت‌تر می‌کند.
بماند که توجه و عاطفه‌ای که دختر لازم دارد در خانواده‌های زیادی دیده ‌نمی‌شود.

 

  • ۵ نظر
  • ۲۱ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۶:۲۰
  • هانیه معینیان

 

در روزگار ما انسان مذهبی تعریف دقیقی ندارد. من از ایمان حرف نمی‌زنم، به ارتباط انسان با خدایش و حتی ارتباط انسان با خانواده‌اش هم کاری ندارم؛ من دقیقا منظورم حضورانسان مذهبی در اجتماع است. ذهنتان را از چادر و ریش و اربعین و هیئت و ... خالی کنید. اینها هست ولی آیا مذهبی بودن به همین جا ختم می‌شود؟! راستش را بخواهید ما تعریف دقیقی از پسر مذهبی یا دختر مذهبی نداریم. اینکه چطور باید باشند؛ و در این بین تعریف دختر مذهبی باز پیچیده‌تر و سخت‌تر است. شاید به دلیل که اجتماع تا مدتها جایی فضایی مردانه محسوب میشده است و در نتیجه سابقه حضور مرد در اجتماع بیشتر از زن است.

 

از آن زمانی که زنان به اجتماع آمدند، از آن زمان که دانشگاهها تاسیس شدند، از آن زمان که زنان زیادی شاغل شدند و از آن زمانی که ارتباط بین دوجنس بیشتر شد، خواستگاری مدرن هم سروکله‌اش پیدا شد. دیگر خانواده تنها محل همسرگزینی نبود. نمی‌دانم الان چقدر ازازدواج‌ها خارج از قالب سنتی خود اتفاق می‌افتند و من حتی به خوبی یا بدی خواستگاری مدرن کاری ندارم. من می‌خواهم بدانم چقدر از دختر و پسرهای جوان آداب این خواستگاری را می‌دانند؟ خواستگاری سنتی در فرهنگ و سنت ماست، آباء و اجداد ما اینطور ازدواج کرده‌اند و ما همه رسوم این خواستگاری را بلدیم. ولی خواستگاری مدرن چطور؟ احتمالا این نوع خواستگاری را چون نمی‌پسندیم کنارش گذاشته‌ایم. ولی واقعیت این است که چه خوشمان بیاید چه نه اتفاق می‌افتد.

 

اگر یک پسر در فضایی غیر از خانواده از یک دختر خوشش آمد باید چه کار کند؟ برمی‌گردم به مقدمه مطلب. اگر آن دختر و پسر مذهبی باشند باید چه کار کنند؟ بسیاری از پسران مذهبی در این مواقع منتظر می‌مانند. منتظر می‌مانند که اگر آنها در باغ سبز نشان دادند پس دختر هم باید چراغ سبز نشان دهد! حالا درست است مذهبی‌اند ولی یک لبخندی، نگاهی، حرفی و...

دوست دارم یکبار هم که شده اینجا از پشت شیشه‌های مجازی به همه آنهایی که در این موقعیت هستند بگویم حدیث امام علی را درباره سه فضیلت زن شنیده اید؟می‌دانید یکی از فضیلت هایی که امیرالمومنین برای زنان میپسندند تکبر است؟ شهید مطهری دراین‌باره میگویند «منظور این است که زن شایسته نیست که در مقابل نامحرم فروتنی کند بلکه باید در مقابل نامحرم خودش را بگیرد تا همواره بین او و نامحرم حریم و دور باش باشد...»

پس در ذهنتان تکبر را کنار منش یک دختر مذهبی قرار دهید و منتظر چراغ سبز نمانید...

 

 

  • ۳ نظر
  • ۱۸ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۳:۴۱
  • هانیه معینیان

 

دوره های زیادی با محوریت کتابهای شهید مطهری تشکیل شده‌اند ولی من بعد از شنیدن تعریف و تمجید آدم‌های مختلف از یک دوره خاص، در کلاس‌هایش ثبت نام کردم. بسیار کلاس ها را دوست داشتم و با وجود مسافت زیاد شوق رفتن به کلاس‌ها و طی کردن مدارج بالاتر را داشتم. تا اینکه بعد از گذراندن دو ترم، به دلیل تداخل کلاس های دانشگاه نتوانستم در ترم سوم شرکت کنم.

 

فکر می‌کنم امسال سومین سالی‌ست که از آن ترم می‌گذرد و من همیشه حسرت گذراندن ترم‌های بعدی در دلم بود تا چند روز قبل...

چند روز قبل می‌خواستم مطلبی را بنویسم و داشتم در ذهنم مباحث مختلف را ردیف می‌کردم؛ از آنجایی که شهید مطهری جزو اولین افرادی‌ست که در مورد هر موضوعی میل دارم نظرشان را بدانم، سریع یاد ایشان افتادم و داشتم به نظر ایشان در این‌باره فکر می‌کردم. ولی اتفاق عجیبی افتاد... من هیچ، از نظر استاد به ذهنم نیامد. با اینکه می‌دانستم آن موضوع را در فلان کتابش خوانده‌ام‌‌. به جایش حرفهای مدرس کلاس‌های شهید مطهری به خاطرم آمد! خیلی به مغزم فشار آوردم ولی فایده نداشت. اصل حرف به یادم نمی‌آمد فقط کپی ناقص و تقریبا تفسیر به رای آن مدرس در یادم مانده‌بود. خیلی غصه خوردم‌ و انگار که رکب خورده‌باشم برای همیشه فکر ادامه دوره‌های شهید مطهری را زدم.

خاطرم هست این کلاس.ها را به خیل عظیمی از افراد پیشنهاد کردم! لذا با این اتفاق پیش‌آمده فقط می‌توانم بگویم اگر حوصله خواندن کتابهای شهید مطهری را ندارید و فقط دلتان یک خلاصه یا یک زیرنویس از آنها می‌خواهد یا اینکه خیلی با کتاب‌های شهید مطهری حال نمی‌کنید و صرفا به این خاطر که همه او را متفکر می‌دانند دوست دارید نظراتش را بدانید، به این کلاس ها بروید وگرنه بنشینید از اول تا آخر کتابهای استاد را با ولع تمام بخوانید و نکته‌برداری کنید و از این همه نبوغ، هوش، علم، عقل و .‌‌.. شهید مطهری لذت ببرید و غصه بخورید که ما چقدر زود ایشان را از دست دادیم...

  • ۲ نظر
  • ۱۳ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۳:۰۶
  • هانیه معینیان

 

به نظرم آمد این دو کتاب و یک جستار مناسب این روزهاست و میتواند حالمان را خوش کند هرکدام به طریقی...

 

دستگاه ادراکی بشر/ شهید مطهری

این تیتر یکی از گفتارهای کتاب بیست گفتار شهید مطهری‌ست. خیلی وقت است که میخواستم این جستار را معرفی کنم ولی نشد. حالا دیدم بهترین زمان برای معرفی‌اش است. یکی از تاثیرگذارترین مطالبی است که تا به حال خوانده‌ام آنقدر که از حال خودم بعد از خواندن این متن کوتاه 12 صفحه ای متعجب شدم. البته که قطعا ارادتم به استاد شهید، در این هیجان و گیرایی بی‌تاثیر نبوده ولی جدای از این، مطلبی بسیار شیرین و خواندنی‌ست. در یک متن کوتاه هم از خودشناسی می‌خوانید و هم از خداشناسی، آن هم بسیار لذت بخش، آن هم در ماه خدا...

 

فرنگیس/ مهناز فتاحی

این کتاب درباره فرنگیس حیدرپور زنی اهل یکی از روستاهای استان کرمانشاه است. زنی شجاع، غیور، ستودنی و عجیب! تندیسش در یک پارک و یک میدان کرمانشاه قرار دارد. کتاب فرنگیس 354 صفحه است ولی گمان نکنید که صفحه ای از این کتاب را بدون هیجان و اتفاق خاص میخوانید. یک فیلم پرهیجان مکتوب است..

 این کتاب  مناسب این روزها ست؛ روزهایی که خستگی از قرنطینه کرونا همه‌مان را کلافه کرده‌است دقیقا همین زمان خوب است با زندگی‌هایی آشنا شویم که قدر این روزگار را بدانیم!

 

هشت درس برای ازدواجی بانشاط/ ویلیام گلاسر و کارلین گلاسر

من کلا از کتابهای روانشناسی خوشم نمی آید به خصوص از زمانی که این کتابهای روانشناسی مثبت گرا بازار را قرق کرده و برای همه نسخه میپیچد. جدیدا یکی از دوستان که رشته اش مرتبط با روانشناسی ست کتابی معرفی کرد که بسیار خواندنی ست. با بدبینی تمام آن هم بعد از چندروز و زمانی که حوصله هیچ کاری نداشتم شروع کردم به خواندن کتاب، ولی در همان صفحات اول جذبش شدم. البته بگویم ویراستاری کتاب  و گاهی ترجمه کتاب افتضاح است.

خلاصه این روزها که دعوای زن و شوهری به حد اعلایش رسیده این کتاب را بخوانید. :) پیشنهاد میکنم به زوج های جوان، میانسال و حتی پیر...

  • ۱ نظر
  • ۰۷ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۹:۱۲
  • هانیه معینیان

 

اولین هدیه‌‌ عاشقانه‌ای که به من دادی یک کاشی آبی بود یک کاشی آبی که رویش این شعر نوشته شده‌بود:
«ای عشق همه بهانه از توست، من خامشم این ترانه از توست
آن بانگ بلند صبحگاهی، وین زمزمه‌ی شبانه از توست»
حالا اما اولین سوم اردیبهشتی‌ست که تو نیستی و خوب میدانی همیشه اولین‌ها در یاد می‌مانند...
نگاه میکنم به کاشی و بعد زمزمه میکنم
«من انده خویش را ندانم، این گریه‌ی بی بهانه از توست..‌.»
هدیه امروز من به تو، به این روزها...

  • ۴ نظر
  • ۰۳ ارديبهشت ۹۹ ، ۲۱:۲۱
  • هانیه معینیان

درخت جوان شاخه‌هایش را تکانی داد، خستگی در کرد و همانطور تنومند ایستاد. چشمش به یک درختچه سبز افتاد؛ کمی آنسوتر. کش و قوسی به بدنش داد و برگهایش را رساند روی سر درختچه. لبخند او را که دید دلش قرص شد، لبخندی تحویلش داد و همانطور ایستاد. روزها می‌گذشتند و درخت برگهایش بزرگتر میشد و پهن‌تر و خودش تنومندتر‌. شاخه‌ی بالای سر درختچه زیادی بلند و پهن شده‌بود و نمی‌گذاشت نور به درختچه برسد ولی او برایش مهم نبود. مهم این بود که درخت کنارش بود. 
کم‌کم سر و کله‌ی دو نهال دیگر هم پیداشد. یکی جوان و کوچک و دیگری جوانتر و کوچکتر. درخت حالا برگهایش را طوری پهن کرده‌بود که همه را زیر بال و پر بگیرد. درختچه و دو نهال زیر سایه عظیم درخت آرمیده بودند، بدون نور آفتاب...

روزها از پی هم می‌آمدند درختچه اما دیگر میوه نداد، شکوفه‌هایش با کوچکترین تکانی می‌ریختند و گاهی اصلا شکوفه‌ای نداشت. نهال‌ها هم بزرگ شدند؛ ولی همانطور باریک و لاجون ماندند.

یک روز وقتی درخت از خواب شبانه بیدار شد حس عجیبی داشت، خوب که خودش را برانداز کرد فهمید همه‌ی برگهایش ریخته! شاید پیر شده‌بود یا شاید آفت زده‌بود؛ نمی‌دانست چه بلایی سرش آمده. درختچه و نهال کوچک و بزرگ وقتی درخت را دیدند وحشت کردند. خواستند حرفی بزنند « برگهای...» ناگهان آسمان تیره و تار شد؛ باران سیل‌آسا شروع شد و بعدش رعد و برق و باد و طوفان...

درخت خواست به درختچه و دو نهال کمک کند ولی نتوانست. چشمانش جایی را نمی‌دید. بعد از مدتی که همه‌چیز آرام شد آنچه را که می‌دید باور نداشت، درختچه شاخه‌های نازکش شکسته بودند، یکی از نهال‌ها کج شده‌بود و دیگری هم حال بهتری نداشت...
درخت، محزون از آنچه که می‌دید به خودش نهیب زد « درخت فقط پناه نمی‌خواهد،  درخت نور می‌خواهد تا رشد کند تا خوب رشد کند، تا جلوی طوفان بایستد...»

  • ۰ نظر
  • ۰۳ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۱:۱۷
  • هانیه معینیان

بِسْمِ اللَّهِ مَجْرَاهَا وَمُرْسَاهَا...