جهان یک زن

من هدهدم، صفیر سلیمانم آرزوست

جهان یک زن

من هدهدم، صفیر سلیمانم آرزوست

سلام خوش آمدید

۹ مطلب در مهر ۱۳۹۹ ثبت شده است

به دعوت دوست عزیزم، کیمیا مهاجر

۱- آدم نوشتاری «حرفهایش» در نوشته‌هایش، پیدا و پنهان فهمیده می‌شود و من آدم نوشتاری هستم نه گفتاری...

۲- بعد از ازدواج نیمی از من در خانه پدری‌ام ماند، برای همیشه؛ به همین‌خاطر روحم در رفت‌وآمد بین این خانه و آن خانه است.

۳-برای گرفتن «حق» در حد توانم می جنگم؛ آن حق چه روحم باشد، چه تنم. چه دیگری باشد، چه خودم.

۴- به ایران به وسعت جهان عشق می‌ورزم و دوستش دارم.

اطلاعات بیشتر در مورد چالش، اینجا 

 

پی‌نوشت: راستش اگر کسی مرا با لحن و ادبیات منبع اصلی این چالش به نوشتن دعوت می‌کرد قطعا نمی‌پذیرفتم. مخصوصا با وجود بند 13!

ولی دعوت دوست یک چیز دیگر است :)

من چهار نفر را دعوت می‌کنم البته برخلاف جهت اجباری چالش اگر دوست داشتند منت گذاشته و شرکت کنند :) 

تلاجن، بخاری، سروسهی، امین‌نویس

  • هانیه معینیان
«تا زمانی که عکس پروفایل زنان عکس گل و پیاز و درخت و بچه و ..‌. است زنان پیشرفت نخواهند کرد» این را یکی از همکلاسی‌ها در گروه گفته بود. چند وقت قبل هم پست‌هایی تقریبا با همین مضامین خوانده‌بودم.
پروفایل یکجور شناسه است. اولین مواجهه آدم‌ها در فضای مجازی با «پروفایل» است. بنابراین پروفایل یک شناخت کم و حداقلی از افراد می‌دهد و بعضی اوقات همین تصویر پروفایل جرقه شروع یک رابطه را می‌زند و گاهی هم رغبت فرد را برای شروع رابطه می‌گیرد. به همین خاطر پروفایل دارای اهمیت است.
اینکه آدمها دوست دارند خودشان را چطور نمایش بدهند امری کاملا شخصی است و در حیطه دوست داشتنها؛ البته تا جایی که اخلاق را زیر پا نگذارد. لذا بعضی‌ها در پروفایلشان عکس طبیعت می‌گذارند، بعضی‌ها اعتقاداتشان را نشان می‌دهند، بعضی‌ها جنسیت‌شان را و بعضی‌ها هم افرادی که دوستشان دارند را نشان میدهند.
بعضی زنها دوست دارند در پروفایل عکس فرزند و همسرشان را بگذارند جای سرزنش دارد؟! به نظرم ندارد چون این افراد حالشان اینطوری خوب است. بعضی ها هم به دلایلی عکس خودشان را نمی‌گذارند مثلا من این کار را نمی‌کنم چون دوست ندارم عکسم در موبایل یک مرد غریبه باز شود. البته پروفایل اینستاگرام از این نظر با تلگرام و امثال اینها فرق دارد.
 
ولی آنچه در این موضوع اهمیت دارد نفس عمل نیست، بلکه چرایی‌اش است. چرا زنان حالشان با تکرار مداوم این نمایش ها خوب میشود؟ چرا زنان دوست دارند اسم پروفایلشان « پسرم، همه‌کسم» «من و عشقم شما همه» «همسرم مثل کوه پشتمه» و این چیزها باشد؟ چرا عکس پروفایلشان عکس‌های مختلف از فرزندشان یا همسرشان است؟ 
چون همسری و مادری برای زنان نقشی‌ست که در جامعه بیش از پیش به آن اهمیت داده شده‌است؟ چون با این کار مورد تشویق قرار گرفته‌اند؟ یا چون هویت مستقل زنانه مخصوصا  بعد از ازدواج را نیاموخته‌اند؟ یا شاید بخشی  از این عمل به تمایل زنان به نمایش گذاشتن آنچه که دارند برمی‌گردد؟
به نظرم تحلیل این موضوع اهمیت دارد نه طعن و تحقیر زنانی که این کار را انجام می‌دهند. 
  • هانیه معینیان

«دختر» را اگر بخواهیم براساس فیلم‌های ایرانی که با این موضوع ساخته شده‌‌است بسنجیم فیلم خوبی است ولی اگر به آنچه که باید باشد نظر داشته‌باشیم فیلم معمولی است. موضوع فیلم دختر، رابطه دختر و پدری است ولی هرچه ابتدای فیلم به «دختر» نزدیک است از اواسط فیلم به «پدر» می‌پردازد آنقدر که می‌توان نام را از « دختر» به « پدر» تغییر داد.
دوست داشتم: به خاطر نماهای باز زیبا و دوست‌داشتنی از آبادان، لهجه شیرین جنوبی، بازی های خوب، نمادسازی میرکریمی، وجود عاطفه و احساس در فیلم، خاکستری بودن به‌جای سیاه بودن، شخصیت دختر و بعضی دیالوگ‌های خوب.
دوست نداشتم: پایان بد، شخصیت پردازی ضعیف، غیرقابل باور بودن بعضی سکانس‌ها.

  • هانیه معینیان

خیلی نوتر از آنچه که فکر می‌کردم بود؛ مجموعه سخنرانی‌ها و مصاحبه‌های امام موسی صدر با موضوع زن برای تقریبا پنجاه سال قبل. مباحث گویی مطالب روز جامعه امروز است و این جدا از هوش نویسنده به این نکته هم اشاره دارد که ما در مباحث زنان خیلی اوقات درجا زده‌ایم!جدا از کهنگی و نو بودن، بسیار کتاب خواندنی و جذابی بود آن‌هم با شیوه روایت خاص امام موسی صدر مخصوصا وقتی در طرح مباحث با نبوغ مثال‌زدنی و دیدی متفاوت از آنچه که تا به حال خوانده یا شنیده‌ام آنها را موشکافی کرده‌‌بود.

  • هانیه معینیان
خیلی خوب است اوایل ماه مهر یک نفر تو را به یک چالش وبلاگی دعوت کند. حس و حال انشانویسی دوران مدرسه برایم زنده‌شد. با تشکر از خانم شاهان عزیز بابت دعوتشان...
دلخوشی‌های من در این روزهای پاییزی کرونایی خیلی چیزها می‌تواند باشد گرچه اگر بخواهم به ناخوشی‌ها فکر کنم فهرستشان بلندتر و عمیق‌تر است ولی بهشان فکر نمیکنم و به خوشی‌ها فکر می‌کنم که انسان به امید زنده است...
صحبت کردن تلفنی با همسرم و گاهی دیدن تصویرش در گوشی موبایلم از مهم‌ترین دلخوشی های این روزهایم است و وقتی حالش رو‌به‌راه باشد و بخندد و شوخی کند خوشی‌ام چندبرابر می‌شود...
اینکه کنار خانواده‌ام هستم و بعد از چندین وقت خانواده چهار نفره‌مان دور هم جمع شده‌‌است. 
وقتی با همین جمع می‌نشینیم به دیدن سریال «آن شرلی» و «چهل تکه» آن زمانی که خنده از ته دل خانواده‌ام در خانه می‌پیچد.
وقتی پارچه‌های نمدی رنگی را پهن میکنم وسط اتاق و از دوختن و چسباندن تکه‌تکه‌های رنگی یک چیز جدید خلق میکنم.
وقتی هندزفری را میگذارم در گوشم و صدای آرام آقای زیبایی‌نژاد با آن لهجه زیبای شیرازی‌اش از جریانات زنان دوران بعد انقلاب می‌گوید.
از خویشانی که حواسشان به حال این روزهایم است و جویای احوالم هستند و دلداری و دعای خیرشان را حواله‌ام میکنند.
دلخوشی های دیگر هم هست:
از پیاده‌روی و دویدن روزانه در پشت‌بام  در این هوای دلچسب، از دیدن فیلم‌های کوتاه پایتخت و کلاه قرمزی و ساعت خوش و... از مطلب‌های زیبایی که در فضای مجازی میخوانم، از ورق زدن مجله کاغذی ترجمان...
حیف که دلخوشی های صدکلمه‌ای است وگرنه فهرست دلخوشی‌هایم بلندتر بود :)
  • هانیه معینیان
مشاوران زن مذهبی اکثرشان آدم‌های خوبی هستند؛ ولی لزوما مشاور خوبی نیستند!
از ویژگی‌های این مشاوران این است که زیاد به تجربه شخصی تکیه می‌کنند، دومین  مشخصه‌شان این است که مشهورات دینی را جای علم روان‌شناسی به کار می‌برند 
ولی مهمترین و بدترین ویژگی‌شان این است که همه‌شان چندتا حرف تکراری می‌زنند؛ «چشم گفتن» و «گذشت کردن». نسخه همگانی برای همه‌کس، همه‌وقت و همه‌جا...
درواقع این مشاوران از زنان می‌خواهند همیشه بالغانه رفتار کنند حتی در برابر رفتارهای کودکانه یا والدگرانه همسرانشان... واقعا کدام موجود زنده یا حتی غیرزنده‌ای را می‌توان یافت که دربرابر این‌همه گذشت و چشم گفتن حالش خوب نشود؟!
پی‌نوشت: این مطلب خیلی وقت است در ذهنم شکل گرفته، برمیگردد به دوره ای که چند سال قبل در یکی از موسسات فرهنگی اسم‌ورسم‌داری برگزار شد. تقریبا همه مشاوران مذهبی آن دوره به زنان جوانی که روبه رویشان نشسته بودند تا درس زندگی بگیرند همین‌ها را می‌گفتند. همین هایی که سالهای بعد هم مابین گفتگوها با افراد دیگر بیشتر در ذهنم پررنگ شد.
  • هانیه معینیان

جامعه امروز ایرانی بلد نیست مرد تربیت کند، مردی نه به صدای کلفت است؛ نه به هیکل تنومند و نه به قد بلند. مردانگی بیشتر از هرچیزی با مسئولیت هم‌معنی است. اصلا «قوامون علی النسا» تمامش مسئولیت است. اینکه امروز همه‌مان حداقل چندتایی مرد دیده‌ایم که اصلا مرد نیستند تمامش به خاطر تربیت است. شاید همان روزی که « مادری» را بیش از حد بزرگ کردیم و «پدری» را کمرنگ کردیم به این چیزها فکر نمی‌کردیم. به این که تربیت مادرانه تنها، پسران لوس، تی‌تیش مامانی تقدیم جامعه میکند که حالا خودشان را هم نمی‌توانند مدیریت کنند چه برسد یک خانواده را. 
فضای شهری و مدرنیته به اندازه کافی آدمها را لوس کرده‌است ما دیگر بیش از این لی‌لی به لالای‌شان نگذاریم...
پی‌نوشت: این متن زمانی به ذهنم آمد که دوستم داشت چند مورد از خواستگاری های جدید و رفتارهای جدیدتر و ناز! و شیک آنها را برایم تعریف میکرد...
 

  • هانیه معینیان
 
من هنوز مادر نشده ام ولی مادر ایده‌آل در ذهنم آن چیزی نیست که نرگس آبیار در فیلمش نشان داده‌است. اینکه مادری جانش در خطر باشد و بداند میخواهند او را بکشند. چند نفری هم آمده‌اند تا نجاتش دهند ولی او به خاطر بچه‌هایش قبول نمی‌کند‌ می ماند و بعد هم کشته میشود... این شخصیت مادر الگو و نمونه نیست. تا دنیا دنیا بوده مادر همین بوده‌است. عشق مادر به فرزند آنقدر زیاد است که هر مادری می‌خواهد خودش را فدای فرزندش کند. ولی این اول ماجراست؛ این الفبای مادری‌ست. مادری جاهای سختتری دارد. آنجا که بتواند این بند ناف فرزند را نه تنها در بیمارستان که سالها بعد با تمام وجود از خود جدا کند؛ آن زمانی که عشق فرزند هروز بیشتر می‌شود. از کودکی برایمان اینطور جا افتاده که مادر یعنی ایثار، مادر یعنی کسی که  خودش را در فرزند ذوب می‌کند، وابسته می‌شود، هویتش با او معنا میشود.
ولی این تعریف  مادر ایده‌آل نیست. مادر الگو کسی است که ایثار میکند؛ نه جانش را بلکه عشقش را، فرزندش را.‌‌..
می‌دانید تعریف کلیشه ای از مادر کجا حال آدم را بد میکند؟! آنجا که مادری فرزندش را برای دین، عقیده، وطن و... فدا می‌کند بعد همین مردمان و مادران کلیشه‌ای گمان میبرند که او حتما از دل و جان مادر نبوده، او احساس نداشته، او مانند من فرزندش را دوست نداشته، او را تافته جدابافته می‌بیند. آن وقت است که روح بزرگ این مادران دیده نمی‌شود،اگر هم دیده شود به عنوان یک «زن» دیده‌می‌شود نه «مادر»..
 این مادران به تمام معنا مادرند، مادر را با آنها باید تعریف کرد؛ کسی که  عشق بی پایان به فرزندش دارد ولی آنقدر روحش بزرگ شده‌است که میتواند عشقش را فدا کند... و کیست که نداند فدا کردن عشق جانکاه‌تر از فدا کردن جان است؟!
پی‌نوشت: این مطلب تکمله مطلب قبل است؛ به دنبال پرسش بعضی از دوستان از شخصیت زن فیلم وقتی که ماه کامل شد.
  • هانیه معینیان


محله ما یک خیابان دارد به نام برادران افراسیابی. به نظر من گل سر سبد خیابان‌های پیروزی همین خیابان است. برادران افراسیابی گمان نکنید دو نفر بودند یا حتی سه نفر؛ برادران افراسیابی پنج نفر بودند که اولین شهیدشان هم کوچکترین برادر بوده که در سن ۱۲ سالگی شهید شده‌است؛ شهید انقلاب. چهار برادر دیگر اما در دفاع مقدس شهید شده‌اند و دو برادر دیگر هم جانباز  شده‌اند.

دیوارنگاره خیابان پیروزی تا سالها پرتره پنج شهید بود. به همان روش معمول که خیلی جاها دیده‌ایم. ولی امسال دیوارنگاره تغییر کرده‌است. تصویری خلاقانه و بسیار زیبا از خانواده افراسیابی با محوریت پدری که از دنیا رفته‌است و مادری که هنوز زنده‌است ولی دل تنگش همان جاست؛ بین پنج پسر شهیدش و همسرش... 
دست مریزاد به خانم مژگان حبیبی طراح این اثر بسیار زیبا.

پی‌نوشت: برای من مادران شهدای دفاع مقدس الگو هستند. مخصوصا مادرانی چون مادران برادران افراسیابی. وگرنه کاراکتر کلیشه‌ای و نخ‌نمای نرگس آبیار در فیلم شبی که ماه کامل شد نه تنها برایم جذابیتی ندارد بلکه مورد مناسبی برای روایت و الگوبرداری هم نمی‌دانم.

 

  • هانیه معینیان

بِسْمِ اللَّهِ مَجْرَاهَا وَمُرْسَاهَا...