جهان یک زن

من هدهدم، صفیر سلیمانم آرزوست

جهان یک زن

من هدهدم، صفیر سلیمانم آرزوست

سلام خوش آمدید

۲۲ مطلب با موضوع «سینما» ثبت شده است

خانواده و اخلاق پای ثابت تمام فیلم های بهروز شعیبی‌ست، در بعضی فیلم‌ها مقولات دیگری مثل سیاست یا جامعه هم ضمیمه می‌شود، ولی فیلم آخر بهروز شعیبی بیش و پیش از همه چیز فیلمی خانوادگی‌ست. موضوعی که در دهه‌های اخیر سینمای ایران چندان درباره‌اش حرفی زده نمی‌شود و اگر هم زده شود برای این است که فحشی نثارش کنند! اگر هیچ دلیل دیگری وجود نداشت همین دلیل و همینطور حال خوب فیلم، آن را دیدنی کرده است، و البته که خوبی‌های دیگری هم وجود دارد.

 

«آغوش باز» روایتی از سه زوج است. یکی در اواخر راه ازدواج و زندگی، یکی در اواسطش و دیگری در ابتدای راه نامزدی.

 

[از این پاراگراف خطر لو رفتن قصه وجود دارد]

 

مهوش آلزایمر دارد به‌نحوی که حتی همسرش را هم به خاطر نمی آورد، با این وجود عشق مصطفی به مهوش و پیشینه‌ی عاشقانه زندگی‌شان این مشکل را به مشکل جدی تبدیل نکرده، حتی می‌توان گفت به نوعی فرصتی شده برای در کنار هم ماندن. چالش‌ها و معضلات اصلی فیلم مربوط به دو زوج دیگر است. گویی عشق بین مهوش و مصطفی که نماینده نسل گذشته هستند در دو زوج جوان از بین رفته؛ بین پیام و زهره به عادت تبدیل شده، بین هومن و شادی هم اصلا عشقی وجود نداشته، از همان اول فریب جایش را پر کرده است. در واقع شعیبی با نشان‌دادن رفتارشناسانه سه زوج در سه مرحله زمانی مختلف و مشکلاتشان، ما را متوجه بحران خانواده در این نسل و نسل های آینده می‌کند، سه‌نسلی که هرچه جلوتر آمده‌اند چیزهایی را از دست داده‌اند. ظاهرگرایی، پول‌پرستی و بی‌اخلاقی مواردی است که فیلم آن را دلیل نابودی خانواده می‌داند.

 

از خوبی‌های دیگر فیلم سکانس‌های نمکینش است، از طنز موقعیت‌های هومن و خاطرات و ضرب‌المثل‌های بامزه‌ای که از پدرش بازگو می‌کند تا نوع ارتباط و گاهی دیالوگ‌های بین مصطفی و مهوش، با بازی خیلی خوب و باورپذیر احترام برومند و البته سکانس انتقام هومن و تعلیق جالبش.

از سویی دیگر اگر بخواهیم دقیق‌تر نگاه کنیم آغوش باز را می‌توان یک فیلم زنانه دانست. اعتراض زهره، به نادیده‌انگاشته‌شدن توسط همسرش -که با تعلیق هنرمندانه و کنایی کارگردان تا آخر او را نمیبینیم- و همچنین خرده‌داستان‌های فیلم همگی رنگ و بوی زنانه داشتند. که البته مادرانه‌های فیلم بیش از همه چیز به چشم می‌آمد؛ پیام که به خاطر مادر بیمارش قبول می‌کند کنسرتش را برگزار کند و هاتف که در زمان مسابقه با فکر کردن به مادرش استرسش را کم می‌کند.

 

از نقاط قوت فیلم گذشته، آخرین ساخته شعیبی روی دیگری هم دارد که نسبت به ساخته‌های قبلی اش مثل دارکوب، دهلیز و حتی شاید بدون قرار قبلی در نگاه مخاطب امتیاز کمتری می‌گیرد. فیلمنامه نقطه ضعف اصلی فیلم است، فیلم‌نامه‌ای که روایتی ساده دارد و جایی برای عمیق‌شدن چه در داستان‌ها چه در شخصیت‌ها ندارد. بعضی جاهای داستان برایمان گنگ است، ما دلیل رفتار تند پیام و حتی هاتف را نمی‌دانیم، معنی بعضی جملات را در قصه متوجه نمی‌شویم، پایان فیلم هم خیلی عجولانه، بچگانه و لوس تمام شد، گویی قصه فدای پایان خوب شده بود! نگاه هومن به نگین ناگهان تغییر کرد و زهره ناگهان پیدایش شد، بدون اینکه بدانیم چه اتفاقی رخ داده...

 

با این حال من گمان می‌کنم می‌شود این نقاط ضعف را نادیده گرفت و به تماشای فیلم خوب آغوش باز نشست، آن هم با خانواده! در فیلم خبری از شوخی‌های جنسی و عاشقانه‌های افراطی لوث‌شده نیست. علاوه بر این، گرچه خوش‌بختانه در سینمای ایران مضامینی مثل طعمه قرار دادن فقر و بی‌پولی در پایین شهر، یا روایت اغراق‌آمیز دعواهای زن و شوهری در طبقه متوسط هر سال دارد کمتر می‌شود و گویی کپی از فیلم‌های پرفروش ژانر نکبت در بین مخاطبان ایرانی دیگر مثل سابق طرفدار ندارد، ولی هنوز هم پیدا کردن حال خوب از بین اکثر فیلم‌های جنگی از یک طرف و فیلم‌های روشنفکرانه در طرف دیگر، خیلی سخت است. شعیبی به درستی جای خالی حال خوب را در سینما حس کرده است و تلاشش را می‌کند فضای تکراری این دهه را تغییر دهد و این ستودنی است.

 

انتشار در مجله میدان آزادی

  • هانیه معینیان

این‌بار هم با ذوق زیاد به تماشای یک فیلم نشستم: دسته دختران. ذوق زیاد برای فیلمی که می‌دانستم با محوریت زنان ساخته شده‌است، کلی سروصدا کرده‌بود و به مذاق خیلی‌ها خوش آمده‌بود و حتی بعضی آن را فمینیستی می‌دانستند. ولی باز هم توی ذوقم خورد و فیلم هرچه جلوتر رفت بیشتر دوستش نداشتم.
راستش را بخواهید من ویلایی‌ها ی منیر قیدی را هم دوست نداشتم. ولی دسته دختران به مراتب بدتر و ضعیف‌تر از ویلایی‌ها بود.
دسته دختران هیچ‌چیزی برای دوست‌داشتن نداشت؛ نه بازی خوب (جز فرشته حسینی) نه کارگردانی، نه فیلم‌نامه و... صرفا ثانیه به ثانیه صدای بمباران در فضا می‌پیچید! فیلمی با این سوژه و داستان پرکشش که کاملا جای حماسه‌سرایی داشت، تهی بود از این مضامین. در حساس‌ترین جای فیلم، داستان یخ، خالی و بدون احساس و حتی بدون اوج گرفتن ادامه پیدا کرد. شخصیت‌ها خیلی نچسب بودند و نمی‌شد ذره‌ای باهاشان هم‌ذات‌پنداری کرد. نیکی کریمی تا دلتان بخواهد بد بود.
کاش بدبودنش به همین‌جا ختم می‌شد.مهم‌تر از همه اینها و بدتر از همه اینها برای من این بود که دسته دختران ساخته شد تا بگوید دسته دخترانی نباید وجود داشته باشد! چرا؟! چون زنان فیلم در حساس‌ترین موقعیت‌ها احساساتشان گل می‌کرد و به دشت کربلا می‌زدند! خانم دکتر داستان درست در زمان رسیدن به انبار مهمات فیلش یاد هندوستان می‌کند و به جای کمک در آن موقعیت حساس به دنبال نامزد گم شده‌اش می‌رود! فرمانده هم در هنگام سقوط شهر و فرار مردم یاد فرزندانش می‌افتد و در این حین با دوستش شروع می‌کند به دردودل کردن! واقعا کجای این فیلم ضدزن، فمینیستی بود؟!
کاش یک نفر به خانم منیر قیدی می‌گفت این شخصیت‌هایی که ترسیم کردید قهرمان بودند یا پهلوان پنبه؟! زنانی که در بین خانواده‌شان جا مانده‌بودند و هیچ فکری، هیچ اندیشه‌ای و هیچ هدف والایی نداشتند؛ نه وطن، نه دین و نه حتی شهر محل زندگی... این دسته دختران! فقط یک هدف داشتند؛ مویه‌کردن برای خانواده از دست رفته‌شان! فرزند و برادر از دست رفته و شوهر از راه به در شده و نامزد گم شده... اینان دقیقا جنگشان، اسلحه به‌دست‌گرفتنشان، به دل دشمن زدنشان چیزی فراتر از یک خواسته شخصی نبود. همینقدر کوچک و حقیر؛ کدام قهرمانی این‌گونه قهرمان می‌شود؟
کاش یک نفر به خانم منیر قیدی می‌گفت مفهوم پس ذهنشان را در یک ژانر دیگر خالی می‌کردند نه در این ژانر... نشان‌دادن همدلی باحجاب و بی‌حجاب و مست و عاقل جایش اینجا نبود. دفاع مقدس هویت یک ملت است خاطرات شخصی نیست که یک مفهوم بیرونی را بارش کنیم. خودش یک هویت مستقل دارد.

.کاش خانم منیر قیدی یک‌بار یک صفحه از خاطرات این زنان می‌خواند! بیخیال صدها کتاب با این موضوعات؛ فقط یکبار «دا» را ورق میزد یا «من_زنده ام» را. ما که زنانی این‌چنین جسور و قهرمان در تاریخ دفاع مقدس داشته‌ایم چرا دنبال قهرمان پوشالی خودمان می‌رویم؟!.

پی‌نوشت: من هم زمان هم دسته دختران را دیدم هم هناس را. دسته دختران داعیه‌دار مباحث زنان بود و قهرمان هناس‌ مرد بود، روایتی از شهید داریوش رضایی نژاد. هرچه ذهنم را زیر و رو می‌کنم می‌بینم هناس با آن داستان مردانه‌اش،زنانه‌تر از دسته دختران بود! شهره پیرانی هناس در داستان قهرمانی همسرش، کمتر از یک قهرمان نبود...

  • هانیه معینیان

«هناس‌» با وجود ایراداتی که دارد فیلم خوش‌ساختی است. از طرفی سیر داستانش را جوری پیش می‌برد که کاملا نو و جدید است. روایت کامل از همسر یک شهید. تا به حال روایت‌ همسران شهدایی که دیده‌ایم یا چیزی بوده در حد همسر شهید باکری در فیلم موقعیت مهدی؛ همین‌قدر خوب، همین‌قدر زیبا، همین‌قدر همراه، همین‌قدر بی‌چالش و مشکل یا همسر شهید ستاری در فیلم منصور که برای اولین‌بار سعی کرد مشکلات همسر یک شهید را بازگو کند، ولی آنقدر قهرمان‌محور بود که همسر شهید را سلاخی کرد! ولی مریلا زارعی در فیلم هناس بیرون از این دو روایت ایستاده‌است. برای اولین‌بار با همسر شهیدی روبه‌رو هستیم که دوربین روی او زوم کرده‌است...

 نمی‌دانم فیلم هناس چقدر با واقعیت منطبق است ولی من با تمام احساسات زارعیِ پیرانی شده هم‌ذات‌پنداری کردم. با دل نگرانی‌هایش، با استرس‌هایش، با جنگیدن‌هایش( غیر از بعضی جاها که واقعا متهورانه بود) حتی با خشم‌هایش.  هم با گریه‌های از سر استیصال مریلا زارعی گریه کردم، هم با همراهی سخاوتمندانه‌اش. حتی با قدم‌‌برداشتن‌های محکم پایان فیلمش هم گریه کردم.

من مطمئنم اگر هناس درباره زندگی یک شهید واقعی نبود قدر دانسته‌می‌شد. ولی چون هناس‌ برخلاف پیش‌فرض‌های مخاطبینش پیش رفته مورد نقد بسیار قرار گرفته؛ پیش‌فرض‌هایی که این سوالات را در ذهن مخاطب ایجاد کرده: مگر فیلم درباره شهید داریوش رضایی‌نژاد نیست پس چرا مدام از همسرش می‌گوید؟ چرا همسر شهید مانتویی‌ست؟ چرا همسر شهید آن مردان نامحرم را با اسم کوچک صدا می‌زند؟ چرا همسر شهید همراه نیست؟ و...

واقعیت این است که هناس‌ روایت همسر شهید است نه خود شهید. واقعیت این است که لازم است ماهای بیرون گودنشسته عینک‌هایمان را عوض کنیم و جور دیگر ببینیم؛  لازم است عمیق‌تر ببینیم. مهم‌تر از همه اینها پاسخ سوال آخر است؛
من همیشه فکر می‌کنم صبر زینبی خیلی سخت‌تر از ایثار حسینی است. اینکه بخواهی همه زندگی‌ات را ببخشی خیلی سخت است. اهدای جان خود، راحت‌تر از اهدای جان عزیرانت است. ولی همان حضرت زینب (سلام الله) با آن عظمت و بزرگی و روح بلند، در شب عاشورا طوری حرف می‌زند که با روز عاشورا فرسنگ‌ها فاصله دارد. وقتی تاریخ را می‌خوانیم با یک سیر انفسی عمیق و سخت رو به رو می‌شویم که یک شبه زینب را زینب می‌کند. بعد چطور دلمان می‌خواهد همسر یک شهید که هرگز در مقام حضرت زینب نیست آنقدر راحت از جان عزیزترین کسش‌ بگذرد؟!
منصف باشیم و بگذاریم زینبی شدن همسران شهدا روایت شود..

  • هانیه معینیان

من وقتی فیلم دهلیز و بعدتر فیلم دارکوب بهروز شعیبی را دیدم شگفت‌زده شدم. ولی دیروز بعد از دیدن بدون قرار قبلی غیر از شگفت‌زدگی، هیجان‌زده هم بودم.
بدون قرار قبلی فیلم خیلی خوبی بود. فیلمی که جایش خیلی‌وقت بود که در سینمای ایران خالی مانده‌بود. داستان انسان مدرن گم‌شده در مدرنیته؛ انسانی که از اصل خودش فاصله گرفته و در زیبایی‌های فریبنده این جهان غرق شده است. انسانی که از مذهب و خانواده و وطن دورمانده و دنبال حال خوب در جای دیگری‌ست درحالی که آنچه به دنبالش می‌گردد همان‌هایی‌ست که از آنها فاصله گرفته‌است.

بدون قرار قبلی پر از تقابل خوب و بد بود؛ ولی نه آنطور که دلت را بزند، آنطور که حالت را جا بیاورد. الهام کردا‌ و امین میری شخصیت‌های دوست‌داشتنی فیلم هم دقیقا جزو همین تقابل‌ها بودند؛ آدم‌های حال‌خوب‌کن فیلم با بازی و لهجه دلنشینشان در برابر پگاه آهنگرانی درمانده و مستأصل بازگشته از آلمان...

واقعا خدا قوت به بهروز شعیبی که در مقابل همه آنچه این سال‌های اخیر از سینمای ایران دیدیم یک برگ جدید رو کرد؛ شعیبی جای همه آن‌هایی که گاهی به مذهب تاختند، گاهی به وطن، گاهی به سنت و گاهی به پدر، قاب‌هایی دیدنی ساخت که قلبمان برایشان دوباره به تپش بیفتد. ولی سوال اینجاست چرا قلب مردم برای این فیلم به تپش نمی‌افتد؟ حتما آنقدر این یک دهه ذائقه مردم را تغییر داده‌ایم که دیگر این فیلم‌ها به چشممشان نمی آید. من واقعا حسرت می‌خورم که چرا فیلم خوب بهروز شعیبی در آرای مردمی رتبه هشتم را دارد؟ چرا مردم از زندان و فقر و بدبختی خسته نمی‌شوند؟ خودشان دادشان از سیاهی فیلم‌ها بلند است و بعد خودشان به سیاهی رای می‌دهند!
ولی به هرحال من ممنونم از بهروز شعیبی که کاری کرد بعد از دیدن فیلمش، هم دلم برای امام رضا تنگ شود، هم برای شهرم، هم پدرم و هم ایرانم...

  • هانیه معینیان

من ابلق را دوست نداشتم؛ اصلا دوست نداشتم. این دوست نداشتن هم ربطی به مباحث ساختاری فیلم ندارد. آخرین ساخته نرگس آبیار مانند اثر پیشینش، روی موج محتوا حرکت می‌کند و جلو می‌رود تا ساختارش. احتمالا تعریف افراد از فیلم زنانه متفاوت است، ولی گمان می‌کنم فیلمی زنانه است که نه تنها موضوعش مربوط به زنان است بلکه قهرمانش هم یک زن است؛ قهرمانی که منفعل نیست. فیلمی که فقط شخصیت اصلی‌اش زن باشد و نقش یک قربانی را بازی کند زنانه نیست. من این نگاه «سابجکتیو» به زن را نمی‌پسندم؛ چون احساس ناخوشایند ابزار بودن را تداعی می‌کند. جالب اینجاست که ابلق دو زن قربانی مشخص دارد که باید ساکت باشند؛ الناز شاکردوستی که مورد تعرض قرار گرفته و گلاره عباسی که چشم روی چشم‌چرانی‌های شوهرش بسته‌است. ابلق در بهترین حالت یک فیلم اجتماعی است برای طرح یک معضل اجتماعی و اخلاقی، نه بیش از این. در واقع بیش از اینکه فیلم تجاوز باشد فیلم غیرت است، آن هم از نوع منفی و منزجرکننده‌اش.
نکته دیگر اینکه فیلم بی‌سر و ته است؛ معلوم نیست چرا الناز شاکردوست لهجه دارد؟ آن منطقه فقیرنشین کجاست؟ اصلا قصه چرا دارد آنجا روایت می‌شود؟ طبق گفته نرگس آبیار فیلم تحت تاثیر جنبش «می تو» بوده است! جنبش می تو بالاشهری‌ها یا نهایتا طبقه متوسطی‌ها چه ربطی به پایین شهر دارد؟! اگر هم فقط از این جریان الهام گرفته و میخواسته جامعه ایران را روایت کند، سبک زندگی دینمدارانه جایش در این جریان کجاست؟ سکوت شاکردوست آنطور که آبیار نشان می‌دهد برآمده از دین است؟ یا آنطور که ما می‌دانیم برآمده از سنت؟ اینها را که کنار هم میگذارم حس میکنم آبیار فقط خواسته بر موج می‌تو سوار شود که جا نماند.
ای کاش نرگس آبیار فیلم‌های -به زعم خودش- با موضوع زنان را همینجا تمام کند و سراغ موضوعات دیگر برود! چون قطعا کاگردان خوبی است. هنوز «نفس» با اختلاف بهترین ساخته نرگس آبیار و یکی از خوب‌های سینمای ایران است.

  • ۲۰ شهریور ۰۱ ، ۰۱:۱۸
  • هانیه معینیان

 

سکانس اول

«آزاده مسیح‌زاده» در سال 93 در کلاس «اصغر فرهادی» شرکت می‌کند. هنرجویان باید سوژه‌هایی با موضوعی که استاد گفته‌است پیدا کنند و مستند بسازند. فرهادی حتی سوژههایی را خودش از لابه‌لای روزنامه‌ها پیشنهاد میدهد. آزاده مسیح‌زاده اما خودش سوژه‌اش را می‌یابد و استاد هم خیلی از سوژه خوشش می‌آید. آزاده کار کلاسی‌اش را شروع می‌کند و مستندی می‌سازد با نام «دوسربرد، دوسر باخت» و در ابتدایش می‌نویسد : 

    «در سال 1393 در کلاس فیلمسازی موسسه فرهنگی هنری «کارنامه» شرکت کردم و این مستند پژوهشی که نتیجه هشت ماه تحقیق و تصویربرداری در شهرهای شیراز و کازرون و بزپز است را در آن ورکشاپ ساختم.» 

این مستند در سال 97 در دو جشنواره جایزه دریافت می‌کند یکی در شیراز و دیگری در همدان. 

 

سکانس دوم 

آزاده مسیح‌زاده بار دیگر در سال 98 در موسسه «بامداد» هنرجوی اصغر فرهادی می‌شود. در این زمان نوشته‌ای را امضا می‌کند مبنی بر اینکه ایده و طرح مستند برای اصغر فرهادی بوده! درواقع از او می‌خواهند که اینکار را بکند. بعد از این امضا، اصغر فرهادی در سال 99 فیلمنامه «قهرمان» را در بانک فیلمنامه خانه سینما به نام خودش ثبت می‌کند...

 

سکانس سوم 

فیلم قهرمان ساخته می‌شود. «قهرمان» همان «دوسر برد، دوسر باخت» است؛ با همان نقطه شروع، با همان پایان‌بندی، با همان گره‌ها و تعلیق‌های داستانی، حتی با همان دیالوگها و کاراکتر اصلی همیشه خندان... فقط اصغر فرهادی دو داستان فرعی برای جذابیت بیشتر به فیلم اضافه می‌کند؛ یک داستان عاشقانه برای جذب مخاطب عمومی و یک ماجرا و کاراکتر با حرفهای عریان و صریح سیاسی برای جذب داوران اسکار.

 

سکانس چهارم 

تیر ماه 1400 قهرمان به کن میرود و جایزه می‌گیرد، بدون اینکه نامی از آزاده به میان بیاید. آزاده مسیح‌زاده اعتراضش را بیان می‌کند و می‌گوید قهرمان از مستند او ساخته شده‌است. ولی تا زمان اکران فیلم در سینماهای ایران اتفاق خاصی نمی‌افتد. بعد از اکران فیلم صنف مستندسازان بیانیه‌ای را منتشر می‌کند. بعد از آن وکیل اصغر فرهادی به بیانیه واکنش نشان می‌دهد. موسسه کارنامه نیز بالاخره در اول آذر به این اتفاق واکنش نشان می‌دهد و بیانیه‌ای صادر می‌کند. در بخشی از این بیانیه آمده «از آن‌جا که مؤسسه جهت ارائه خدمات آموزشی شهریه دریافت می‌کند و مدرس نیز بابت آموزش و راهنمایی هنرجو دستمزد می‌گیرد، بدیهی است که محصول کلاس اعم از داستان، فیلم، نمایش‌نامه، فیلم‌نامه و غیره متعلق به هنرجو است. کارنامه از این محصول حمایت معنوی می‌کند، زیرا رابط حقوقی بین مدرس و هنرجو است. اگر مدرس تمایل داشته باشد از اثری که هنرجو خلق کرده استفاده کند، موظف است که مؤسسه را مطلع نماید و باید در قالب قرارداد فیمابین، خارج از حوزه آموزش بسته شود...»

 

سکانس پنجم 

اما اصغر فرهادی در این مدت چه می‌کند؟ سکوت می‌کند؛ کاری که همیشه انجام می‌دهد. البته تا زمانی که احساس خطر نکند و همه سکوت کرده‌باشند. اما در ادامه که جامعه حساس می‌شود، در لابه‌لای بیانیه‌ها و واکنش‌ها اصغر فرهادی از آب گل‌آلود ماهی می‌گیرد و سخنان جنجالی سیاسی‌اش را منتشر می‌کند. واقعا چه چیزی می‌توانست فرهادی دور از حاشیه را به حرف بیاورد جز ماجرای کپی برداری‌اش از مستند آزاده مسیح‌زاده؟ اصغر فرهادی درست مثل گذشته‌های دور، همان زمان که «علی خودسیانی» اعتراض کرده‌بود که چرا نوشته اش را به نام خودش زده و کارگردانی می‌کند به جای جواب به صحرای کربلا می‌زند و موضوع جدید سیاسی و بی‌ربطی را مطرح میکند. با این حربه هم حواس‌ها را پرت می‌کند و هم کارش را پیش می‌برد.

 

سکانس ششم

اینکه اصغر فرهادی چه می‌گوید برایم مهم نیست؛ ولی آنچه به چشمم آمد این جای حرفش بود « تبعیض‌های ظالمانه علیه زنان و دختران»... راستش را بخواهید خنده‌ام گرفت؛ فرهادی که «زن» هیچ‌گاه مسئله‌اش نبوده فقط برای اینکه زنان را همراه خود کند و مظلوم‌نمایی کند از زنان حرف به میان آورده! زن برایش اهمیت ندارد چون همیشه زنان فیلم‌هایش موجوداتی ذلیل و منفعل و مفلوک بودند که هیچ کنشگری نداشتند. گرچه همه آدمهای فیلم های فرهادی مفلوک اند ولی زنان مفلوک‌ترند یعنی فرهادی حتی زمانی که می‌خواهد مثل فروشنده برای زنان فیلم بسازد باز کنشگر اصلی یک مرد است نه زن...همه اینها به کنار، تو که از ظلم به زنان سرزمینت حرف زدی چطور به دختر جوانی که شاگردت هم بوده ظلم کردی؟ این کار فرهادی مرا یا «کامیل احمدی» انداخت همانی که صدای دادخواهی در مورد ظلم به زنانش گوش فلک را کر کرده‌بود و چه کتابهایی که در اینباره ننوشت و بعد خودش به آزار جنسی محکوم شد...

 

چه دنیای عجیبی ست، هرکس بیشتر از همه فریاد دادخواهی‌اش بلند است، بیش از همه بیداد می‌کند...

  • هانیه معینیان

فکر میکنم بهترین کار برای اینکه کار فیلمسازان راحت پیش برود این است که یک شهرک سینمایی حلبی آباد  درست کنند تا این فیلم سازان جوان به زحمت نیفتند! 

می‌دانم تا زمانی که راه اسکار گرفتن از بیغوله‌ها میگذرد این فیلم‌ها تمامی سینمای ایران را اشغال میکنند ولی پس کی قرار است یک نفر از دغدغه‌ها، مشکلات و مسائل امثال من فیلم بسازد؟!

  • هانیه معینیان

دیدن این فیلم جرم است را نپسندیدم.از همان اول و با همان صحنه اول خورد توی ذوقم. به نظرم کاملا مصداق اشاعه منکر بود. آن هم منکری که هنوز در جامعه اتفاق نیفتاده و چه جایی بهتر از سینما برای آموزشش؟! من این فیلم را دوست نداشتم و برایم جالب است آدمهایی که برایش «هورا» میکشند چرا آنجاهایی که باید برایش «هوار» میکشیدند اصلا به چشمشان نیامده؟چرا واقعا؟! برای اینکه بعضی اسم ها، نهادها، آدمها، حتی کلمات طوری برایمان مقدس‌اند که چشممان را روی بقیه چیزها می‌بندد. جوری بعضی چیزها مقدس اند که خیلی‌ها ندیده این فیلم را تبلیغ میکنند! 
این فیلم فرزند زمانه خودش است! ولی فرزندی که فقط چشمش به دهان بقیه بوده تا همانها را عینا بازگو کند. تمام فیلم دارد از فهم درست و بجا و بصیرت حرف میزند ولی ا خود فیلم نتوانسته شناخت و فهم درستی از شرایط روزگار خودش داشته باشد.
حیف از پایان زیبای فیلم که حرام شد...

  • هانیه معینیان

پایان غافلگیرکننده و دلنشین؛ یک روایت اصلی ولی مخفی در دل یک روایت فرعی ولی آشکار..مینا زنی که در بچگی مادرش را از دست داده، از شوهر معتادش طلاق گرفته، از دار دنیا فقط یک دوست دارد که پیشش بماند که او هم روی خوش بهش نشان نمی‌دهد، بی‌اعتماد‌به‌نفس، دست‌پاچلفتی و توسری خور است؛ حالا دارد همه اتفاقات زندگی‌اش را به به پدرش می‌گوید، از پشت شیشه اتوبوس و در «دلش». تا همینجایش کافی‌ست که اگر این داستان در دست یکی از کارگردانان اشک‌بیار و سیاه‌نمایی می‌افتاد چه بلاهای زمینی و آسمانی معقول و نامعقول سرش می‌آورد و چه پایانی وحشتناکی می‌توانست داشته باشد. ولی دقیقا در همین وسطها مینا عاشق می‌شود و به قول خودش چاره‌ای جز عاشق شدن ندارد «یک تکیه‌گاه امن و قدرتمند» مگر کم چیزی‌ست؟ اما...امایش را نمی‌گویم تا ببینید...مینا را میتوان به زنان زیادی تعمیم داد دختران فراری، دخترانی که پدرشان معتاد است، همه آنهایی که پدر یا مادرشان را از دست داده‌اند، همه آنهایی که خانواده به معنای واقعی خانواده نداشته‌اند، محبت و امنیت و آرامش برگرفته از آن را هم نداشته‌اند... حتی حس و حال عاشقانه مینا هم هم آشناست و هم ملموس.رگ خواب شاید حالتان را خوب نکند ولی حستان را خوب می‌کند. احساس عمیق زندگی...

  • هانیه معینیان

«دختر» را اگر بخواهیم براساس فیلم‌های ایرانی که با این موضوع ساخته شده‌‌است بسنجیم فیلم خوبی است ولی اگر به آنچه که باید باشد نظر داشته‌باشیم فیلم معمولی است. موضوع فیلم دختر، رابطه دختر و پدری است ولی هرچه ابتدای فیلم به «دختر» نزدیک است از اواسط فیلم به «پدر» می‌پردازد آنقدر که می‌توان نام را از « دختر» به « پدر» تغییر داد.
دوست داشتم: به خاطر نماهای باز زیبا و دوست‌داشتنی از آبادان، لهجه شیرین جنوبی، بازی های خوب، نمادسازی میرکریمی، وجود عاطفه و احساس در فیلم، خاکستری بودن به‌جای سیاه بودن، شخصیت دختر و بعضی دیالوگ‌های خوب.
دوست نداشتم: پایان بد، شخصیت پردازی ضعیف، غیرقابل باور بودن بعضی سکانس‌ها.

  • هانیه معینیان

بِسْمِ اللَّهِ مَجْرَاهَا وَمُرْسَاهَا...