جهان یک زن

من هدهدم، صفیر سلیمانم آرزوست

جهان یک زن

من هدهدم، صفیر سلیمانم آرزوست

سلام خوش آمدید

۱۲ مطلب با موضوع «شخصیت» ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم 

ادع الی سبیل ربک بالحکمة و الموعظة الحسنة...

انتظار ما از یک رهبر اسلامی بیشتر از هرچیزی راهبری در مسیر اسلام است؛ رهبری برای رسیدن به جامعه توحیدی 

اسلام البته چون انسان را خوب می‌شناسد کدهای مورد نظر را برای راهبری جامعه در اختیار گذاشته است، یکی از مهم‌ترین‌هایش همین آیه ابتدای متن است.

حکمت به عنوان کلام عقلانی برآمده از استدلال و برهان است و موعظه به عنوان تکرار همان حکمت‌ها و حرف‌هاست و این به چند دلیل است، 

اول: انسان موجودی فراموشکار است و نیاز به یادآوری دارد. خیلی اوقات انسان حکمت را می‌داند اما انگار پس ذهنش گیر کرده و نیاز به یادآوری دارد 

دوم: فرهنگ مقوله‌ای پیچیده است که با ده سال و بیست سال و پنجاه سال و حتی صد سال دگرگون نمی‌شود و بیشتر از هرجای دیگر به مداومت و صبر نیاز دارد.

به خاطر همین دو دلیل است که ما در زندگی ۲۵۰ساله ائمه گاهی می‌بینیم که همان حرفی که پیامبر(ص) گفته است به نحوی دیگر در کلام حضرت عسکری(ع) هم می‌بینیم!

 

 

  • هانیه معینیان

«سیمین دانشور» جزو نویسنده‌هایی است که زمان نقش مهمی در نوشته‌هایشان دارد. سیمین جدا از زمانه خودش نیست، همیشه نوشته‌هایش یک پیوندی با زمان زندگی‌اش داشته‌است و این باعث شده‌است با اینکه تقریبا همه داستان‌هایش صبغه زنانه دارند ولی جنسیت در مخاطبانش اهمیت خود را از دست بدهد. 

البته سیمین در اکثر نوشته‌هایش جدا از اینکه شخصیت اصلی را زن انتخاب کرده از ستم‌هایی که به زنان شده‌است هم حرف به میان آورده برای مثال خیانت و زن دوم پای ثابت نوشته های سیمین است.

 

از بین کتابهای سیمین، «سووشون»، «شهری چون بهشت» و «جزیره سرگردانی» را بیشتر دوست داشتم.( البته این حرف به این معنی نیست که «به کی سلام کنم؟» و «انتخاب» را دوست نداشته باشم)

 

 سووشون که مهمترین کتاب سیمین دانشور است یا حتی مهمترین کتاب ادبیات داستان ایرانی به شکل زیبا و حیرت آوری مفهوم وطن و دین را با هم پیوند زده است‌. زری شخصیت اصلی داستان زنی ست تحصیلکرده که عاشق و وابسته همسر و فرزندان و خانواده‌اش است. دقیقا همین وابستگی او را ترسو کرده‌است و شجاعت قبلش را از او گرفته‌است. این نگاه انتقادی سیمین دانشور به زن ایرانی که حتی تا امروز هم امتداد یافته خیلی زیبا تصویر شده‌است. و البته زری با اتفاق شگفتی که در داستان رخ می‌دهد از این پیله رهایی می‌یابد‌.

جزیره سرگردانی جلد اول از رمان دوم خانم دانشور است. روایت دلمشغولی‌ها، علاقمندی‌ها، دوراهی‌ها و عشق هستی،دختری جوان که در جست‌وجوی حقیقت است. و البته سرگردان بین مادربزرگ سنتی و مذهبی‌اش با مادر مدرن و دورافتاده از مذهب

در این رمان سیمین به عنوان استاد هستی وارد قصه میشود و از زندگی خود و جلال صحبت می‌کند. با اینکه جلد اول این کتاب را بسیار دوست داشتم و حتی به نظرم آمد بعضی فصلهای کتاب آنقدر پر و پیمان و زیباست که می‌توانست به عنوان کتابی مجزا چاپ شود، ولی از خواندن جلد دوم کتاب ساربان سرگردان پشیمان شدم! هم به خاطر چرخش ناگهانی داستان در دستهای خانم دانشور و هم شاید به خاطر روایت عریان سیمین از زندگی خودش.با این حال هنوز نمیتوانم هضم کنم چطور جلد سوم کتاب کوه سرگردان نوشته شده است ولی ناشر آن را گم کرده است.

شهری چون بهشت ده داستان کوتاه است که به قول خانم نویسنده« یادگاری ست از دوران سیاه اختناق و نموداری است از اجتماعی که در آن زیسته‌ام». کتاب با اینکه میزانسن های متنوع و جذابی دارد ولی همچنان با محوریت زنان است.

  • ۱ نظر
  • ۰۹ ارديبهشت ۰۰ ، ۰۲:۵۰
  • هانیه معینیان

 

من از آدمهای زیادی این جمله را شنیده‌ام که «اگر بچم ازم بپرسه چرا منو به دنیا آوردی چه جوابی بهش بدم» آدمهای زیادی که هروز بیشتر میشوند و حال بدشان از دنیا و آدمها و اتفاق‌هایش روز به روز بیشتر می‌شود. کرونا که آمده این حس وحال ها بیشتر هم شده‌است. 

طبیعی هم هست وقتی گوشمان از صبح تا شب از اخبار بد پر شده، وقتی آدمهای اطرافمان ناامیدتر از قبل شده‌اند، وقتی یک ویروس کل جهان را قرق کرده‌است، وقتی هنوز جایی در این دنیا موشک و بمب پرتاب می‌شود. آدمها ناامید میشوند و خسته. 

ولی ما آدم‌های خسته یک چیز را فراموش کرده‌ایم و آن اینکه ما منتظریم. منتظر یک اتفاق شگفت‌انگیز. جهان بر خلاف فیلمهای هالیوودی آخرالزمانی رو به تباهی و سیاهی نیست آخر جهان خوش است، شادی است، سلامتی ست، پیروزی ست و...

 

« اصل انتظار فرج از یک اصل کلی اسلامی و قرآنی دیگر استنتاج میشود و آن اصل حرمت یاس از روح الله است» شهید مطهری با این مقدمه کوتاه به سراغ بحث انتظار رفته است. کتاب کوتاه قیام و انقلاب مهدی را بخوانید.

 

پی‌نوشت: میلاد امام عصر(عج) مبارک.

 

 

  • ۲ نظر
  • ۰۹ فروردين ۰۰ ، ۱۲:۴۰
  • هانیه معینیان
ایراد مباحث زنان این است که سیاسی شده‌است وقتی یک موضوعی غیر سیاسی، سیاسی شود خیلی سخت در جایگاه علمی مورد نقادی قرار می‌گیرد. این جور مواقع کلام مهم نیست بلکه فردی که آنرا ادا می‌کند مهم است. حتی اگر کلام از دهان یک سیاستمدار، یک امام جمعه، یک وزیر یا افرادی از این دست بیرون نیامده باشد، حتی اگر مباحث در قالب خطابه و سخنرانی  بیان نشده باشد بلکه جزو مباحث کارشناسانه علمی باشند.
 
این چند روز یک جمله از آقای زیبایی‌نژاد نه تنها در رسانه های رسمی بلکه در اینستاگرام بعضی‌ها منتشر شد. یک جمله از یک نشست تقریبا دوساعته با یک موضوع خاص. حتما مثل خیلی از موارد دیگر انتقادکنندگان حتی نرفتند یک نگاهی به آن خبرگزاری ها بیندازند چه رسد به اینکه بروند فیلم کامل آن نشست را ببینند! یعنی همه آن نغمه‌سرایی‌ها برای یک جمله که آن هم به عنوان فرضیه بیان شده است بیرون آمده است!
 
چندین سال است از مباحث «پژوهشکده زن و خانواده» استفاده میکنم. خیلی وقتها با پیش‌فرض ذهنی خودم جلو رفته ام ولی برخلاف تصورم با یک رویه کاملا منطقی و علمی روبه رو شدم که به دور از خط‌مشی های سیاسی و احساسات زودگذر بوده است. نقدهای زیادی هم از افراد مختلف شنیده‌ام که بعضی هایش را قبول دارم ولی از آن طرف معتقدم هیچ نهاد علمی در حال حاضر به خوبی پژوهشکده مسائل زنان را واکاوی و نقد نمیکند.
 
در آخر اینکه جناب زیبایی‌نژاد در نشست بررسی «لایحه حفظ کرامت و حمایت از زنان در برابر» خشونت فقط راجع به اقتدار مردان صحبت نکرده‌اند! از سوء‌استفاده مردان در محیط خانواده هم حرف زدند؛ از ضعف قوانین هم حرف زدند «در جامعه‌ی ما خیلی از زنان با وجود قوانین فعلی دچار مشکل هستند و قوانین نسبت به مشکلاتشان ساکت هست و باید فکری به حالشان شود؛ حاکمیت نباید نسبت به ظلمی که به برخی از زنان می‌شود کوتاه بیاید. بخشی از این لایحه مشکلاتی را حل می‌کند. مثلا ما در زمینه‌ی سوء استفاده از زنان در فضای مجازی قوانین بروز نداریم. فایده‌ی تدوین این لوایح این است که راه چاره‌ای درمورد مسائل و مشکلاتی که امروز با آن مواجه هستیم نشان می‌دهد. ما نباید اجازه دهیم اتفاقاتی همچون قتل رومینا تکرار شود» یا به این نکته اشاره کردند«یک بحث دیگری که مطرح است این است که لایحه بایستی به خاص بودن آزار و خشونت جنسی توجه کند. خاص بودن آزار جنسی به این است که در بسیاری از مواقع زن بعد از اعلام جرم توان اثبات جرم را ندارد و این موجب می‌شود که در بسیاری از مواقع بخاطر ایجاد اتهام مجازات شود. علاوه بر این اعلام جرم و ابراز از طرف زن، عواقب بسیاری را برای او به همراه خواهد داشت؛ ولذا بسیاری از خشونت‌های جنسی علیه زنان ابراز نمی‌شود.»  مطالبی که قطعا انتقادکنندگان به آن حتی اشاره‌ای نکرده‌اند.
  • ۳ نظر
  • ۱۶ اسفند ۹۹ ، ۰۱:۳۶
  • هانیه معینیان

 

.
من حاج قاسم را دوست داشتم؛ دارم... دوست داشتنش آنقدر واضح است که دلیل نمی‌خواهد. ولی به شکل عجیبی ابو مهدی المهندس را دوست دارم. اصلا بعد از شهادتش اسمش را شنیدم، در مستندها دیدمش؛  همین، ولی هنوز عکس پروفایل یکی از پیام‌رسانهایم این تصویر است. دلم نمی‌خواهد عوضش کنم. 
همه دوست‌داشتن‌ها مگر دلیل می‌خواهد؟!

  • هانیه معینیان

من زادگاهم را ندیده ام 

جایی که مادرم 

بار سنگین بطنش را

 در زیر سقفی فرو نهاد

 هنوز زنده است

 نخستین تیک‌تاک‌های قلب کوچکم 

در سوراخ بخاری

 و درز آجرهای کهنه

 و پیداست جای نگاهی شرمسار 

بر در و دیوار اتاق 

نگاه مادرم

 به پدرم 

و پدر بزرگم

 صدای خفه ای گفت 

دختر است!

 قابله لرزید

 در تردید سکه ناف‌بران

 و مرگ حتمی شیرینی ختنه سوران

 در اولین زیارت از زادگاهم

 نگاه شرمسار مادرم را 

از دیوارها می زدایم

 و آنجا که نبضم آشکارا کوفتن آغازید

 اقرار می آغازم که

 در دستهای روشنم

 شهوت گره شدن و کوبیدن نیست

 عربده نمی‌کشم

 افتخار کشتن انسان‌ها را ندارم

 که بر سر سفره برتری آدم‌های نر پروار نشده‌ام

 

پی‌نوشت: شعری از طاهره صفارزاده به مناسبت سالروز درگذشتش

  • هانیه معینیان

 

 

🔹مادرم اگر سر سفره نمی‌نشست، آقا غذا نمی‌خوردند. منتظر می‌ماندند ولو اینکه همه سر سفره حاضر باشند. تا همین اواخر تا وقتی که خانم سر سفره نمی آمد، دست به غذا نمی زدند، گاهی زودتر دست به غذا میبردیم، نمی گفتند چرا صبر نمی کنید؟ میگفتند: «خانم نیامدند؟» چند بار ایشان را صدا می کردند، گاهی خانم میآمد و می گفت:« آقا، آخر من مهمان دارم، شما بخورید من باید غذا بکشم بعد می آیم» این رفتار آقا در همه اثر می گذاشت..."


🔹خانم می‌گفتند که چون بچه‌ها، شب‌ها خیلی گریه می‌کردند و تا صبح بیدار می ماندند، امام شب ها را تقسیم کرده بودند، یعنی مثلا ۲ ساعت خودشان از بچه نگهداری می‌کردند و خانم می‌خوابیدند و ۲ ساعت خودشان می خوابیدند و خانم بچه‌ها را نگه می‌داشتند. فرزندان امام هم تعریف می‌کنند که آقا با آنها بازی می‌کردند، یعنی بعد از تمام شدن درس، ساعتی را اختصاصی می دادند تا کمک خانم در تربیت بچه‌ها باشند.


🔹فرانسه که بودیم، یک روز خانم به منزل یکی از فامیل‌هایشان به میهمانی رفتند. موقع بر گشتن، دو ساعت از وقتی که به امام گفته بودند که برمیگردند، دیرتر شده بود. آقا که همه کارهایشان را با ساعت و دقیقه تنظیم می کردند، سه بار از اتاق به آشپزخانه آمدند و پرسیدند: «خانم نیامدند؟» دفعه‌ی سوم گفتند: «نگران شدم، شما نمی توانید وسیله‌ای پیدا کنید که تماس بگیریم؟»
تا این که خانم آمدند. آن وقت با یک محبت خاصی رو به روی خانم نشستند و گفتند: «مرا دل نگران کردی»


🔹گاهی اوقات که برای دیدن امام وارد اتاقشان می شدیم، از ما می‌پرسیدند: خانم را دیده اید یا نه؟ اگر می‌گفتیم خانم را ندیدیم می‌گفتند: یاعلی! بروید خانم ببینید بعد بیایید پیش من. یاد گرفته بودیم قبل از دیدن ایشان، پیش خانم برویم و اول ایشان را ببینیم. "


🔹ندیدم در طول زندگی، امام به خانم بگویند در را ببندید. بارها و بارها میدیدم که خانم می آمدند و کنار آقا می نشستند، ولی آقا خودشان بلند می شدند و در را می‌بستند و حتی وقتی بلند می شدند به من هم نمی گفتند که در را ببندم. یک روز به آقا گفتم خانم که داخل اتاق می آیند همان موقع به ایشان بگویید در را ببندند. گفتند: «من حق ندارم به ایشان امر کنم». حتی به صورت خواهش هم از خانم چیزی نمی‌خواستند.


🔹اگر روزی خانم غذا را تهیه می کردند، هر چقدر هم که بد می شد کسی حق اعتراضی نداشت و امام از آن غذا تعریف
می کردند. خانم اگر کاری در خانه انجام می دادند، حتی اگر استکانی را جا به جا می کردند و ما نشسته بودیم، آقا با ناراحتی به ما میگفتند: «شما نشسته اید و خانم کار می کنند؟» اگر یک روزی می دیدند که خانم کار می کنند، روز و اسلامای امام بود که چرا خانم کار می کنند. میگفتند: «خانمتان از همه ی شما بهتر است، هیچ کس مادر شما نمی شود.»

 

  • ۲ نظر
  • ۱۵ خرداد ۹۹ ، ۰۰:۴۴
  • هانیه معینیان

 

دوره های زیادی با محوریت کتابهای شهید مطهری تشکیل شده‌اند ولی من بعد از شنیدن تعریف و تمجید آدم‌های مختلف از یک دوره خاص، در کلاس‌هایش ثبت نام کردم. بسیار کلاس ها را دوست داشتم و با وجود مسافت زیاد شوق رفتن به کلاس‌ها و طی کردن مدارج بالاتر را داشتم. تا اینکه بعد از گذراندن دو ترم، به دلیل تداخل کلاس های دانشگاه نتوانستم در ترم سوم شرکت کنم.

 

فکر می‌کنم امسال سومین سالی‌ست که از آن ترم می‌گذرد و من همیشه حسرت گذراندن ترم‌های بعدی در دلم بود تا چند روز قبل...

چند روز قبل می‌خواستم مطلبی را بنویسم و داشتم در ذهنم مباحث مختلف را ردیف می‌کردم؛ از آنجایی که شهید مطهری جزو اولین افرادی‌ست که در مورد هر موضوعی میل دارم نظرشان را بدانم، سریع یاد ایشان افتادم و داشتم به نظر ایشان در این‌باره فکر می‌کردم. ولی اتفاق عجیبی افتاد... من هیچ، از نظر استاد به ذهنم نیامد. با اینکه می‌دانستم آن موضوع را در فلان کتابش خوانده‌ام‌‌. به جایش حرفهای مدرس کلاس‌های شهید مطهری به خاطرم آمد! خیلی به مغزم فشار آوردم ولی فایده نداشت. اصل حرف به یادم نمی‌آمد فقط کپی ناقص و تقریبا تفسیر به رای آن مدرس در یادم مانده‌بود. خیلی غصه خوردم‌ و انگار که رکب خورده‌باشم برای همیشه فکر ادامه دوره‌های شهید مطهری را زدم.

خاطرم هست این کلاس.ها را به خیل عظیمی از افراد پیشنهاد کردم! لذا با این اتفاق پیش‌آمده فقط می‌توانم بگویم اگر حوصله خواندن کتابهای شهید مطهری را ندارید و فقط دلتان یک خلاصه یا یک زیرنویس از آنها می‌خواهد یا اینکه خیلی با کتاب‌های شهید مطهری حال نمی‌کنید و صرفا به این خاطر که همه او را متفکر می‌دانند دوست دارید نظراتش را بدانید، به این کلاس ها بروید وگرنه بنشینید از اول تا آخر کتابهای استاد را با ولع تمام بخوانید و نکته‌برداری کنید و از این همه نبوغ، هوش، علم، عقل و .‌‌.. شهید مطهری لذت ببرید و غصه بخورید که ما چقدر زود ایشان را از دست دادیم...

  • ۲ نظر
  • ۱۳ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۳:۰۶
  • هانیه معینیان

 

۱.هر که از مرگ بگریزد، در همین فرارش با مرگ روبه رو خواهد شد؛ چراکه اجل در کمین جان است و سرانجام گریزها، هم آغوشی با آن است.( خطبه ۱۴۹)
این روزها به آدم‌های این شکلی برخورده‌ایم. آدمهایی که به نظر می‌آید دیگر «زندگی» نمی‌کنند از بس که زندگیشان خلاصه شده در الکل و ترس و مواد ضدعفونی‌کننده، ماسک، وایتکس و دستم را شسته ام یا نه و ... زندگی با این همه ترس اسمش هرچه باشد زندگی نیست! نمونه جدید و عجیب و غریبش هم همین خوردن الکل به خاطر مبتلا نشدن به کرونا و بعد هم مردن به خاطر سمی بودن! به همین راحتی...

۲.علی (علیه السّلام) در سایه ی دیوار کجی نشسته بود؛ از آنجا حرکت کرد و در زیر سایه ی دیوار دیگری نشست. به آن حضرت گفته شد: «یا امیر المؤمنین! «تفرّ من قضاء اللّه؟ » (از قضای الهی فرار می کنی؟ ) فرمود: «افرّ من قضاء اللّه الی قدر اللّه» (از قضای الهی به قدر الهی پناه می برم).
شهید مطهری در کتاب عدل الهی دراین‌مورد می‌گویند: «معنای این جمله این است که هر حادثه که در جهان پیش می آید مورد قضا و تقدیر الهی است اگر آدمی خود را در معرض خطر قرار دهد و آسیب ببیند قضای خدا و قانون خداست و اگر از خطر بگریزد و نجات پیدا کند آن هم قانون خدا و تقدیر خداست اگر انسان در محیط میکروب دار وارد شود و بیمار گردد قانون است و اگر هم دوا بخورد و از بیماری نجات یابد نیز قانون است بنابراین اگر انسان از زیر دیوار شکسته برخیزد و کنار برود کاری برخلاف قانون خدا و قضا الهی انجام نداده است و در چنین شرایط قانون خدا این است که از مرگ مصون بماند و اگر در زیر دیوار بنشیند و با سقوط دیوار نابود گردد این نیز قانون آفرینش است»
دسته دوم هم عالمی دارند برای خودشان. اکثرا از آن آدمهایی هستند که تا به چشم خودشان نبینند یکی از آشناهایشان فوت شده قضیه را جدی نمی پندارند. طیف وسیعی هم دارند از آدمهای بیخیال و اهل مکتب لذتگرایی تا آدمهای مذهبی که می‌گویند « هرچه خدا بخواهد همان می‌شود»...
مردم خوشحالی هم که برخلاف گوشزدهای مسئولین همچنان دوست دارند به مسافرت بروند و لذت ببرند از همین دسته‌اند...

به قول عزیزی، پناه بر خدا!

 

  • ۰ نظر
  • ۱۹ اسفند ۹۸ ، ۱۹:۱۶
  • هانیه معینیان

 

اسم میرزای شیرازی بزرگ را شنیده اید. ولی اسم میرزای شیرازی کوچک را... میرزای شیرازی بزرگ مرحوم آمریرزا محمد حسن  آیت الله (اعلی الله مقامه) همان کسی‌ست که تحریم تنباکو را فتوا داد. میرزای کوچک، مرحوم آمیرزا محمد تقی شیرازی‌ست که شاگرد ایشان بوده. همان کسی که در عراق فتوای جهاد با انگلیسها را داد و استقلال عراق مرهون زحمات این مرد است و الان هم قبر این مرد بزرگ در عراق یک مزار بزرگی‌ست. خود ما ایرانی‌ها زیاد ایشان را نمی‌شناسیم ولی عراقی‌ها فوق‌العاده برای این مرد احترام قائل هستند.
همین مرد مجاهد اون روزی که پای دفاع از اسلام می آید فتوای جهاد میدهد. در جلوی چشمش سربازهای اسلامی ده تا، بیست تا، صدتا قلم میشدند ولی اینها را چون در راه خدا می‌دانست اهمیت نمی داد و تمام مردم عراق آرزویشان این بود فقط بر جنازه‌شان میرزا نماز بخواند. می‌آوردند ده تا، پنج تا بر جنازه‌های اینها نماز میخواند،دفن می‌کردند.
این مرد در تقوا اعجوبه ای‌ست. این را روی این اصل اسلامی که همه شنیدیم ولی عمل نمیکنیم؛ اینکه مرد حق ندارد در خانه به زن خودش فرمان بدهد، بگوید فلان کار را بکن؛ مثلا جارو بزن؛ پاشو غذا بپز؛ پاشو لباس بشور؛ پاشو کت من را از اینجا بده. مرد حق فرمان دادن ندارد. اگر زن مایل باشد روی علاقه زوجیت خودش کار کند توی خانه، کرده است نکند مرد حق فرمان دادن ندارد. حتی انسان به فرزندش حق تربیت دارد ولی حق فرمان در مسائل خصوصی و شخصی مثل اینکه آدم اجیرش و مزدورش را به کار می‌گیرد ندارد.

در تمام مدت زناشویی این مرد یکبار به زنش فرمان نداد به بچش هم فرمان نداد.
در یکی از بیماری‌ها نمیدانم بیماری فوت این مرد است یا بیماری دیگری افتاده بود قدرت حرکت کردن نداشت، برایش آش پخته بودند او که فرمان نمیداد ولی برایش آش پخته بودند. دختر ایشان یا همسر ایشان آش را می‌آورد توی اتاقی که میرزا بوده، آن وقتی که آورده مثل اینکه مردی در اتاق بوده، چطور بوده،  کاسه آش را همان دم در، پرده را باز میکند میگذارد توی اتاق.
میرزا آن سر اتاق خوابیده قدرت حرکت ندارد و بعد می‌رود سه ساعت بعد که می آید میبیند میرزا آنجا افتاده و کاسه آش هم اینور سرد شده! 
آقا چرا نخوردی؟ 
خب نمی‌تونستم برم 
چرا صدا نکردید کسی را؟همسرتان را، دختران را؟
گفت من حق نداشتم به آنها فرمان دهم این را میگویند عدالتی که انبیا به وجود آوردند و به وجود می آورند...

🖊 برگرفته از صوت منتشرشده در بنیاد شهید مطهری

  • هانیه معینیان

بِسْمِ اللَّهِ مَجْرَاهَا وَمُرْسَاهَا...