جهان یک زن

من هدهدم، صفیر سلیمانم آرزوست

جهان یک زن

من هدهدم، صفیر سلیمانم آرزوست

سلام خوش آمدید

۱۸ مطلب با موضوع «آدم‌واری» ثبت شده است



از تلویزیون خانه ما را می‌دیدم. با اینکه برنامه اش را دوست دارم ولی آن قسمت مصاحبه و نظرخواهی از خانواده‌ها حرصم را درمی‌آورد. هربار یک خانواده یا دوخانواده یا حتی هر سه خانواده فقط برای برنده شدن و به دست آوردن جایزه زیراب خانواده دیگر را می‌زنند. با دلایل درست یا نادرست به طرز خودخواهانه‌ای خودشان را بهتر از بقیه میدانند و این را هم به زبان می‌آورند.

برنامه که تمام شد گوشی را برداشتم و تیتر خبرگزاری فارس نظرم را جلب کرد. خبر را نمی‌توانستم باور کنم، اینکه عده ای به‌خاطر اینکه شنیده‌اند در درمانگاه محلشان چند بیمار کرونایی بستری است آتش به پا کرده‌اند! آتش واقعی... اصلا شایعه بودن اینکه آنجا بیماری بستری است درحالی که نبوده برایم اهمیت ندارد فقط دارم به آتش به پا کردن آن چند نفر فکر میکنم. واقعا ما از چه زمانی آنقدر خودخواه شده‌ایم؟! رحم مسلمانی پیشکش، رحم ایرانی زبانزدمان کجا رفته؟! نظر یک نفر زیر آن پست بیشتر ناراحتم کرد: «زمستان میرود و رو سیاهیش به زغال می ماند. به نظرم بعد از اینکه داستان کرونا تموم شد هی به فرهنگ چند هزار ساله ایرانمون ننازیم»

خوب است این داستان را مرور کنیم:
در زمان موسی (ع )خشکسالی پیش آمد آهوان در دشت خدمت موسی رسیدند که ما از تشنگی تلف می شویم و از خداوند متعال در خواست باران کن. موسی به درگاه الهی شتافت و داستان آهوان را نقل نمود .
خداوند فرمود: موعد آن نرسیده است، موسی هم برای آهوان جواب رد آورد؛ تا اینکه یکی از آهوان داوطلب شد که برای صحبت ومناجات بالای کوه طور رود.
به دوستان خود گفت: اگر من جست و خیز کنان پایین آمدم بدانید که باران می آید وگرنه امیدی نیست. آهو به بالای کوه رفت و حضرت حق به او هم جواب رد داد. اما در راه برگشت وقتی به چشمان منتظر دوستانش نگاه کرد ناراحت شد،شروع به جست و خیز کرد و با خود گفت: دوستانم را خوشحال می کنم و توکل می نمایم. تا پایین رفتن از کوه هنوز امید است.تا آهو به پائین کوه رسید باران شروع به باریدن کرد. موسی معترض پروردگار شد.
خداوند به حضرت موسی(ع) فرمود: همان پاسخ تو را آهو نیز دریافت کرد با این تفاوت که آهو دوباره با توکل حرکت کرد و این پاداش توکل او بود.

آهو ما ایرانی ها را یاد چه می اندازد؟! ضامن آهو؛
در ملک ضامن آهو، بیاییم و از آهو کمتر نباشیم...

بعدن نوشت: قصد داشتم امشب یک مطلب حال‌خوب‌کن بنویسم وقتی این خبر را خواندم به معنای واقعی کلمه حالم گرفته شد و هنوز حالم سرجایش نیامده و در بهتم..

  • ۴ نظر
  • ۱۱ اسفند ۹۸ ، ۰۱:۱۵
  • هانیه معینیان


من؛ روسری‌هایم رنگی‌تر شده، خنده‌هایم پررنگ‌تر، حرفهای نزده‌ام تلنبارتر

او؛ روسری‌اش عقبتر رفته، خنده‌اش محوتر، صدایش بلندتر...

گمان می‌کردم دوستیمان، تفاوت عقیده‌مان را کمرنگ می‌کند؛که انگار نکرده است... او هرروز طلبکارتر و من هرروز بدهکارتر.‌‌.. گرانی، بالارفتن دلار، کارنداشتن پسرهایشان، صاحب خانه نشدن... همه تقصیر من و تفکر من و امثال من است. وگرنه رئیس‌جمهور انتخابی‌اش هیچ نقشی نداشته‌است...

انگار لبخند دیگر جواب نمی‌دهد. می‌ترسم کمی پیش برویم بهشت و جهنمش را هم از من طلبکار شود...


 

  • هانیه معینیان

ما آدم‌های امروزی عادت کرده‌ایم همیشه :|  یا :(  باشیم. قیافه‌های حال خوب کن :) یا :D را هم‌ گذاشته‌ایم برای دنیای مجازی و آدم‌هایی که سالی یک‌بار می‌بینیمشان.ما آدم‌های امروزی به غر زدن و ناراحت بودن و شکایت کردن عادت کرده ایم؛ ظاهر شیک و قشنگ و اتوکشیده‌مان را حفظ میکنیم برای آدم‌های دور و باطن له و خسته و داغانمان را گذاشته‌ایم برای آدم‌های نزدیک؛ آدم‌هایی که دوستشان داریم و هرروز چشم در چشم می شویم با آنها. دلیل همه ی رفتارهایمان را هم همین میدانیم : ” بالاخره من هم آدمم یک‌جایی کم می آورم“

این بدترین شکل دورویی ست.ظاهر خوشحال برای آدم های دور و باطن ناراحت برای آدم‌های نزدیک.آدم‌هایی که نفسمان به نفسشان بند است.آدم‌هایی که «بودنشان» به تنهایی می تواند دلیل خوب بودن،خوب شدن و خوب ماندنمان باشد.

حیف که ما فقط بلدیم از دور برای آدم‌ها دست تکان دهیم...

 
  • هانیه معینیان

از ماشین بیرون را نگاه می‌کردم و طبیعتا خیابان است و تعداد زیادی مغازه پشت سرهم. چشمم مغازه‌ها را دنبال می‌کرد تقریبا از یک جایی به بعد هیچ مغازه ای ندیدم مگر مغازه هایی با تزیینات و لوازم کریسمس. سرم را چرخاندم دیدم آن سمت هم همینطور است. بعید می‌دانم پرجمعیت ترین کشورهای مسیحی هم اینطور باشند این طور پشت هم و بدون وقفه تزئینات کریسمس بفروشند. با خودم فکر کردم مگر ما چقدر مسیحی و ارمنی در کشور داریم؟ مگر جز این است که اینها بیشتر از خانه های مسیحی خانه های مسلمان را تزیین می‌کند؟ راستش را بخواهید در کنار این فکرها فکرهای ناپخته تری هم بودند؛ آنهایی که دلشان می‌خواست یک سری به آن مغازه های پرزرق و برق بزنند. از بین آن همه وسایل متنوع و زیبا و خوشرنگ، کاج ها با آن گوی های آویزان بهشان یک چیز دیگر بودند و من چقدر دلم یکی از آن کاج ها را می‌خواست...

می‌دانم هیچ وقت اینکار را نخواهم کرد و هیچ وقت یک کاج را به خانه ام نخواهم برد ولی فردا روزی که با فرزندم در خیابان راه می‌روم و یکی از آن بابانوئل های خوشرنگ و قرمز با آن خنده زیبا و مهربان دل فرزندم را برد چه می‌توانم بکنم؟ اگر پشت هم بابانوئل و کاج و گوزن و آدم برفی ببیند چطور؟


ما عید زیاد داریم. چه عید ملی چه عید مذهبی ولی تقریبا هیچ کار فرهنگی برای هیچ کدامشان نمی‌کنیم. این روزها اکثر چیزها با نماد زنده می‌مانند ولی ما در قبال عیدهایمان فقط سکوت کردیم.برای اعیاد مذهبی نمادی نساخته ایم و برای اعیاد ملی هم اگر نمادی بوده خوب پر و بالش نداده ایم. ما شیعیان برای بزرگترین عیدمان چه نمادی داریم؟ این روزها که کریسمس و شب یلدا همزمان شده اند زور کدامشان به دیگری چربیده؟! کدامشان از سر و کول مغازه ها بالا میروند؟ بیشترین تلاش ما برای شب یلدا تولید و توزیع استیکر انار در تلگرام است یا فروختن انارهای بلوری مگر کار دیگر هم کرده ایم؟ برای عید نوروز که خودش پر نماد هست چه کردیم؟ واقعا عمو نوروز پیر و خسته و تکیده ما در برابر بابانوئل شاد و خوشحال آنها حرفی هم دارد؟! 

  • هانیه معینیان

دیر می‌رسم و می‌نشینم همان نزدیک در. خانم دارد زیارت توسل می‌خواند من هم زمزمه می‌کنم. نوبت به زنی که کنارش نشسته می‌رسد و بعدترش هم بلندگو می‌رسد به زن جوانی که همراه دو بچه‌اش آمده. نگفته میدانم که این زنها نسبتی با خانم دارند؛ چون بالای مجلس‌اند و روی مبل نشسته اند. فکر میکنم به آن مبلی که آن زن جوان رویش نشسته؛ آیا در این روضه خانگی آن مبل سهم یک زن سن‌وسال‌دار است یا آن زن جوان منتسب به خانم؟!!!

خانم دارد دفترش را ورق می‌زند و از فرشته ها می‌گوید؛ گاهی سرش را بالا می‌آورد و حتی می‌پرسد و دوباره ادامه می‌دهد و من سعی می‌کنم ذهنم را از دندانپزشکی و دانشگاه و درسهایم فارغ کنم و متمرکز شوم روی فرشته ها! نمی شود؛ جذاب نیست برایم. فکر میکنم دفتر این خانم از کدام سند معتبر پر شده است؟چرا نامش را نمی‌گوید؟

با هر زوری هست تمرکز میکنم و گوش میدهم و عاشورا می‌خواند و عاشورا می‌خوانم و روضه می‌خواند و گوش می‌دهم و چراغ ها را روشن می‌کنند...

 

بعد از روضه داشتم به این فکر می‌کردم که چرا با توجه به اینکه هنوز روضه‌های خانگی نه تنها در بین زنان پابه سن گذاشته بلکه در بین زنان و دختران جوان-به دلایل مختلف- طرفدار دارد کسی عهده‌دار رسیدگی به اوضاع آن نمی‌شود و این بازار شلوغ و درهم را نظم نمی‌دهد؟ 

واقعا من اگر بخواهم روزی یک روضه زنانه در خانه‌ام برپا کنم باید تلفن را دستم بگیرم و با خاله و عمه‌ام تماس بگیرم تا شماره یک خانم جلسه ای خوب را به من بدهد یا بروم نزدیکترین حوزه علمیه و تقاضای خودم را مطرح کنم و آنان یک نفر را معرفی کنند؟ واقعا چه زمانی حوزه‌ها می خواهند به این قضیه توجه کنند؟  

 

بی توجهی حوزه به این قضیه باعث می‌شود جلسات خانگی روز به روز تنزل یابند و از آنچه باید باشند فاصله بگیرند و هروز شاهد یک مشکل جدید در آن‌ها باشیم...

  • هانیه معینیان

چند روز پیش دوستم از من خواست که لباسش را در دیوار آگهی کنم. من هم پذیرفتم و لباس را آگهی کردم و طبیعتا شماره‌ام را هم قرار دادم. از همان دقایق ابتدایی قرار گرفتن آگهی در سایت، پیامک ها و تماس ها و پیام های تلگرامی شروع شد. من بی‌خبر از همه‌جا به خیال اینکه مشتریان لباس چقدر زیاد هستند از این اتفاق خوشحال شدم و با روی باز پاسخگوی خریداران لباس شدم. تا اینکه کم‌کم پی بردم نود درصدشان نه تنها خریدار الکی که اصلا خریدار نیستند و فقط مزاحمند. از آن به بعد تماس هیچ شماره ناآشنایی را پاسخ ندادم. پیامک‌ها هم آنهایی را که حس خوبی نداشتم پاسخ ندادم. پیام های تلگرامی ولی از همه جالبتر بود! با اینکه از همان ابتدا آنهایی را که اسمشان مردانه بود و یا تصویر پروفایلشان تصویر یک مرد بود را پاسخ ندادم ولی باز هم مزاحمان گرامی اتفاقاتی را در این چند روز رقم زدند که میشود آنها را تبدیل به یک کتاب کرد!

از مردانی که اسمشان را اسم یک زن گذاشته بودند، از آنهایی که سوال های بی ربط و زنانه می‌پرسیدند، از مردان زن و بچه‌داری که سوالات بی‌ربط‌‌تر می‌پرسیدند، از آنهایی که تصویر پروفایلشان تصویر امام حسین بود، از آنهایی که از وویس صدای زنان از کانالها و گروههای دیگر استفاده می‌کردند، آنهایی که تصویر پروفایل زنان دیگر را استفاده می‌کردند تا فردی که مرا به کافی‌شاپش دعوت کرد، تا فردی که دانشجوی دکترا و معلم رسمی آموزش و پرورش بود،  تا فردی که خودش را مادری معرفی کرد که به دلیل مشغله زیاد، پسرش را برای تحویل لباس می‌فرستد و وقتی با پیام من مبنی بر اینکه "با برادر یا همسرم هماهنگ کنید" مواجه شد، بالکل نیست و نابود شد! یا فردی که به دلیل عکس پروفایل همدردی ام با مردم کرمانشاه می‌خواست لباس را بخرد ولی به شرطی که از خودم تحویل بگیرد و من به همسرم چیزی نگویم ...


این چند وقت به خاطر زلزله کرمانشاه خیلی ناراحت بودم و وقتی پشت بندش این اتفاق افتاد خیلی ناراحت‌تر شدم و دلم به درد آمد. اصلا این حجم از بیماری مزمن در جامعه را نمی‌توانستم باور کنم. نمی‌فهمیدم چرا با این سطح از آزادی مردم هنوز به رفتارهای یواشکی و پنهانی و الکی تمایل دارند. و چیزی که بیشتر از همه فکرم و ذهنم را مشغول کرد و به شدت ناراحتم کرد نوع رفتار سخیف با یک خانم و از آن بدتر رفتار با یک خانم متاهل بود. صحبت کردن شبهه‌دار با نامحرم چه تلفنی چه پیامکی و چه تلگرامی صحیح نیست؛ ربطی هم به تاهل و تجرد ندارد ولی نکته اینجاست وقتی برای ساکت کردن سریع طرف مقابل و تمام کردن زودتر ارتباط از جمله " متاهلم" استفاده می‌کنی، ماجرا آنطور که تو می‌خواهی پیش نرود! یعنی نه تنها طرف مقابل پا پس نکشد بلکه مشتاق‌تر شود و از وفاداری به همسرت تعجب کند. واقعا برای جامعه‌ای که تاهل در آن خط قرمز ارتباط محسوب نمی‌شود باید گریست و برای جامعه‌ای که تاهل زنان برای ادامه ارتباط چراغ قرمز محسوب نمی‌شود باید خون گریه کرد...



خیلی فکر کردم به اینکه چه می‌شود کرد؛ یعنی من در مواجهه با اتفاقات این‌چنینی چه می‌توانم بکنم. یاد حرف یکی از اساتید افتادم که به دانشجوی دختری که سراسیمه و هراسان وارد شده بود و ماجرایی مبنی بر ایجاد مزاحمت یک مرد و سکوت و فرار کردنش را تعریف کرده بود، گفت "خب مادربزرگت هم بود همین کار را می‌کرد فرق توی درس خوانده با مادربزرگت چیست؟" یعنی واقعا اگر ما حتی از یک متلک ساده خیابانی راحت عبور نمی‌کردیم و سکوت نمی‌کردیم کار به اینجا نمی‌کشید. بی واکنشی ما به اینجور وقایع، کنش طرف مقابل را بیشتر کرده است. واقعا آیا هنوز هم باید ساکت باشیم و یا درحد انجام دادن کارهای ساده قضیه را تمام کنیم؟! ساده‌ترین و کم تاثیرترین راهش اینست که وقتی مزاحم تماس گرفت گوشی را به همسر یا برادر یا پدرت بدهی یا در تلگرام بلاکش کنی؛ ولی آیا همینقدر کفایت می‌کند؟ در مورد همین اتفاق خاص، بنده دو کار ساده بالا را انجام دادم. اگر تعداد مزاحمان کم بود قطعا گزارش هم به پلیس می‌دادم ولی تعدادشان خیلی زیاد بود. برای دیوار هم نامه نوشتم و شرح ماوقع را گفتم و خواستم که تدبیری بیندیشند و گفتم که دیگر در دیوار آگهی نمیکنم. به پلیس فتا هم گزارشی ارسال کردم؛ اینکه سایتی به فراگیری دیوار خیلی راحت خودش را کنار می‌کشد و همه مسئولیت ها را به دوش خریدار و فروشنده میگذارد که درست نیست. نفع دیوار در این است که راحت عضو بگیرد و مخاطبانش بیشتر شوند ولی آیا اگر عضوگیری دیوار محکم تر بود و مثلا کد ملی میخواست باز هم این اتفاقات با این شدت رخ می‌داد؟!


 

  • هانیه معینیان
چند سال پیش در یک برنامه‌ی رادیویی امین زندگانی نظرش را درباره‌ی الگو بودن با این مضمون بیان کرد که، الگو بودن خودش و امثال خودش را قبول ندارد و معتقد بود که ما باید از بزرگان دینی‌مان الگو بگیریم. بعد از حرف‌هایش به این فکر می‌کردم که آیا واقعا همینطور است؟ آیا ما می‌توانیم به جوان و نوجوان‌هایمان بگوییم از سلبریتی‌ها و اشخاص معروف و مشهور الگو نگیرید؟ بیخیال تیپ و قیافه و مدل مویشان شوید؟! حتی بالاتر از این به اخلاق و رفتارشان کاری نداشته باشید؟ به این فکر می‌کردم که اگر جای مجری بودم با کمال احترام و قدردانی بابت فروتنی‌شان اینطور می‌گفتم که " آقای زندگانی شما چه بخواهید چه نخواهید الگو هستید! "

:small_blue_diamond:واقعیت این است که نه تنها همه‌ی افراد مشهور بلکه هر کدام از ما حتی بدون هیچ شهرت و محبوبیتی الگو هستیم. فقط کافیست مورد علاقه‌ی شخصی باشیم و آن فرد با ما احساس قرابت و نزدیکی کند همین کافیست برای اینکه از ریزترین جزئیات تا کلی ترین امور از ما الگوبرداری کند و البته کمیت و کیفیت آن به عوامل مختلفی بستگی دارد. حتی بدون علاقه و قرابت هم ممکن است این اتفاق بیفتد؛ همین اصطلاح معروف "چشم و هم‌چشمی" مگر چیزی جز الگوبرداری ست؟! فقط این نازل‌ترین نوعش است که به مادیات بسنده می‌کند.

:small_blue_diamond:من به فلسفه‌ی حجاب کاری ندارم، به افرادی که بالکل حجاب را قبول ندارند هم کاری ندارم. روی صحبتم با آنهایی‌ست که آیه‌ی شریفه "نومن به بعض و نکفر به بعض " را به حجاب هم کشانده‌اند. همان‌هایی که از حجاب آن اندازه‌ای فهمیده‌اند و رعایت می‌کنند که برایشان آسان‌تر است و به مذاقشان خوش می‌آید؛ چادر سرشان است و موهایشان هم معلوم نیست ولی آن‌چنان آرایش دارند که سیاهی چادر بیشتر به چهره‌شان جلوه داده‌است! چادر سرشان است ولی یک‌طوری صحبت می‌کنند یا راه می‌روند که همه را جذب می‌کنند. نمونه برای این افراد بسیار است.

:small_blue_diamond:هربار که یکی از اینها را میبینم متاسف می‌شوم . هربار که عکس یکیشان را در اینستاگرام می‌بینم که با چه حرارتی از دین و ولایت حرف می‌زنند به این فکر می‌کنم که کاش می‌دانستند تاثیر عکسشان خیلی منفی‌تر از آن چیزی‌ست که گمان می‌کنند؛ تاثیر منفی‌اش از حرفهای خوبشان خیلی بیشتر است. هربار که یکیشان را در خیابان می‌بینم خیلی متاثر میشوم. من اصلا به نگاه‌های حریص نامحرمان کاری ندارم. من فقط به آن دختربچه‌های ده نه ساله‌ای فکر می‌کنم که اینها را می‌بینند؛ به فکرهایشان؛ به تجزیه و تحلیلشان؛ به مقایسه‌ی آنها با مادر و مادربزرگشان؛ به نقش بستن معنی حجاب در ذهنشان...

به قول شهید مطهری :اگر می‌خواهید به قرآن عمل نکنید چرا گناه بزرگتری مرتکب می‌شوید و به اسلام و قرآن تهمت می‌زنید!
  • هانیه معینیان

افسردگی این غول بیماری‌های عصر جدید که هرروز قدرتمندتر می‌شود و هنوز خیلی‌ها نتوانستند پاشنه‌ی آشیلش را پیدا کنند شاید هزاران علت داشته باشد و داستان افراد افسرده از داستان‌های هزار‌ویک‌شب هم بیشتر باشد ولی یک‌چیز تکراری در همه‌‌ی افسرده‌ها وجود دارد و آن « زمان» است! آدم‌های افسرده یا در گذشته جامانده‌اند و یا پلی به سوی آینده ندارند. زنانی که غرق در افکار گذشته‌اند و برای هزارمین‌بار خاطراتشان را مرور می‌کنند و دنبال مقصر می‌گردند. درست برعکس آدم‌هایی که امام علی(ع) توصیفشان کرده همانهایی که مصداق این حدیث‌اند «اجعل زمان رخائک عده لایام بلائک» آدم‌هایی که در زمان رخاء مدام ایام بلاء را مرور میکنند.و آن‌طرف مردانی که افق دیدشان محدود است و سیاه؛ هیچ نقطه‌ی روشنی نمانده که بروند به سویش.هیچ رویایی ندارند، هیچ آرزویی ندارند که برایش دست‌وپا بزنند.
آدمک‌هایی که شبیه یک توپ یا به گذشته قل می‌خورند یا آینده...
شاید درمانگران بخواهند با هزاران روش افسردگی را درمان کنند ولی خدا یک نسخه می‌پیچد برای همه‌شان؛خدا می‌دانسته که روزی می‌رسد که آدم‌ها با این غول رو‌به‌رو می‌شوند به‌خاطرهمین بارها این جمله را برای دوستانش در کتابش آورده:
لَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ

  • هانیه معینیان

بِسْمِ اللَّهِ مَجْرَاهَا وَمُرْسَاهَا...