رسم شده که برای دلداری دادن به زن مصیبتزده، زینب«سلامالله» را به خاطرش میآورند. رسم خوبیست و چه کسی بهتر از زینب؟ آنزن حتما مصیبت خودش را مابین مصیبتهای زینب گم میکند. لابد از یک جایی شروع میکند به شمارش؛ میگوید من یک عزیز از دست دادهام ولی زینب چه؟ زینب برادر، برادرزاده و فرزند از دست داده. یعنی زینب ظهر عاشورا را به خاطر میآورد، زینبی که روی تل زینبیه میرود تا میدان جنگ را بهتر ببیند، زینبی که شیون میکند زینبی که داغ دلش با زمزمههای شبانه برادرش تازه میشود. ولی این زینب نیست یعنی هست ولی تمام زینب نیست. تازه بعد از عاشورا زینب به تمامه رخ مینماید. بعد از اینکه همه اصحاب و جوانان و امام بنی هاشم شهید شدهاند، آن زمان که زینب میماند و تعدادی زن و کودک و بچه و البته سجادی(ع) که از شدت بیماری در بستر است با گروه زیادی از دشمنانی که هیچ رحمی ندارند حتی به خیامشان. دقیقا آنجا زینب ظهور میکند. آنجا که میشود فرزند زهرا، آنجا که خطبه میخواند مثل زهرا؛ در بازار کوفه، در کاخ ابن زیاد، در کاخ یزید. آنجا که دست کودکان کوچک را میگیرد، همه را دلداری میدهد، پرستاری از برادرزاده میکند ولی آنچنان خطبه میخواند که نه تنها تن ابن زیاد و یزید که انگار کاخ همه ستمگران را به لرزه در میآورد. مثل زمانی که فاطمه کوچه به کوچه، خانه به خانه علی(ع) را به یاد مردم میآورد؛ جانشین پیامبر را. حالا زینب داشت خون خدا را به یادها میآورد. زینبی که نمیگذارد آن مرد شامی نگاه چپ به فاطمه بنت الحسین بیندازد. آنجا که خودش را سپر حضرت سجاد میکند و آنقدر محکم میگوید «به خدا قسم از وی جدا نشوم اگر میخواهی اورا بکشی مرا نیز با او بکش» که ابن زیاد خونخوار دست از سجاد(ع) برمیدارد. این است زینب همان که در کل بلایای کربلا چیزی جز زیبایی نمیبیند و در جواب متلک ابن زیاد «ماه رایت الا جمیلا» را فریاد میزند، زینبی که حالا ما با فرسنگها فاصله زمانی چیزی از او نمیبینیم جز «زیبایی»...
- ۳ نظر
- ۲۹ مرداد ۰۰ ، ۰۳:۱۹