- ۲ نظر
- ۰۳ مهر ۹۹ ، ۲۰:۳۲
پی نوشت: موج metoo# سه سال پیش در جهان اتفاق افتادهاست؛ آنقدر هم جنجالی و پر هیاهو بودهاست که بعد از مدتی از نفس افتاده. جهان امروز هم جهان چاپارخانه و کبوتر نامهبر و اینها نیست. کوچکترین اتفاقی در یک جای دنیا صدایش در آنور دنیا میپیچد. چطور میشود جریان #me_too در زمان همهگیریش در سال ۲۰۱۷ آنقدر پرسر و صدا و همهگیر نمیشود که این روزها شده است؟ آن هم درست بعد از تجاوز سی نفره مردان اسرائیلی به یک دختر نوجوان؟!!!
امروز از یکی از دوستانم پرسیدم چرا مثل قبل نمینویسد. وبلاگش را یادم بود و نوشته های خیلی خوبش را به یادش آوردم. گفت: «وقت ندارم». بارها این جمله را از دوستانم شنیدهام به همین خاطر نپرسیده میدانم زمانشان را کجا صرف میکنند؛ «خانه». تمام وقتشان به خانه و خانهداری میگذرد، نه حتی به بچهداری و همسرداری؛ به خانهداری. نه اینکه خانهداری بد باشد؛ خانه داری نه تنها یک کار ارزشمند است بلکه خیلی هم لذتبخش است. این که هر روز خلق میکنی، اینکه می توانی با چیزهای بدمزه یک چیز خوشمزه درست کنی، این که میتوانی گردها را بتکانی، می توانی لباسهای رنگارنگ را تا کنی و سر جایشان بنشانی، میتوانی چیزهای کثیف را تمیز کنی و از تمیز شدن آنها لذت ببری، این که میتوانی این خانه را نو کنی، به خانه روح ببخشی...
ولی چرا خیلی از ما از خانهداری شکایت داریم و از آن بدمان میآید؟ برای اینکه در آن غرق شده ایم... و خدا میداند چه استعدادهایی،چه حال خوبی، چه بزرگشدنهایی دارد تلف میشود.
کسی لذت دریا را میفهمد که روی ساحلش قدم بگذارد و گاهی پاهایش را به آب بسپارد؛ کسی که دارد در دریا غرق میشود و مدام دست و پا میزند که نجات پیدا کند فقط بیشتر در آب فرو میرود...
درخت جوان شاخههایش را تکانی داد، خستگی در کرد و همانطور تنومند ایستاد. چشمش به یک درختچه سبز افتاد؛ کمی آنسوتر. کش و قوسی به بدنش داد و برگهایش را رساند روی سر درختچه. لبخند او را که دید دلش قرص شد، لبخندی تحویلش داد و همانطور ایستاد. روزها میگذشتند و درخت برگهایش بزرگتر میشد و پهنتر و خودش تنومندتر. شاخهی بالای سر درختچه زیادی بلند و پهن شدهبود و نمیگذاشت نور به درختچه برسد ولی او برایش مهم نبود. مهم این بود که درخت کنارش بود.
کمکم سر و کلهی دو نهال دیگر هم پیداشد. یکی جوان و کوچک و دیگری جوانتر و کوچکتر. درخت حالا برگهایش را طوری پهن کردهبود که همه را زیر بال و پر بگیرد. درختچه و دو نهال زیر سایه عظیم درخت آرمیده بودند، بدون نور آفتاب...
روزها از پی هم میآمدند درختچه اما دیگر میوه نداد، شکوفههایش با کوچکترین تکانی میریختند و گاهی اصلا شکوفهای نداشت. نهالها هم بزرگ شدند؛ ولی همانطور باریک و لاجون ماندند.
یک روز وقتی درخت از خواب شبانه بیدار شد حس عجیبی داشت، خوب که خودش را برانداز کرد فهمید همهی برگهایش ریخته! شاید پیر شدهبود یا شاید آفت زدهبود؛ نمیدانست چه بلایی سرش آمده. درختچه و نهال کوچک و بزرگ وقتی درخت را دیدند وحشت کردند. خواستند حرفی بزنند « برگهای...» ناگهان آسمان تیره و تار شد؛ باران سیلآسا شروع شد و بعدش رعد و برق و باد و طوفان...
درخت خواست به درختچه و دو نهال کمک کند ولی نتوانست. چشمانش جایی را نمیدید. بعد از مدتی که همهچیز آرام شد آنچه را که میدید باور نداشت، درختچه شاخههای نازکش شکسته بودند، یکی از نهالها کج شدهبود و دیگری هم حال بهتری نداشت...
درخت، محزون از آنچه که میدید به خودش نهیب زد « درخت فقط پناه نمیخواهد، درخت نور میخواهد تا رشد کند تا خوب رشد کند، تا جلوی طوفان بایستد...»
خوب است روز عید آدم از عید بنویسد و شادی و خوشحالی و صاحب آن عید؛ ولی گاهی مسئله ای پیش میآید که این امر اتفاق نمی افتد. در یکی از وبلاگ ها چیزی خواندم که فکرم را بسیار مشغول کرده است و لازم دیدم راجع به آن چیزی بنویسم چون خوب میدانم اگر الان ننویسم در بین موضوع های مختلفی که در ذهنم چیدم تا درباره شان بنویسم گم میشود. لذا ضمن تبریک میلاد صاحب امرمان شما را به خواندن این مطلب دعوت میکنم.
بدون مقدمه چینی و برای اینکه مطلب خیلی طولانی نشود میروم سراغ اصل مطلب. با وجود اینکه در جامعه شاهد این هستیم که خانواده با آنچه که اسلام عزیز گفته و خواسته است فاصله دارد و خیلی از اوقات جای زن و مرد عوض شده است ولی موارد بسیاری هم وجود دارد که زن و مرد از این طرف بام افتاده اند. اطاعت زن از شوهر را ولایت مطلق میدانند و گمان میبرند که همه وقت و همه جا این اطاعت باید باشد و اصلا حفظ کیان خانواده در گرو این امر است. مردهایی را میشناسم که تنها ملاکشان برای انتحاب همسر این است که زن همه جا به او چشم بگوید! حالا به سطح تفکر و عمق و بلند نظری! این مردان کاری ندارم و جای تعجبی هم برایم ندارد ولی آنجا انگشت به دهان میشوم که زنان این را می پذیرند و اتفاقا گاهی در دفاع از این امر پرحرارتتر از مردان سخن میگویند و البته که تا مظلومی نباشد ظالمی هم نخواهد بود...
تقریبا( اینکه میگویم تقریبا به این خاطر است که شاید یک نفر باشد که خلاف این را گفته باشد و من ندیده باشم)همه مراجع نظرشان درباره محدوده اطاعت زن از شوهر این است:
«اطاعت زن از شوهر مربوط به حقوق زناشویی و بیرون رفتن از منزل است»
در مورد خروج از خانه هم مراجع نکاتی دارند که بعدا در یک مطلب جداگانه خواهم گفت انشاالله.
نظر بعضی از بزرگان
آیت الله جوادی آملی:«هرگز (الرِّجالُ قَوّامُونَ عَلَی النِّساءِ) نیامده است فتوای یک جانبه بدهد و به مرد بگوید تو فرمانروا هستی و هر چه می خواهی، بکن؛ چون اگر مرد از محل کار بیرون بیاید و به منزل نرود، قوام و فرمانروا و مدیر نیست. بنابراین اگر اسلام، این دو حکم الزامی را در کنار هم ذکر می کند، به زن دستور تمکین می دهد و به مرد دستور سرپرستی می دهد؛ تنها بیان وظیفه است و هیچ یک نه معیار فضیلت است نه موجب نقص.»
علامه جعفری در همین مورد، چهار نوع خانواده را بیان میکند: « زن و مرد با هم سرپرستی را به عهده گیرند؛ سرپرستی خانواده به عهده زن باشد؛ حالت پدرسالاری؛ نظام شورایی برای اداره خانواده با سرپرستی و مأموریت اجرایی مرد.
ا«این حالت (چهارم) برای اداره منطقی خانواده، شرط لازم و فوق العاده با اهمیت است، به شرط آنکه طرفین شورا، حتی در خانواده هایی که فرزندان آنان نیز رشد یافته و از معلومات و تجارب مفید برخوردار شده اند؛ اعضای شورا با کمال تقوا و عدالت و بی طرفی از تمایلات شخصی در اداره خانواده دست به کار شوند. مسلم است که کار اجرای تصمیم های اخذ شده در شورا، در نتیجه گیری محض خلاصه نمی شود؛ بلکه بایستی این نتیجه به مرحله اجرا در آید. این عامل اجرا در ایدئولوژی اسلام، مرد معتدل است که با کلمه سرپرست و مسئول که معنای "قوام" است؛ تعبیر شده است».
مقام معظم رهبری: «ز طرف مرد وظیفه این طور است که ضرورتهای زن را درک کند، احساسات او را بفهمد، نسبت به حال او غافل نباشد و خود را صاحب اختیارِ مطلق العِنان او در خانه نداند.
زن و شوهر دو نفرند، دو شریکاند، دو رفیقاند، هر کدام یک وُسعی از لحاظ فکری و روحی دارند.
مرد باید به زن کمک کند تا عقب ماندگیهایی را که در جامعه ما دارند، جبران کند. البته مراد از این عقب ماندگیها، آن چیزهایی نیست که امروز به تقلید از فرنگیها در جامعه ما مطرح میشود. بلکه مراد معرفت است. مراد تحصیلات است. مراد پیدا شدن روح اندیشه و تأمل و فکر در زن است. مراد اینهاست که هرچه مرد بتواند باید در این زمینه به همسرش کمک کند. اگر زن میخواهد کاری انجام بدهد یا در فعالیتهای اجتماعی سهیم باشد، در حدّ اقتضای وضع زندگی خانوادگی، مانع او نشود.
مرد نباید خیال کند چون میرود توی کوچه و بازار و با این و آن سر و کلّه میزند و یک شاهی ـ صنّار پول میآورد خانه، همه چیز مال اوست؛ نه! آنچه او میآورد نصف موجودیِ همه این خانواده است. نصف دیگر این خانم است. اختیارات خانم، کدبانویی خانم، رأی و نظر و نیازهای روحی خانم، اینها را باید رعایت کند.
این طور نباشد که مرد چون در دوران مجردی، ساعت ده شب میآمده خانهی پدر و مادرش، حالا هم که زن گرفته این طور ادامه بدهد، نه! حالا باید ملاحظهی همسرش را بکند.
در قدیم، بعضی مردها خود را مالک زن میدانستند ... نه! همان قدری که شما در محیط خانواده ذی حق هستید او هم ذی حق است. نباید به زن زور بگویید و تحمیل کنید، چون به حسب جسم، او ضعیفتر است، بعضیها خیال میکنند که بله، حالا باید زور بگویند، صدایشان را کلفت کنند و دعوا کنند و تحمیل کنند ...
«الطَّلاقُ مَرَّتانِ فَإِمْساکٌ بِمَعْرُوف أَوْ تَسْریحٌ بِإِحْسان وَ لا یَحِلُّ لَکُمْ أَنْ تَأْخُذُوا مِمّا آتَیْتُمُوهُنَّ شَیْئاً إِلاّ أَنْ یَخافا أَلاّ یُقیما حُدُودَ اللّهِ...»
متن زیر از تفسیر المیزان و تبیین آیه «۲۲۹» سوره بقره است:
« توضیح آنکه اساساً تقیید به معروف و احسان برای جلوگیری از فسادهایی است که ممکن است در اثر سوءاستفاده از حکم شرعی بروز کند، مثلاً در مورد امساک ممکن است زن به منظور اضرار و اذیت نگه داشته شود؛ لذا حکم امساک با کلمه «بمعروف» تقیید شده تا از این گونه اعمال غرض ها جلوگیری شود و در مورد تسریح ممکن است شوهر قسمتی از مهریه زن را ندهد و او را رها کند و بسا این عمل در میان مردم رایج شود به طوری که هیچ زشت و خلاف متعارف نباشد به همین جهت قید «بمعروف» برای جلوگیری از آن کافی نیست و لذا در این مورد به مناسبت این که بلافاصله می فرماید «و لا یحل لکم...» یعنی برای شما جایز نیست از آنچه به ایشان داده اید چیزی بگیرید حکم تسریح با کلمه «باحسان» مقید شده است. به علاوه این قید موجب تدارک مزیتی میشود که زن در زندگی زناشویی داشته و اکنون در اثر جدایی از دست داده است و اگر در اینجا هم «بمعروف» گفته شده بود این نکته فوت می شد.
نکته: علامه طباطبایی در جایی دیگر از کتاب معروف را امری میداند که انسان با ذوق اجتماعی خود میشناسد. «تسریح» را طلاقی که بعد از آن رجوع واقع نشود و «امساک» را نگه داشتن معنی میکند.
با توجه به نقدها و نظراتی که در مورد پست مربوط به پدرسالاری دریافت کردم در تکمله بحث پیش چند نکته را متذکر میشوم
بحث های جامعه شناسی همیشه چندعاملی بوده اند. در واقع به دلیل پیچیدگی انسان و تاثیرگذاری و تاثیرپذیری انسان از عوامل مختلف این بحث ها تک ساحتی نیستند. قطعا در این مورد خاص عوامل متعددی دخیل هستند. اینکه ساختارهای دولت خیلی اوقات با یک مادرشاغل همراهی نمیکند؛ یا حتی اینکه بعضی مردان سختی های یک همسر شاغل را نمیپذیرند و در نتیجه همراهی شایسته ای ندارند و گاهی حتی برای این همراهی آموزشی ندیده اند؛ از عوامل مهم دیگر است. اینکه بنده فقط به یک عامل اشاره کردم به دلیل ریز شدن و جزیی کردن آن عامل و دیده شدنش بود؛ نه از باب انکار دیگر عوامل. به قول طلبه های علوم دینی " اثبات شی نفی ما عدا نمیکند"
در همین متن کوتاه بنده از کمال مادری و اهمیت و اولویت مادری صحبت کردم ولی گویا کافی نبوده است! آن مطلب طرح یک موضوعی بود که به آن توجهی نشده بود و آن هم تفکر زنان بود. تفکر قطعا قبل از عمل اتفاق می افتد و چه بسا گاهی عملی هم صورت نگیرد. در متن مثال مادری که دو فرزند دارد را بیان کردم و این مثال مبتنی بر تفکر زنان بود و نه عملکردشان. در واقع زنان با موقعیت مشابه با آن مثال،حتی در ذهنشان تزاحم بین دو تکلیف اتفاق نمی افتد. چه بسا در مقام عمل و سنجیدن شرایط، تکلیف زن در آن شرایط ماندن در خانه باشد.
منظور از حضور اجتماعی، شغل نبود. گرچه شاغل بودن یکی از جنبه های حضور اجتماعی محسوب میشود ولی تنها مورد آن نیست. تاکیدم در متن نیز حضور موثر اجتماعی بود که بعضی اوقات این امر با شاغل بودن محقق نمیشود! حضور اجتماعی برای یک زن میتواند رفتن به کلاس هنری یا ورزشی باشد؛ برای شخص دیگر معلمی باشد؛ برای زن دیگری نوشتن باشد؛ برای دیگری فعالیت در مسجد محل باشد؛ برای شخص دیگر انجام پروژه های تحقیقاتی باشد؛ برای دیگری مدیریت باشد و... مهم این است با توجه به توانش کاری موثر و مفید انجام دهد که هم حال خودش و هم حال جامعه را خوب کند؛ وگرنه بنده یکی از مخالفان تشویق زان به اشتغال هستم. میتوانم بگویم این همه توجه و تاکید بر اشتغال زنان بیش از همه به خود زنان لطمه زده است. تاکید بر اشتغال زنان آن زمانی خوب است که شغلی در شان زن و در راستای شکوفایی استعدادهایش باشد.اسلام با عدم تکلیف زن به نان آوری و واگذاری این تکلیف بر دوش مردان در واقع یک موقعیت ممتاز و به دور از دغدغه مادی برای رشد و شکوفایی زن فراهم کرده است.نکته ای که در جامعه ما مغفول مانده و به جای آنکه زنان به رشد شخصیت (مادی و معنوی) تشویق شوند به اشتغال تشویق میشوند. به جای آنکه زنان به متخصص شدن و نخبه شدن ترغیب شوند به شاغل شدن ترغیب میشوند.
یا «آیا اعتقادات بتی فریدان توانسته اوضاع زنان ایرانی را بهبود ببخشد؟»
این یادداشت، متنی جامعه شناسی مبتنی بر اصطلاحات سخت و پشت هم و مترداف و پیچیده نیست. این متن یک مطلب جامعه شناسی ساده است.
اینکه همه حرف و دودوتا چهارتای فمینیست ها یا حداقل فمینیستهایی که حرفشان در ایران خریدار دارد و به زبانها و اشکال مختلف بیان میشود این است که «همه مشکلات از پدرسالاری ست» تا کی میخواهد ادامه داشته باشد؟ تا چه زمانی قرار است چشممان را ببندیم و همه چیز را به پدرسالاری ربط دهیم؟ پدر سالاری به معنای عام و خاصش( تاثیر جهان شمول و همگانی مردان در همه ساخت های اجتماعی و فراتر از آن روی ذهن و علم تک تک آدمها)
واقعا مشکل زنان ایران این است؟ نمیخواهد خیلی فکر کنید؛ فقط هر کدامتان به مردان دور و برتان فکر کنید. چند درصدتان با حمایت و پشتیبانی و حتی گاهی تشویق و اصرار پدر یا همسرتان برای درس خواندن روبه رو بودید؟ در بین اطرافیانتان چطور؟خیلی ساده است بعد از انقلاب همزمان با افزایش حق گرایی به جای تکلیف گرایی مردم، حق گرایی زنان هم به سرعت مطرح شد. حق گرایی زنان یعنی حق زن برای تحصیل، اشتغال، حضور اجتماعی و ...اول بدون همراهی مردان ولی بعد با همراهی و همدلی و کمک و تشویق مردان...
اینکه زنان سرزمین من حضور اجتماعیشان کم هست یا اینطور بگویم حضور موثر اجتماعیشان کم است علتش پدرسالاری نیست. علتش گاهی بی حوصلگی و بیشتر مواقع تفکر این زنان است. اینکه زنان بر اساس سنتها و فرهنگ ایرانی معتقدند به اینکه تکلیف زن فقط مادر بودن و همسر بودن است عامل بسیار مهم و به نظر بنده اصلی این امر است. بگذارید یک مثال بزنم
فرض کنید مادری دو فرزند کوچک دارد.در کنکور شرکت میکند و قبول میشود به دانشگاه هم میرود و بعد از مدتی انصراف میدهد. چرا؟ برای اینکه به نظر خودش و مادر و مادربزرگش زن باید دراین موقعیت به بچه اش برسد و آن زن هم هیچ وقت به این فکر نخواهد کرد که شاید درس خواندن تکلیف شرعی اش باشد...
بنا بر نظر آیت الله خامنه ای، شهید مرتضی مطهری، آیت الله جوادی آملی حضور زن در اجتماع(به هرنحو) گاهی تکلیف زن است. اینکه ما این تکلیف اجتماعی را نمیبینیم و فقط به تکلیف خانوادگی نگاه میکنیم موجب شده خیلی از افراد موثر و درسخوانده خانه نشین شوند... یا حتی موجب شده پست های مهم مدیریتی و حساس را قبول نکنند... به زبان ساده دین و دینی که اتفاقا از زبان مردان بیان شده ما را به سمت جامعه سوق میدهند و خودمان تمایلی به آن نداریم. درست است مادری و همسری مهمترین وظیفه یک زن است وبه قول آیت الله جوادی آملی مادری کمال یک زن است ولی مادری و همسری و خانواده تنها تکلیف زن نیست. بخصوص زنانی که تحصیلکرده هستند اگر بدانند جایی در این ایران پهناور میتوانند موثر باشند و کاری انجام دهند که از عهده خیلی ها بر نمی آید و باز هم درخانه بنشینند مسئول هستند...
میتوانید بگویید این هم نوعی پدرسالاری ست. قبول دارم. ولی پدرسالاری که از ذهن مردان دارد پاک میشود و توسط خود زنان بازتولید میشود...
"یا لیتنا کنا معکم" را چقدر زمزمه کردهایم در سینهزدنها و روضههایمان و چقدر برایش اشک ریختهایم؛ ولی چقدر فرق است بین زمزمه یک مرد با من؛ تفاوتی به اندازه همه شهادتهای تاریخ و اشک ریختن و صبر کردنهای زنانه تاریخ. همراهی چون منی با امامم، آن هم حسین (ع) را نمیدانم هیچوقت اتفاق میافتاد یا نه، ولی این را خوب میدانم که اگر من میشدم یکی شبیه همسر زهیر یا مادر وهب چه میشد؛ که اگر این یکی یکیها شبیه آن "یکی" میشدند حسین تنها نمی ماند... البته این را خوب میدانم که زهیر خودش آنقدر آماده بوده که با تلنگر همسرش فقط به هوش آمده. در شام نه حتی در مدینه و مکه هم نه، آیا حتی در آن دویست هزار فرستنده نامه از کوفه هم، کسی با یک تلنگر همسرش همراه حسین(ع) نمیشد؟!
من اگر همراه میشدم با امامم یعنی با زینب همراه شده بودم. نه! مسلم قدر زینب درد نمیکشیدم؛ زینب است و داغ برادر و پسر و برادرزاده، زینب است و پرستار سجاد(ع) و تسلیبخش دل مادران داغدیده، زینب است و بچه های کوچک و خیمه های آتش گرفته و تازیانه و تاختن ها روی بدن های مبارک و زخم زبان ها. و آیا من میتوانستم کمی از این دردها را بکشم و هنوز نفس بکشم؟! مگر نه اینکه دردها به اندازه بزرگی خود آدمها هستند؛ خداوند خودش میفرماید "لا یکلف الله الا وسعها". زینب فرق میکند؛ پدرش اورا عقیله لقب داده یعنی همیشه عاقل بسیار عاقل. زینب که زینت پدر است و وقتی خطبه میخواند همه میگویند گویی علی خطبه میخواند...
اینبار آرام میگویم یا لیتنا کنا معکم؛ شاید تلنگری باشد برای "نا" و همه دشواری" معکم" را از خاطر بگذرانم...