جهان یک زن

من هدهدم، صفیر سلیمانم آرزوست

جهان یک زن

من هدهدم، صفیر سلیمانم آرزوست

سلام خوش آمدید

۲۷ مطلب با موضوع «زن بودن» ثبت شده است

امروز روز جهانی زنان خانه دار است خیلی وقت است میخواستم درباره خانه‌داری مطلب بنویسم ولی نشد. این روز را مغتنم می‌شمارم و چند خطی مینویسم به عنوان مقدمه‌ی ورود به بحث و انشالله در آینده مطلب را کامل می‌کنم.

خانه‌داری مثل زمان گذشته نیست نه شکل و ساختارش ونه نوع نگاه به آن. ساختارش که قطعا زیر سایه پیشرفت و تکنولوژی تفاوت های آشکاری یافته و خیلی از کارها دیگر در دایره خانه‌داری قرار نمی‌گیرد یا ماشین آن را انجام می‌دهد و یا بعضی مشاغل خاص. آنچه این روزها اهمیت دارد نوع نگاه به خانه‌داری ست. قطعا نگاه زنان امروز به خانه‌داری خیلی متفاوت با زنان دیروز است درحالی که نگاه مردان به این مقوله تفاوت آشکاری نکرده‌است و آنچه موجب افزایش نگاه منفی به خانه‌داری شده است نگاه همین مردان و زنان به آن است. رسانه و سیاست های لیبرالی و فمینیستی و دیدگاه روشن‌فکران و سلبریتی ها و ... قطعا در این دیدگاه منفی موثر بوده‌است ولی آنچه اول از همه باید تغییر کند خودمان هستیم. خودمان به عنوان زن یا مرد؛ اینکه ذهنمان را از کجا تغذیه می‌کنیم؟


اسلام بهترین، زیباترین و به‌روزترین دیدگاه را در این‌باره دارد. اسلام آنجا که بحث حقوقی را مطرح می‌کند می‌گوید زن وظیفه‌ای ندارد که کار خانه را انجام دهد و آنجا که بحث اخلاقی را مطرح می‌کند میگوید خانه داری زن معادل جهاد است...هیچ مکتبی نمی‌توانست به این زیبایی این مطلب را بیان کند. اسلام آنجایی که بحث حقوقی میکند مخاطبش مرد است و می گوید تو نباید خانه داری را وظیفه زن بدانی، نباید او را بازخواست کنی، نباید زیاده‌خواه باشی  و بدانی وقتی همسرت این کار را انجام می‌دهد سپاسگزار او باشی؛ یعنی حالت طلبکاری که اصولا و عموما در مردان در قبال خانه داری زنان وجود دارد را نکوهش می‌کند. از طرفی وقتی بحث اخلاقی میکند مخاطبش زنان هستند. زنان را تشویق میکند به این کار و اجر و ثواب بسیاری برای آن قرار  میدهد؛ که  اگر ما زنان این ها را بفهمیم و بدانیم و نیت مان را درست کنیم که آنچه انجام میدهیم کاری ست که خدا دوست دارد و ما را به خدا مقرب تر میکند چقدر میتواند حالمان را خوب کند و خستگیمان را کم می‌کند...

  • هانیه معینیان

جیبها را می‌گردم ولی پیدایش نمی‌کنم. دوباره می‌گردم همه جیبهای بزرگ و‌کوچک کیفم را، ولی پیدایش نمی‌کنم.‌ آنقدر با عجله آمدم که یادم رفته برش دارم. خوب که فکر می‌کنم یادم می‌آید آخرین کیفی که استفاده کردم کیف مشکی جیرم بوده‌است؛ همان‌جا هم مانده و یادم رفته در کیفی که امروز دستم گرفته‌ام بگذارمش.

دوباره غبطه می‌خورم به روزگار ساده و بی‌آلایش گذشته؛ به کیف‌های همه چیز‌دان مادربزرگ‌هایمان. مادربزرگ‌هایی که فقط یک کیف داشتند و همه چیزشان در همان یک کیف بود و هیچ‌وقت هیچ چیزی را جا نمی‌گذاشتند...


  • هانیه معینیان
چند سال پیش در یک برنامه‌ی رادیویی امین زندگانی نظرش را درباره‌ی الگو بودن با این مضمون بیان کرد که، الگو بودن خودش و امثال خودش را قبول ندارد و معتقد بود که ما باید از بزرگان دینی‌مان الگو بگیریم. بعد از حرف‌هایش به این فکر می‌کردم که آیا واقعا همینطور است؟ آیا ما می‌توانیم به جوان و نوجوان‌هایمان بگوییم از سلبریتی‌ها و اشخاص معروف و مشهور الگو نگیرید؟ بیخیال تیپ و قیافه و مدل مویشان شوید؟! حتی بالاتر از این به اخلاق و رفتارشان کاری نداشته باشید؟ به این فکر می‌کردم که اگر جای مجری بودم با کمال احترام و قدردانی بابت فروتنی‌شان اینطور می‌گفتم که " آقای زندگانی شما چه بخواهید چه نخواهید الگو هستید! "

:small_blue_diamond:واقعیت این است که نه تنها همه‌ی افراد مشهور بلکه هر کدام از ما حتی بدون هیچ شهرت و محبوبیتی الگو هستیم. فقط کافیست مورد علاقه‌ی شخصی باشیم و آن فرد با ما احساس قرابت و نزدیکی کند همین کافیست برای اینکه از ریزترین جزئیات تا کلی ترین امور از ما الگوبرداری کند و البته کمیت و کیفیت آن به عوامل مختلفی بستگی دارد. حتی بدون علاقه و قرابت هم ممکن است این اتفاق بیفتد؛ همین اصطلاح معروف "چشم و هم‌چشمی" مگر چیزی جز الگوبرداری ست؟! فقط این نازل‌ترین نوعش است که به مادیات بسنده می‌کند.

:small_blue_diamond:من به فلسفه‌ی حجاب کاری ندارم، به افرادی که بالکل حجاب را قبول ندارند هم کاری ندارم. روی صحبتم با آنهایی‌ست که آیه‌ی شریفه "نومن به بعض و نکفر به بعض " را به حجاب هم کشانده‌اند. همان‌هایی که از حجاب آن اندازه‌ای فهمیده‌اند و رعایت می‌کنند که برایشان آسان‌تر است و به مذاقشان خوش می‌آید؛ چادر سرشان است و موهایشان هم معلوم نیست ولی آن‌چنان آرایش دارند که سیاهی چادر بیشتر به چهره‌شان جلوه داده‌است! چادر سرشان است ولی یک‌طوری صحبت می‌کنند یا راه می‌روند که همه را جذب می‌کنند. نمونه برای این افراد بسیار است.

:small_blue_diamond:هربار که یکی از اینها را میبینم متاسف می‌شوم . هربار که عکس یکیشان را در اینستاگرام می‌بینم که با چه حرارتی از دین و ولایت حرف می‌زنند به این فکر می‌کنم که کاش می‌دانستند تاثیر عکسشان خیلی منفی‌تر از آن چیزی‌ست که گمان می‌کنند؛ تاثیر منفی‌اش از حرفهای خوبشان خیلی بیشتر است. هربار که یکیشان را در خیابان می‌بینم خیلی متاثر میشوم. من اصلا به نگاه‌های حریص نامحرمان کاری ندارم. من فقط به آن دختربچه‌های ده نه ساله‌ای فکر می‌کنم که اینها را می‌بینند؛ به فکرهایشان؛ به تجزیه و تحلیلشان؛ به مقایسه‌ی آنها با مادر و مادربزرگشان؛ به نقش بستن معنی حجاب در ذهنشان...

به قول شهید مطهری :اگر می‌خواهید به قرآن عمل نکنید چرا گناه بزرگتری مرتکب می‌شوید و به اسلام و قرآن تهمت می‌زنید!
  • هانیه معینیان


دختر جوان تمام مدت روسری‌اش روی شانه‌اش بود. صورت ساده‌ای داشت بدون آرایش. رنگ مانتوی بدون دکمه‌اش با شلوار جین و بوت‌اش ست بود. روبه‌روی‌مان ایستاده بود و گاهی حرف می‌زد. از مترجمی‌اش ‍‍‌گفت و وقتی که برایش می‌گذارد؛ مترجمی کتابهای فمینیسم. کم‌کم تعدادمان زیادتر می‌شد. خانمی مانتویی و حدودا چهل سال داشت از وضعیتش می‌گفت؛ از رشته‌ی تحصیلی و دانشگاهش و اینکه دوست دارد در حوزه هم درس بخواند و به نظرش حوزه قم بهتر از تهران است. "به نظرم برو مصر و مراکش درس بخون.حوزه‌های اونجا بهترن" این را آن دختر جوان گفت. خانم مانتویی نگاهش کرد و گفت که خانه و زندگی دارد؛شوهر و بچه. تازه حوزه‌های قم بهترند از آنجا. خیلی خونسرد و آرام نگاهش کرد و گفت " خب طلاق بگیر" چشمهای گرد شده‌اش را دوخت به دختر و گفت "طلاق بگیرم؟! من زندگیمو دوست دارم .شوهرمو و بچمو."دختر جوان روی صندلی نشست و گفت " بابا همه‌ی مردها شبیه همن ودست و پا گیر.مانع پیشرفت آدمن." آن خانم در جواب گفت که اتفاقا شوهرش خیلی مرد خوبیست و او بیست سال است دارد درس میخواند و شوهرش خیلی کمکش کرده ولی دختر انگار گوشش بدهکار نبود ادامه داد "من به خیلی از دوستهام گفتن طلاق بگیرن اونام از شوهراشون جدا شدن " بعد هم با لبخندی گوشه‌ی لبش گفت "البته پارتنر من هم بعضی وقتها بهم گیر میده ولی من خیلی بهش کاری ندارم."تقریبا همه‌مان داشتیم نگاهش می‌کردیم و مبهوتش شده‌بودیم و احتمالا همه‌مان به فمینیسم دست مریزاد می‌گفتیم! آنکه به نظر دوست‌ترش می‌آمد حال دستش را پرسید که همینطور یک انگشتش را در هوا نگه داشته و نمی‌تواند کاری بکند "بین دو راند بوکس اینجوری شد.رفتم از رینگ بپرم پایین دستم پیچ خورد " دیگر تقریبا داشتیم سر می‌شدیم نسبت به حرفهایش جز آن خانم حدودا چهل ساله که با چشمانی گرد گفت " تو بوکس کار می‌کنی؟! مگه زن هم بوکس میره آخه؟" حالتی حق به جانب گرفت و گفت "مگه چیه؟ زن و مرد نداره." خانم حدوا چهل ساله گویا تازه سکه‌اش افتاد آروم گفت" آخه زنی،ظریفی، خوشگلی از قیافه می‌افتی " بعد هم جواب گرفت "نخیر. من همه جوره خوشگلم."

پ.ن: حیف شماره‌اش را ندارم وگرنه حتما یک پیامک می‌زدم و امروز هشت مارس را که روز زن و روز برابری زن و مرد است تبریک می‌گفتم!

  • هانیه معینیان


این شبها که سریال درپناه‌تو را می‌بینم و لذت می‌برم از بازی لعیا زنگنه و دیالوگهای سعید پورصمیمی و موضوع خانوادگی و خوب فیلم به این فکر می‌کنم که چرا شخصیت لعیا زنگنه انقدر برایم دوست‌داشتنی و باورپذیر و شیرین است؟ تازگیها بعد از دیدن نیمی از سریال جوابش را پیدا کرده‌ام؛ به نظرم ما مخاطبان سریالهای امروز، آدمهای ندید بدیدی هستیم! انقدر که شخصیت ندیده‌ایم؛ انقدر که سریال‌های آبکی دیده‌ایم با آدمهای الکی؛ انقدر که مردهای زن‌نما دیده‌ایم در سریالهایمان؛ زن‌های قوی و قدرتمند و یکه‌تاز که از قضا از همه‌ی مردهای آن قصه مردتر است؛ انقدر که زن ندیده‌ایم! زنی که دوستش داشته باشیم؛ زنی که محکم باشد و در عین حال دلش نازک باشد؛ زنی که بیرون محکم قدم برمی‌دارد و حرفش را می‌زند ولی هرچیزی را تاب نمی‌آورد و اشکش جاری می‌شود؛ زنی که گریه کردن بلد است نه اینکه شبیه این شخصیتهای سریالهای نوظهور که قرار است الگویمان شوند فقط بلد باشد فریاد بزند و اخم کند و یک‌تنه بی‌آنکه خم به ابرو بیاورد حقش را بگیرد!

مریم در پناه تو دوست‌داشتنی‌ست چون یک زن است؛ همین...

  • هانیه معینیان
«زن موفق چه زنی است؟» فرض کنید این سوال را دهۀ چهل از یک نفر (مرد یا زن) پرسیده‎اند. فکر می‌کنید جوابش با جواب یکی از ما که در دهه نود زندگی می‌کنیم چقدر فرق می‎کند؟ به نظر من خیلی؛ در صورتیکه اگر موضوع سوال را به «مرد موفق» تغییر دهیم، جواب مردم دهه چهل با دهه نود خیلی تفاوت نمی‌کند؛ این نشان از تغییر جایگاه و نقش زن دیروز و زن امروز دارد. مرد از گذشته‌های دور، نان‌آور خانه بوده و به نوعی "شغل" و "حرفه" برای یک مرد جزئی از مردانگی به حساب می‌آمده. اعتقادی که هنوز هم تغییری نکرده است. ولی زنان؛ زنان دهۀ چهل، پنجاه و حتی شصت، زنانی بودند که تمام هم وغمشان این بود که بچه تربیت کنند، به اوضاع خانه رسیدگی کنند، غذا درست کنند و گاهی برای خرید مایحتاج خانه بیرون بروند و این زنان، زنان موفق و نمونه‎ای خوانده می‌شدند. هرچه گذشت و ما به سمت مدرن‎شدن، پیش رفتیم مفهوم زن موفق و ایده‎آل هم تغییر کرد و همین تغییر در مفهوم، موجب تغییر در جایگاه و نقش و رفتار زنان شد؛ امری که اتفاقا در کلام مردان بیشتر دیده می‎شد؛ اینکه " فلان خانم مدیر خوبی ست" یا " فلان خانم تحصیل‎کرده.." یا " آن خانم کارمند نمونه ..." مثال‎هایی بودند برای زن‌های موفق. یعنی قبل از اینکه حضور زنان در اجتماع پررنگ شود مفهوم "زن اجتماعی" در ذهن ها پررنگ شد.
زنان فهمیدند دیگر مثل دهه‌های قبل نمی‎توانند فقط در خانه بنشینند و ایده‌آل بمانند بلکه باید بیرون بروند. باید بروند به اجتماع؛ مدرسه؛ دانشگاه و بعد هم یک شغل خوب. و کم‌کم داشتن "شغل" برای زنان به یک هدف تبدیل شد و شاید جزیی از "زنانگی شان"! زنانی که نمی‎توانند جز شغل خوب به چیز دیگری فکر کنند و اگر بیکار بمانند احساس پوچی میکنند و بلد نیستند بقیه عمرشان را چطور بگذرانند. همان‌هایی که بعد از مدتی خوردند به در بسته، نه نشاط زنان قبل را دارند (خب کاملا طبیعیست! المراة ریحانة لیست بقهرمانة. زن که برای محیط‎های خشن و مردانه و استرس‎های کاری ساخته نشده) و نه به عنوان مدیران قدرتمند خانه‎های قبل، قدرتمند هستند. چون "زن" از آن مفاهیمی است که بین سنت و مدرنیته مانده است. چون مفهوم زن نه در ذهن زنان، نه در ذهن مردان، و نه نزد حاکمیت و جامعه کامل نیست. زنانی که فکر می‎کنند اگر حرفه‎ای نداشته باشند انسانی بی‎هدف و عاطل و باطل هستند، مردانی که در کلامشان و ذهنشان زن موفق زنی است که تحصیل کرده و شغلی دارد، ولی در عمل همان انتظار مادرانشان را از همسرانشان دارند، و جامعه‎ای که هیچ درک و کمکی برای «این زنان شاغل خانه‎دار»! ندارد.

اگر امروز از من نوعی بپرسند زن موفق چه زنی است ؟ جواب می‎دهم که : زن موفق و قدرتمند و با نشاط امروز زنی‎ست که نه مانند زن دهۀ چهل فقط خانه‎نشین باشد و نه مانند بعضی زنان امروز تمام انرژی‎اش را در بیرون از خانه صرف کند. زن موفق زنی‎ست که بین این دو تعادل ایجاد کرده است. زنی که قدرتش را می‎گذارد در اداره خانه ولی حضور اجتماعی هم دارد. کلاس‎های مختلف می‎رود، آموزش می‎دهد، می‎نویسد، عکس می‎گیرد، نقاشی می‎کشد، درس می‎خواند. زنی که هم چراغ خانه را روشن نگه می‎دارد و هم از دل همه تاریکی‌های بیرون، پنجرۀ مهتاب را به اتاق خود می‎آورد.

  • هانیه معینیان

پای راستم خواب رفته؛ انقدر که تکان نخورده‌ام و مچاله نشسته‌ام آن هم روی یک سنگ. کمی تکانش می‌دهم بلکه بهتر شود. نمی‌دانم چرا انقدر فرقمان است با آن قدیمی ها! تکان که میخورم سردم می شود؛ فکر نکنم هیچ کلمنی به اندازه‌ی یک سنگ قدرت نگهداری سرما را داشته باشد! حواسم را جمع می‌کنم و گوشم را می‌دهم به سخنران؛ خوشم می‌آید مابین حرفهایش از "معضلات امروز" هم میگوید. حرفهایش به دلم می نشیند.بیخود نیست انقدر شلوغ شده.به هرطرف چشم می‌چرخانم بچه می‌بینم.همان اول که آمدم و هنوز خیلی خلوت بود و هیئت بزرگ ولی خالی از آدم به چشم بچه ها یک زمین بازی آمده بود که میتوانند بدون اینکه به چیزی بخورند بدوند؛ خادمی آرام در گوش یکی از بچه ها گفت "ندو. آفرین. برو پیش مادرت بشین" با خودم گفتم چرا ندود؟! چرا خاطره خوب از هیئت برای بچه ها نسازیم.داشتم فکر می‌کردم چه کار خوبی می‌کنند بعضی هیئت ها که مهد کودک دارند. ثواب از این بیشتر؟ بچه را ببری پیش هم بازی‌هایش هم بازی کند و ذوق زده شود هم وسطش برایشان کمی نوحه بخوانی تا سینه بزنند. بلکه مادرانشان هم با خیالی آسوده گوش کنند و گریه کنند و سینه بزنند. الان ولی جای سوزن انداختن نبود. آخرهای سخنرانی بود و کم‌کم از هرطرف صدای گریه بچه ها به گوش می‌رسید. معلوم بود خیلی خسته شده‌اند.تمرکزم را جمع کردم تا لابه‌لای گریه‌ی بچه‌ها آخرین حرف‌های سخنران را بشنوم." خانم حرف نزن " این را یکی از خادم‌های هیئت به خانمی گفت که داشت آرام با بغل دستی‌اش حرف میزد. با خودم گفتم "مگر اینجا مدرسه است! خب سیستم صوتی تان را درست کنید" نمیدانم چرا با بعضی قسمت‌های نسخه‌ی جدید هیئت ها کنار نمی آیم؛نمونه اش همین فراوانی خادم‌ها! انگار بعضی کارهایشان به خاطر "کاری نداشتن"است. یاد آن هیئت قبلی افتادم که خادمی با چوبدستی پردار رنگی اش اشاره کرد به یکی از خانم ها، که از جایش بلند شود و برود صف عقب‌تر بنشیند! و من همان لحظه این به فکرم رسید که "آیا صفهای نماز جماعت را اینطور صف آرایی می کنند؟"


  • هانیه معینیان

بِسْمِ اللَّهِ مَجْرَاهَا وَمُرْسَاهَا...