من زادگاهم را ندیده ام
جایی که مادرم
بار سنگین بطنش را
در زیر سقفی فرو نهاد
هنوز زنده است
نخستین تیکتاکهای قلب کوچکم
در سوراخ بخاری
و درز آجرهای کهنه
و پیداست جای نگاهی شرمسار
بر در و دیوار اتاق
نگاه مادرم
به پدرم
و پدر بزرگم
صدای خفه ای گفت
دختر است!
قابله لرزید
در تردید سکه نافبران
و مرگ حتمی شیرینی ختنه سوران
در اولین زیارت از زادگاهم
نگاه شرمسار مادرم را
از دیوارها می زدایم
و آنجا که نبضم آشکارا کوفتن آغازید
اقرار می آغازم که
در دستهای روشنم
شهوت گره شدن و کوبیدن نیست
عربده نمیکشم
افتخار کشتن انسانها را ندارم
که بر سر سفره برتری آدمهای نر پروار نشدهام
پینوشت: شعری از طاهره صفارزاده به مناسبت سالروز درگذشتش
- ۰ نظر
- ۰۴ آبان ۹۹ ، ۱۶:۴۹