جهان یک زن

من هدهدم، صفیر سلیمانم آرزوست

جهان یک زن

من هدهدم، صفیر سلیمانم آرزوست

سلام خوش آمدید

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «زن امروز» ثبت شده است

 

اگر بخواهیم جواب ساده و دم‌دستی به این سوال بدهیم جوابش این می‌شود که چون جامعه بیمار است! این مختص ایران هم نیست همه دنیا همینطور است. زن و مرد فطرتا به ازدواج نیاز دارند و هیچ کدام نیازمندی‌شان بیشتر از جنس دیگر نیست‌. اینکه چه شده این اتفاق رخ داده‌است دلایلی دارد:

اول: زن امروز نسبت به گذشته از نظر عقلی، اجتماعی، اقتصادی و ... خیلی پیشرفت داشته‌است ولی به دلیل رعایت نشدن بعضی اصول بسیار مهم ارزشش کمتر از زن دیروز شده‌است. امام موسی صدر زن امروز را به «تابلوی هنری» تعبیر می‌کنند و شهید مطهری هم در این‌باره معتقدند: « دقایق روانشناسی ثابت کرده است که ملاحظات بسیار دقیقی یعنی طرحی در خلقت بوده برای عزیز نگه داشتن زن. هر وقت این حریم بکلی شکسته و این حصار خرد شده است، شخصیت زن از نظر احترام و عزت پایین آمده است. البته از جنبه های دیگری ممکن است شخصیتش بالا رفته باشد مثلا با سواد شده باشد، عالمه شده باشد...» 
چیزی که اهمیت دارد این است که این قضیه شامل همه زنان می‌شود و به اصطلاح تر و خشک باهم می‌سوزند‌؛ یعنی بدحجابی فقط ارزش وجودی زن بدحجاب را پایین نمی‌آورد بلکه ارزش زن با حجاب را هم کم می‌کند! و اینجاست که اهمیت نهی از منکر مشخص می‌شود و اینکه همه مسافران یک کشتی هستیم! لذا زن در گذشته با اینکه در اکثر مواقع بیشتر شبیه یک کالا بوده‌است، ولی یک کالای گران‌قیمت محسوب می‌شده که مردان گاهی مجبور بوده‌اند برای به دست آوردن این کالای ارزشمند با هم بجنگند!

دوم: زنان و دختران مجرد در جامعه ایرانی تحت فشار اجتماعی هستند. این دختر است که ترشیده می شود نه پسر! جامعه ایرانی ازدواج نکردن را نمی پسندد( آن هم به درست) ولی واکنشش نسبت به مجرد ماندن دختر و پسر بسیار متفاوت است. یک پسر اگر مجرد بماند خانواده‌اش فقط ناراحت می‌شود. ولی یک دختر اگر مجرد بماند خانواده در موضع ضعف قرار می‌گیرد، انگار جنس خوبی نداشته که بتواند بفروشد! خانواده زخم زبان می‌شنود و حتی اگر نشنود بارها و بارها خودشان، خودشان را زخم می‌زنند، نه لزوما در ظاهر و به زبان، بلکه در فکر و ذهنشان.
 و کدام دختری‌ست که اینها را نفهمد حتی اگر به رویش نیاورند؛ که می‌آورند! 
ازدواج یک مسیر طبیعی و ترجیحی برای زن و مرد است. چرا نمی‌خواهیم بپذیریم که شاید بعضی‌ها این ترجیح را نخواهند؟ چرا نمی‌گذاریم مردم خودشان راهشان را انتخاب کنند. مگر ازدواج تنها مسیر زیستن است؟ اصلا اگر بپذیریم به فرض محال  همه دختران ایرانی واله و شیدا و دیوانه ازدواج هستند مگر فرهنگمان، دینمان، سنتمان نمی‌گوید که باید خواسته شوند نه بخواهند؟ چرا کسی را بابت چیزی که از اراده‌اش خارج است آنقدر مواخذه می‌کنیم و تحت فشار می‌گذاریم؟
مجموع این امور باعث می‌شود که ازدواج برای دختر ایرانی فقط ازدواج نباشد بلکه یک پیروزی بزرگ به حساب آید و یک مدال افتخار! که از جامعه نصیبش شده‌است به همین خاطر تمایلش به ازدواج بیشتر شود.

سوم: ازدواج برای دختران یک جذابیت‌هایی دارد که برای پسران ندارد. مثلا فرهنگ ایرانی به غلط رنگ کردن مو و اصلاح صورت را برای دختران مجرد منع می‌کند. این قضیه شاید برای گذشته که دختر زیر شانزده سالگی ازدواج می‌کرد مناسب بوده‌است ولی در این روزگار این قضیه خیلی خنده‌دار و مضحک و حتی بدوی است! شاید بگویید این امر منقضی شده‌است. ولی راستش را بخواهید هنوز بسیاری از دختران در خانواده های مذهبی و خانواده‌های سنتی بر همین منوال پیش می‌روند. یا رویای پوشیدن لباس عروس که خاص دختر است زیرا میل به جلوه‌گری در زن خیلی بیشتر است. شاید خنده‌دار به نظر برسد ولی اکثر زنان ایرانی یک گروهای زیرزمینی دارند که دختران مجرد را به آن راه نمی‌دهند! آدم اینجور وقتها یاد هوشمندی اسلام عزیز می‌افتد که معتقد است حرفهای خصوصی را در جمع بازگو نکنید، ولی خب این هم از آن حرفهایی ست که در گنجه دارد خاک می‌خورد! درحالی که در مردان این قضیه اصلا وجود ندارد، مرد مجرد و متأهل اصلا فرقی ندارد. مجرد همینقدر آزاد است یکسری حرف‌ها را بزند که متاهل.

چهارم: واقعیت این است که خانه بیشتر از اینکه به مرد متکی باشد به زن متکی است. این قضیه را از آن طرف هم می‌توان گفت، زن بیشتر به خانه دلبسته است تا مرد. یک جورهایی خانه محل فرمانروایی زن است لذا زن بیشتر از مرد خانه مستقل را دوست دارد، جایی که بتواند خودش به تنهایی مدیریتش کند. اشتغال ممکن است این حس را کم کند ولی از بین نمی‌برد. از طرفی نرخ اشتغال زنان هنوز خیلی پایین است و این یعنی زنان زیادی هنوز بیشتر وقت خود را در خانه سپری می‌کنند. سریال سرباز در این مورد دیالوگ جالبی داشت. یلدا در گفتگو با یحیی می‌گوید: « من زن خانه‌دارم؛ زن خانه‌دار هم قبل از هرچیز باید خانه داشته‌باشد..‌.»:

پنجم: در جامعه‌مان دختران را بیشتر از پسران به ازدواج ترغیب می‌کنیم. فرهنگی که از کودکی به کودکانمان القا می‌کنیم. 

«عروس شی مادر!»
«انشالله یک بخت خوب نصیبت بشه»
«سفیدبخت شی» 
جملاتی‌ست که برای دختران به کار می‌رود و برای پسران مابه‌ازایی ندارد.
لباس توری و سفیدی که تن دختربچه می‌کنیم «لباس عروس» می‌نامیم ولی اگر پسربچه‌ای کت و شلوار بپوشد آنرا لباس دامادی نمی‌نامیم‌.
درحالی که در سنت و فرهنگ ما تشویق به ازدواج برای مردان هم بوده‌است. مثلا بعضی فرهنگ های ایرانی غیر از لباس عروس، لباس دامادی خاصی هم داشته‌اند یا آنقدر ازدواج را برای مرد مهم می‌دانستند که اگر جوانی ازدواج نکرده از دنیا می‌رفت «جوان ناکام» نام می‌گرفت!

ششم: آزادی عمل دختران در خانواده کمتر از پسران است و این کنار این موضوع که بعضی خانواده‌ها مسئولیت بیشتری را از دختر طلب می‌کنند درحالی که مسئولیتی به پسر نمی‌دهند یا خیلی کم می‌دهند اوضاع را سخت‌تر می‌کند.
بماند که توجه و عاطفه‌ای که دختر لازم دارد در خانواده‌های زیادی دیده ‌نمی‌شود.

 

  • ۵ نظر
  • ۲۱ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۶:۲۰
  • هانیه معینیان
چند سال پیش در یک برنامه‌ی رادیویی امین زندگانی نظرش را درباره‌ی الگو بودن با این مضمون بیان کرد که، الگو بودن خودش و امثال خودش را قبول ندارد و معتقد بود که ما باید از بزرگان دینی‌مان الگو بگیریم. بعد از حرف‌هایش به این فکر می‌کردم که آیا واقعا همینطور است؟ آیا ما می‌توانیم به جوان و نوجوان‌هایمان بگوییم از سلبریتی‌ها و اشخاص معروف و مشهور الگو نگیرید؟ بیخیال تیپ و قیافه و مدل مویشان شوید؟! حتی بالاتر از این به اخلاق و رفتارشان کاری نداشته باشید؟ به این فکر می‌کردم که اگر جای مجری بودم با کمال احترام و قدردانی بابت فروتنی‌شان اینطور می‌گفتم که " آقای زندگانی شما چه بخواهید چه نخواهید الگو هستید! "

:small_blue_diamond:واقعیت این است که نه تنها همه‌ی افراد مشهور بلکه هر کدام از ما حتی بدون هیچ شهرت و محبوبیتی الگو هستیم. فقط کافیست مورد علاقه‌ی شخصی باشیم و آن فرد با ما احساس قرابت و نزدیکی کند همین کافیست برای اینکه از ریزترین جزئیات تا کلی ترین امور از ما الگوبرداری کند و البته کمیت و کیفیت آن به عوامل مختلفی بستگی دارد. حتی بدون علاقه و قرابت هم ممکن است این اتفاق بیفتد؛ همین اصطلاح معروف "چشم و هم‌چشمی" مگر چیزی جز الگوبرداری ست؟! فقط این نازل‌ترین نوعش است که به مادیات بسنده می‌کند.

:small_blue_diamond:من به فلسفه‌ی حجاب کاری ندارم، به افرادی که بالکل حجاب را قبول ندارند هم کاری ندارم. روی صحبتم با آنهایی‌ست که آیه‌ی شریفه "نومن به بعض و نکفر به بعض " را به حجاب هم کشانده‌اند. همان‌هایی که از حجاب آن اندازه‌ای فهمیده‌اند و رعایت می‌کنند که برایشان آسان‌تر است و به مذاقشان خوش می‌آید؛ چادر سرشان است و موهایشان هم معلوم نیست ولی آن‌چنان آرایش دارند که سیاهی چادر بیشتر به چهره‌شان جلوه داده‌است! چادر سرشان است ولی یک‌طوری صحبت می‌کنند یا راه می‌روند که همه را جذب می‌کنند. نمونه برای این افراد بسیار است.

:small_blue_diamond:هربار که یکی از اینها را میبینم متاسف می‌شوم . هربار که عکس یکیشان را در اینستاگرام می‌بینم که با چه حرارتی از دین و ولایت حرف می‌زنند به این فکر می‌کنم که کاش می‌دانستند تاثیر عکسشان خیلی منفی‌تر از آن چیزی‌ست که گمان می‌کنند؛ تاثیر منفی‌اش از حرفهای خوبشان خیلی بیشتر است. هربار که یکیشان را در خیابان می‌بینم خیلی متاثر میشوم. من اصلا به نگاه‌های حریص نامحرمان کاری ندارم. من فقط به آن دختربچه‌های ده نه ساله‌ای فکر می‌کنم که اینها را می‌بینند؛ به فکرهایشان؛ به تجزیه و تحلیلشان؛ به مقایسه‌ی آنها با مادر و مادربزرگشان؛ به نقش بستن معنی حجاب در ذهنشان...

به قول شهید مطهری :اگر می‌خواهید به قرآن عمل نکنید چرا گناه بزرگتری مرتکب می‌شوید و به اسلام و قرآن تهمت می‌زنید!
  • هانیه معینیان


دختر جوان تمام مدت روسری‌اش روی شانه‌اش بود. صورت ساده‌ای داشت بدون آرایش. رنگ مانتوی بدون دکمه‌اش با شلوار جین و بوت‌اش ست بود. روبه‌روی‌مان ایستاده بود و گاهی حرف می‌زد. از مترجمی‌اش ‍‍‌گفت و وقتی که برایش می‌گذارد؛ مترجمی کتابهای فمینیسم. کم‌کم تعدادمان زیادتر می‌شد. خانمی مانتویی و حدودا چهل سال داشت از وضعیتش می‌گفت؛ از رشته‌ی تحصیلی و دانشگاهش و اینکه دوست دارد در حوزه هم درس بخواند و به نظرش حوزه قم بهتر از تهران است. "به نظرم برو مصر و مراکش درس بخون.حوزه‌های اونجا بهترن" این را آن دختر جوان گفت. خانم مانتویی نگاهش کرد و گفت که خانه و زندگی دارد؛شوهر و بچه. تازه حوزه‌های قم بهترند از آنجا. خیلی خونسرد و آرام نگاهش کرد و گفت " خب طلاق بگیر" چشمهای گرد شده‌اش را دوخت به دختر و گفت "طلاق بگیرم؟! من زندگیمو دوست دارم .شوهرمو و بچمو."دختر جوان روی صندلی نشست و گفت " بابا همه‌ی مردها شبیه همن ودست و پا گیر.مانع پیشرفت آدمن." آن خانم در جواب گفت که اتفاقا شوهرش خیلی مرد خوبیست و او بیست سال است دارد درس میخواند و شوهرش خیلی کمکش کرده ولی دختر انگار گوشش بدهکار نبود ادامه داد "من به خیلی از دوستهام گفتن طلاق بگیرن اونام از شوهراشون جدا شدن " بعد هم با لبخندی گوشه‌ی لبش گفت "البته پارتنر من هم بعضی وقتها بهم گیر میده ولی من خیلی بهش کاری ندارم."تقریبا همه‌مان داشتیم نگاهش می‌کردیم و مبهوتش شده‌بودیم و احتمالا همه‌مان به فمینیسم دست مریزاد می‌گفتیم! آنکه به نظر دوست‌ترش می‌آمد حال دستش را پرسید که همینطور یک انگشتش را در هوا نگه داشته و نمی‌تواند کاری بکند "بین دو راند بوکس اینجوری شد.رفتم از رینگ بپرم پایین دستم پیچ خورد " دیگر تقریبا داشتیم سر می‌شدیم نسبت به حرفهایش جز آن خانم حدودا چهل ساله که با چشمانی گرد گفت " تو بوکس کار می‌کنی؟! مگه زن هم بوکس میره آخه؟" حالتی حق به جانب گرفت و گفت "مگه چیه؟ زن و مرد نداره." خانم حدوا چهل ساله گویا تازه سکه‌اش افتاد آروم گفت" آخه زنی،ظریفی، خوشگلی از قیافه می‌افتی " بعد هم جواب گرفت "نخیر. من همه جوره خوشگلم."

پ.ن: حیف شماره‌اش را ندارم وگرنه حتما یک پیامک می‌زدم و امروز هشت مارس را که روز زن و روز برابری زن و مرد است تبریک می‌گفتم!

  • هانیه معینیان

بِسْمِ اللَّهِ مَجْرَاهَا وَمُرْسَاهَا...