جهان یک زن

من هدهدم، صفیر سلیمانم آرزوست

جهان یک زن

من هدهدم، صفیر سلیمانم آرزوست

سلام خوش آمدید

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حضرت زینب» ثبت شده است

«هناس‌» با وجود ایراداتی که دارد فیلم خوش‌ساختی است. از طرفی سیر داستانش را جوری پیش می‌برد که کاملا نو و جدید است. روایت کامل از همسر یک شهید. تا به حال روایت‌ همسران شهدایی که دیده‌ایم یا چیزی بوده در حد همسر شهید باکری در فیلم موقعیت مهدی؛ همین‌قدر خوب، همین‌قدر زیبا، همین‌قدر همراه، همین‌قدر بی‌چالش و مشکل یا همسر شهید ستاری در فیلم منصور که برای اولین‌بار سعی کرد مشکلات همسر یک شهید را بازگو کند، ولی آنقدر قهرمان‌محور بود که همسر شهید را سلاخی کرد! ولی مریلا زارعی در فیلم هناس بیرون از این دو روایت ایستاده‌است. برای اولین‌بار با همسر شهیدی روبه‌رو هستیم که دوربین روی او زوم کرده‌است...

 نمی‌دانم فیلم هناس چقدر با واقعیت منطبق است ولی من با تمام احساسات زارعیِ پیرانی شده هم‌ذات‌پنداری کردم. با دل نگرانی‌هایش، با استرس‌هایش، با جنگیدن‌هایش( غیر از بعضی جاها که واقعا متهورانه بود) حتی با خشم‌هایش.  هم با گریه‌های از سر استیصال مریلا زارعی گریه کردم، هم با همراهی سخاوتمندانه‌اش. حتی با قدم‌‌برداشتن‌های محکم پایان فیلمش هم گریه کردم.

من مطمئنم اگر هناس درباره زندگی یک شهید واقعی نبود قدر دانسته‌می‌شد. ولی چون هناس‌ برخلاف پیش‌فرض‌های مخاطبینش پیش رفته مورد نقد بسیار قرار گرفته؛ پیش‌فرض‌هایی که این سوالات را در ذهن مخاطب ایجاد کرده: مگر فیلم درباره شهید داریوش رضایی‌نژاد نیست پس چرا مدام از همسرش می‌گوید؟ چرا همسر شهید مانتویی‌ست؟ چرا همسر شهید آن مردان نامحرم را با اسم کوچک صدا می‌زند؟ چرا همسر شهید همراه نیست؟ و...

واقعیت این است که هناس‌ روایت همسر شهید است نه خود شهید. واقعیت این است که لازم است ماهای بیرون گودنشسته عینک‌هایمان را عوض کنیم و جور دیگر ببینیم؛  لازم است عمیق‌تر ببینیم. مهم‌تر از همه اینها پاسخ سوال آخر است؛
من همیشه فکر می‌کنم صبر زینبی خیلی سخت‌تر از ایثار حسینی است. اینکه بخواهی همه زندگی‌ات را ببخشی خیلی سخت است. اهدای جان خود، راحت‌تر از اهدای جان عزیرانت است. ولی همان حضرت زینب (سلام الله) با آن عظمت و بزرگی و روح بلند، در شب عاشورا طوری حرف می‌زند که با روز عاشورا فرسنگ‌ها فاصله دارد. وقتی تاریخ را می‌خوانیم با یک سیر انفسی عمیق و سخت رو به رو می‌شویم که یک شبه زینب را زینب می‌کند. بعد چطور دلمان می‌خواهد همسر یک شهید که هرگز در مقام حضرت زینب نیست آنقدر راحت از جان عزیزترین کسش‌ بگذرد؟!
منصف باشیم و بگذاریم زینبی شدن همسران شهدا روایت شود..

  • هانیه معینیان

رسم شده که برای دلداری دادن به زن مصیبت‌زده، زینب«سلام‌الله» را به خاطرش می‌آورند. رسم خوبی‌ست و چه کسی بهتر از زینب؟ آن‌زن حتما مصیبت خودش را مابین مصیبت‌های زینب گم‌ می‌کند. لابد از یک جایی شروع میکند به شمارش؛ می‌گوید من یک عزیز از دست داده‌ام ولی زینب چه؟ زینب برادر، برادرزاده و فرزند از دست داده. یعنی زینب ظهر عاشورا را به خاطر می‌آورد، زینبی که روی تل زینبیه می‌رود تا میدان جنگ را بهتر ببیند، زینبی که شیون می‌کند زینبی که داغ دلش با زمزمه‌های شبانه برادرش تازه می‌شود. ولی این زینب نیست یعنی هست ولی تمام زینب نیست. تازه بعد از عاشورا زینب به تمامه رخ می‌نماید. بعد از اینکه همه اصحاب و جوانان و امام بنی هاشم شهید شده‌اند، آن زمان که زینب می‌ماند و تعدادی زن و کودک و بچه و البته سجادی(ع) که از شدت بیماری در بستر است با گروه زیادی از دشمنانی که هیچ رحمی ندارند حتی به خیامشان. دقیقا آنجا زینب ظهور می‌کند. آنجا که می‌شود فرزند زهرا، آنجا که خطبه می‌خواند مثل زهرا؛ در بازار کوفه، در کاخ ابن زیاد، در کاخ یزید. آنجا که دست کودکان کوچک را می‌گیرد، همه را دلداری می‌دهد، پرستاری از برادرزاده میکند ولی آنچنان خطبه می‌خواند که نه تنها تن ابن زیاد و یزید که انگار کاخ همه ستمگران را به لرزه در می‌آورد. مثل زمانی که فاطمه کوچه به کوچه، خانه به خانه علی(ع) را به یاد مردم میآورد؛ جانشین پیامبر را. حالا زینب داشت خون خدا را به یادها می‌آورد. زینبی که نمی‌گذارد آن مرد شامی نگاه چپ به فاطمه بنت الحسین بیندازد. آنجا که خودش را سپر حضرت سجاد می‌کند و آنقدر محکم میگوید «به خدا قسم از وی جدا نشوم اگر میخواهی اورا بکشی مرا نیز با او بکش» که ابن زیاد خونخوار دست از سجاد(ع) برمی‌دارد. این است زینب همان که در کل بلایای کربلا چیزی جز زیبایی نمی‌بیند‌ و در جواب متلک ابن زیاد «ماه رایت الا جمیلا» را فریاد میزند، زینبی که حالا ما با فرسنگ‌ها فاصله زمانی چیزی از او نمی‌بینیم جز «زیبایی»...

 

 

  • ۳ نظر
  • ۲۹ مرداد ۰۰ ، ۰۳:۱۹
  • هانیه معینیان

"یا لیتنا کنا معکم" را چقدر زمزمه کرده‎ایم در سینه‎زدن‎ها و روضه‎هایمان و چقدر برایش اشک ریخته‎ایم؛ ولی چقدر فرق است بین زمزمه یک مرد با من؛ تفاوتی به اندازه همه شهادت‎های تاریخ و اشک ریختن و صبر کردن‎های زنانه تاریخ. همراهی چون منی با امامم، آن هم حسین (ع) را نمی‎دانم هیچ‎وقت اتفاق می‎افتاد یا نه، ولی این را خوب می‎دانم که اگر من می‎شدم یکی شبیه همسر زهیر یا مادر وهب چه می‎شد؛ که اگر این یکی یکی‎ها شبیه آن "یکی" می‎شدند حسین تنها نمی ماند... البته این را خوب می‎دانم که زهیر  خودش آنقدر آماده بوده که با تلنگر همسرش فقط به هوش آمده. در شام نه حتی در مدینه و مکه هم نه، آیا حتی در آن دویست هزار فرستنده نامه از کوفه هم، کسی با یک تلنگر همسرش همراه حسین(ع) نمی‎شد؟!



من اگر همراه می‎شدم با امامم یعنی با زینب همراه شده بودم. نه! مسلم قدر زینب درد نمی‎کشیدم؛ زینب است و داغ برادر و پسر و برادرزاده، زینب است و پرستار سجاد(ع) و تسلی‎بخش دل مادران داغ‎دیده، زینب است و بچه های کوچک و خیمه های آتش گرفته و تازیانه و تاختن ها روی بدن های مبارک و زخم زبان ها. و آیا من می‎توانستم کمی از این دردها را بکشم و هنوز نفس بکشم؟! مگر نه اینکه دردها به اندازه بزرگی خود آدمها هستند؛ خداوند خودش می‎فرماید "لا یکلف الله الا وسعها". زینب فرق می‎کند؛ پدرش اورا عقیله لقب داده یعنی همیشه عاقل بسیار عاقل. زینب که زینت پدر است و وقتی خطبه می‎خواند همه می‎گویند گویی علی خطبه می‎خواند... 


اینبار آرام میگویم یا لیتنا کنا معکم؛ شاید تلنگری باشد برای "نا" و همه دشواری" معکم" را از خاطر بگذرانم...


  • هانیه معینیان

بِسْمِ اللَّهِ مَجْرَاهَا وَمُرْسَاهَا...