جهان یک زن

من هدهدم، صفیر سلیمانم آرزوست

جهان یک زن

من هدهدم، صفیر سلیمانم آرزوست

سلام خوش آمدید


پارسال تقریبا همین زمان‌ها دنبال خرید جهیزیه بودم. اولین و پرطرفدارترین پیشنهاد شوش و بازار بود؛ این دو گزینه تقریبا به یک پیش‌فرض در ذهن خانم‌ها تبدیل شده‌است. هم شوش و هم بازار طرفداران خاص خودشان را دارند با دلایل خاص خودشان. من ولی هوادار هیچ‌کدام از این تیم‌ها نیستم.
پارسال پاییز و کمی از زمستان را دنبال خرید جهیزیه بودم در همان مکان‌های خاص و پرطرفدار‌. نمی‌دانم چرا از اول هم راضی نبودم که برویم آنجا خرید کنیم ولی بالاخره به اصرار اطرافیان راغب شدم که از آن بازارهای خاص و جادویی که وسایل زیبایشان را نمی‌شود جای دیگر پیدا کرد خرید کنم. البته خیلی قبل‌تر هم آنجاها رفته بودم ولی چیزی یادم نمانده بود و الان می‌خواهم خاطره‌ی یک روز گشتن در بازار شوش را بنویسم :

داخل اولین پاساژ شدیم. نمی‌دانستیم از کجا شروع کنیم و کدام مغازه را ببینیم. تقریبا همه فروشنده‌ها بیرون ایستاده‌اند و کافیست یک نیم‌نگاه بیندازی به ویترینشان تا شروع کنند به تعریف و توضیح. نمی‌دانم روی چه حس و حسابی رفتیم داخل یک مغازه و شروع کردیم قابلمه‌ها را نگاه کردن؛ همین نگاه ما کافی بود تا فروشنده حرکات آکروباتیکش را شروع کند " ببین خانم من انگشترم رو می‌کشم ته قابلمه هیچ چیش نمی‌شه. دو سال ضمانت داره. مطمئن باش" کم مانده قابلمه را برعکس کند و بایستد رویش و بالا و پایین بپرد. کمی نگاه می‌کنیم و می‌رویم بقیه را هم نگاهی بیندازیم. مثل اکثر پاساژهای جدید و نوساز، مغازه‌هایی کوچک دارد با قفسه‌هایی که تقریبا تا سقف می‌رسد. نمی‌دانم چقدر طول می‌کشد ولی ما همچنان مغازه‌های پاساژ را می‌گردیم و گیج شده‌ایم که بلاخره قابلمه سرامیک خوب است یا گرانیت؟ برای کره بهتره است یا آلمان؟ پاساژهای بعدی هم همین است. هرکدام از فروشنده‌ها طوری صحبت می‌کنند که انگار آسمان سوراخ شده و جنسشان به زمین افتاده؛ انگار همه‌شان هم از یک‌جا دوره دیده‌اند چون روال طبیعی همه‌ این است : 1- خانم این جنس رو هیچ جای این بازار پیدا نمیکنی 2- این اصله. ببین (انجام یک حرکت خاص روی کالا متناسب با آن کالا) 3- خانم بازار پر از جنس چینیه. اونیم که میگه آلمان(فی المثل) الکی میگه؛ساخت چینه...
هرچه بیشتر می‌گردیم گیج‌تر می‌شویم. یک چیزهایی هم می‌خریم ولی همانها را هم که خریدیم هرچه جلوتر می‌رویم ارزانترش گیرمان می‌آید. آخر سر بعد از کلی گشتن و خستگی و کمردرد و پادرد می‌رویم داخل یک مغازه و نمی‌دانم برچه اساسی اعتماد می‌کنیم و یک‌سری ملزومات را می‌خریم. هنوز هم نمی‌فهمم چرا از بین آن‌همه مغازه آن‌را انتخاب کردیم و یک لوازمی خریدیم که هم پول بیشتری به ازایشان دادیم و هم جنس خوبی ازآب درنیامدند.
این داستان هرروز تکرار می‌شود هم در شوش هم در بازار. حالا که فکر می‌کنم می‌بینم آن‌روز در شوش شبیه پینوکیو بودم در آن شهربازی؛ همان که عقل و هوشش را برده بود.‌ آدم هرچه‌قدر هم ادعایش شود وقتی چندتا عطر را پشت هم بو کند مغزش دیگر فرمان درست نمی‌دهد و آن وقت قهوه به دادمان می‌رسد بوی قهوه یک شوک به مغزمان وارد می‌کند تا دوباره فرمان بدهد ولی حیف همه‌ مغازه‌ها عطرفروشی نیستند تا قهوه داشته باشند...



همان زمانها یک سری لوازم را از محل خریداری کردیم واقعا نتیجه از آنچه فکرش را میکردیم خیلی بهتر بود. بدون آنکه زمان زیادی صرف کنیم که به بازار برسیم، بدون آنکه بین پاساژها و مغازه‌ها و آدم‌های مختلف بچرخیم لوازمی خریدیم که هم قیمتشان ارزانتر بود، هم جنسشان خوب بود و هم بعضا مثلشان را در آن بازارهای جادویی ندیده بودیم!
آن هم به چند دلیل:
اول: بازار و شوش فروش زیاد دارند به خاطر همین قیمتهایشان به‌روز است ولی مغازه‌های محل خیلی وقتها اجناسشان را با همان قیمت قدیم می‌فروشند نه قیمت جدید.
دوم: مغازه‌ها و تک‌فروش‌ها خیلی تلاش می‌کنند تا مخاطب جذب کنند برای همین آنچه می‌پسندند و آنچه مخاطبانشان می‌پسندند و آنچه جنس بهتری دارند را می‌آورند. در واقع مغازه‌شان گلچین شده‌است. برخلاف بازار و شوش که یک‌عالمه جنس در هر مدل و شکل و قیافه‌ای را در یک‌مغازه کوچک چپانده‌اند ‌که هیچ کدامشان هم بد نیستند و بالاخره یک امتیازی دارند که وارد دکور این مغازه شده‌اند!
سوم: خود محلیت عامل خوبی‌ست برای اعتبار و اعتماد؛ مغازه‌دار می‌داند جنس بد بیخ ریش صاحبش است می‌داند اگر جنس بد بفروشد کم‌کم باید بساطش را جمع کند و ازین محل برود به‌خاطر همین حواسش را جمع‌تر می‌کند برعکس آن بازارهای شلوغ و تودرتو که روزی هزاران مشتری از اقصی نقاط ایران به خودش می‌بیند و بعضی‌ها فقط یکبار در عمرشان گذرشان به این جاها می‌افتد.
چهارم: از محل خرید کردن چندتا خوبی دیگر هم دارد: خستگی و دوری راه و سر و کله زدن با آدم‌های مختلف و شلوغی بازارها را ندارد.مهمتر اینکه گیجی و سردرگمی هم ندارد که نیاز به قهوه داشته باشد!

پ.ن: شوش فقط یک نمونه بود می‌شود تعمیمش داد به همه‌ی بازارهای این‌چنینی. بازار موبایل، مبل، کفش...

  • هانیه معینیان

بازار

خرید جهیزیه

شوش

کم‌فروشی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.

بِسْمِ اللَّهِ مَجْرَاهَا وَمُرْسَاهَا...