از بدبختیهایمان همین بس که...
استاد زن ایرانیتبار فرنگینشین دارد برایمان حرف میزند؛ ویدئو کنفرانس از آمریکا. از ایران میگوید؛ از زنان میگوید از زنان و مردان حرف میزند و حقوقشان. حرفهایش را میشنوم و یادداشت برمیدارم ولی از یک جایی به بعد چیزی نمیشنوم برای یادداشت برداشتن؛ جز حرفهای تکراری و سادهای که بقیه از ماهواره نقل میکنند؛ همینهایی که در فضای مجازی و تلگرام هم دست به دست میشود. هرچه منتظر میشوم حرف درستحسابی و علمی و استادگونه! بشنوم فایدهای ندارد. خودکارم را میگذارم زمین و گوش میدهم به آنهایی که دارند جواب استاد را میدهند؛ انتقادات استاد انقدر به نظرم ساده و پوچ و تکراری و عوامانه ست که اصلا ضرورتی نمیبینم من هم به یکی از افرادی تبدیل شوم که بحث را کش میدهند جز یکجا؛ استاد با شور و حرارت دارد تعریف میکند از آمریکا و ازدواج و طلاق در آنجا؛ « فکر نکنید آمار طلاق اینجا خیلی بیشتر از ایرانه. شاید کمی بیشتر از ایران باشه» کسی چیزی نگفت؛ من هم، ولی هنوز پشیمانم که چرا چیزی نگفتم؛ از حرفی که باید میزدم اما نزدم. اینکه «همهی بدبختی ما هم همین است اینکه از وقتی داریم فاصلهمان را از سنت و دین و آداب و فرهنگمان بیشتر میکنیم و به همان اندازه به آمریکا نزدیکتر میشویم بدبختیهایمان بیشتر شده. آمار طلاق فقط یکیشان است...»
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.