دختر یکی اقواممان آن زمانی که سنش کم بود عاشق شد. خیلی کوچک بود؛ ما باورش نمیکردیم. دوست داشتنش را باور نداشتیم با اینکه مدام به رویمان میآورد. دختر شش، هفت ساله آن زمانی که فیلمهای کرهای به تلویزیونمان آمد عاشق آن سریالها شد. اولش فقط تماشا کردن بود و تماشاکردن و تماشا کردن... بعدتر ادایشان را در آورد؛ ادای لباسهایشان، زانو زدنها، درخواستها، حرف زدنها و... کمکم پای خواهرزادهی خیلی کوچکترش را هم به این جریانات باز کرد و ما همچنان در خواب خوش خیالی و بازی بچگانه و عشق کودکی بودیم...
دختر فامیلمان،دانشجوی سال اول رشته گرافیک هنوز هم عاشق است با همان حرارت و حتی بیشتر. زبان کرهای را تا حدودی بلد است. چند وقتی هم ادمین فروش یک کانال لوازم آرایش کرهای بود. از همان بچگی اهل هنر بود نبوغ و خلاقیت خوبی هم داشت. الان اما همه علاقه و همتش صرف دست سازه های کرهای شدهاست. یک زمانی بهش گفتم حالا که آنقدر نبوغ و خلاقیت دارد صرف فرهنگ ایران خودمان کند. خندید و گفت حرفی ندارد ولی طرفداران فرهنگ کرهای بیشترند! نمیدانم غیر از خواهرزادهاش پای چه کسانی را به این ماجرا باز کردهاست.
وقتی فهمید چند وقتیست مشغول درست کردن وسایل نمدی شدهام عکسی برایم فرستاد. خواست برایش درست کنم. ساختم و فرستادم. خیلی خوشش آمد؛ گفت مطمئن است چند نفر دیگر هم از این کار میخواهند. عصر خواهرزادهاش پیام داد که آن عروسک نمدی را که برای خالهاش ساختهام میخواهد. گفت برایش درست کنم. راستش خیلی خوشبین نبودم به این همه خوشآمدن. به نظرم برخلاف تصورم آن یک عروسک معمولی نبود. وقتی در اینترنت جستجو کردم متوجه شدم این عروسک نماد یکی از افراد گروه موسیقی کرهایست! خیلی حالم بد شد. آن مردهای دخترنما چه جذابیتی برای دختران ایرانی باید داشته باشد؟!
بهش پیام دادم «عروسکت آماده است فقط من دیگر از این عروسکها نمیسازم
اگر عروسک ایرانی خواستی در خدمتم و با کمال میل و رغبت...»
«مردهای دخترنما» رو خیلی خوب اومدید...
راستی الان فرهنگ شرق چه تفاوتی با فرهنگ غرب داره؟