جهان یک زن

من هدهدم، صفیر سلیمانم آرزوست

جهان یک زن

من هدهدم، صفیر سلیمانم آرزوست

سلام خوش آمدید


این جمله که "تعرف الاشیاء باضدادها" خیلی ملموس است. اینکه اشیا با نقطه مقابلشان شناخته میشوند حقیقت دارد. نه تنها اشیا بلکه هر چیزی در این دنیا این خصلت را دارد؛ حتی کتاب. امسال به طور اتفاقی دو کتاب را با فاصله نزدیکی از هم خواندم. اولی خیلی دوست داشتنی و شیرین و خواندنی بود ولی دومی نه تنها هیچ کدام از اینها نبود بلکه افتضاح بود و دقیقا بعد از خواندن کتاب دوم زیبایی و شاهکار بودن کتاب اول برایم مشخص شد. «من زنده ام» کتاب اولی بود که خواندم و همینطور بهترین کتابی که با موضوع دفاع مقدس خواندم. دومین کتاب "خاطرات سفیر" بود که کاملا اتفاقی شروع به خواندنش کردم و با تمام جذاب نبودنش تا آخر ادامه دادم تا شاید دلیل رسیدن کتاب به چاپ پنجاه و دوم را بفهمم! ولی تنها چیزی را که فهمیدم( در واقع برایم مسجل شد) این بود که حتی فرهیخته ترین کالای فرهنگی نیز گرفتار بی‌فرهنگی می‌شود...
 

اینکه خاطرات سفیر چرا خوب نبود دلایل زیادی دارد ولی چندتایش را اینجا ذکر میکنم:
خاطرات سفیر اصلا کتاب نیست! یک وبلاگ کتاب مانند است. اتفاقا نویسنده خودش در ابتدای کتاب اذعان دارد که مطالب کتاب، در واقع مطالب وبلاگ ایشان است؛ ولی نه ایشان، نه ویراستار و نه انتشارات به خودشان این زحمت را ندادند که مطالب یک وبلاگ را طوری تنظیم کنند تا تبدیل به یک کتاب شود و دقیقا همان مطالب با همان ساختار در کتاب چاپ شده است. اینکه بعضی از بزرگان ادب و فرهنگ ابراز ناراحتی میکنند به این خاطر که فضای مجازی موجود زبان معیار را دستخوش تغییر میکند شاید برایمان خیلی قابل لمس نباشد ولی اینکه «کتابی نوشتن» از یک کتاب دریغ شود نکته غم انگیزی‌ست که همه‌مان درکش می‌کنیم.
اتفاقی که تقریبا در همه فصل های کتاب شاهدش هستیم این است که، نویسنده همانند یک عقل کل در همه جا ظاهر میشود و در اولین فرصت بالای منبر میرود و سخنرانی اش را آغاز میکند و همیشه هم پیروز میشود و آدم های اطراف حیران و پریشان و درفکر فرورفته از او جدا میشوند! اتفاقی که ممکن است بار اول، دوم یا حتی سوم حالت را خوب کند ولی تکرار شدن بیش از حدش نه تنها آدم را سر کیف نمی آورد بلکه حوصله ات را سر میبرد و خسته ات میکند که کاش جایی برای ابراز وجود آدم های دیگر داستان هم بود. اتفاقا در معدود صفحاتی که این اتفاق می‌افتاد داستان خواندنی میشود...
تقریبا آخر هر فصل، تصاویری مربوط به آن فصل گذاشته شده است. آدم احساس میکند آن تصاویر خیلی اوقات برای صفحه پر کردن آمده است و منظور نویسنده که همان آشنایی با آن اماکن و مناظر و حتی آدمهاست را نمی‌رساند؛ چون هم کوچک است، هم سیاه و سفید است و گاهی هم دور. عکسهایی که جایش در اینستاگرام و وبلاگ است نه «این کتاب». اینکه میگویم این کتاب به این خاطر است که نویسنده محترم عکسهایی از خودشان را در نماهای مختلف و گاهی در ژست هایی که به درد نگهداری در آلبوم میخورد به نمایش گذاشته اند که آدمی با هربار دیدنشان از خود میپرسد آیا ایشان شهید شده اند که آدم از دیدنشان سیر نشود یا دلیل خاص دیگری دارد که به اعتماد به نفس برمیگردد؟!...

  • ۰ نظر
  • ۰۷ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۴:۳۹
  • هانیه معینیان

«الطَّلاقُ مَرَّتانِ فَإِمْساکٌ بِمَعْرُوف أَوْ تَسْریحٌ بِإِحْسان وَ لا یَحِلُّ لَکُمْ أَنْ تَأْخُذُوا مِمّا آتَیْتُمُوهُنَّ شَیْئاً إِلاّ أَنْ یَخافا أَلاّ یُقیما حُدُودَ اللّهِ...»

 

متن زیر از تفسیر المیزان و تبیین آیه «۲۲۹» سوره بقره است:

« توضیح آنکه اساساً تقیید به معروف و احسان برای جلوگیری از فسادهایی است که ممکن است در اثر سوء‌استفاده از حکم شرعی بروز کند، مثلاً در مورد امساک ممکن است زن به منظور اضرار و اذیت نگه داشته شود؛ لذا حکم امساک با کلمه  «بمعروف» تقیید شده تا از این گونه اعمال غرض ها جلوگیری شود و در مورد تسریح ممکن است شوهر قسمتی از مهریه زن را ندهد و او را رها کند و بسا این عمل در میان مردم رایج شود به طوری که هیچ زشت و خلاف متعارف نباشد به همین جهت قید «بمعروف» برای جلوگیری از آن کافی نیست و لذا در این مورد به مناسبت این که بلافاصله می فرماید «و لا یحل لکم...» یعنی برای شما جایز نیست از آنچه به ایشان داده اید چیزی بگیرید حکم تسریح با کلمه «باحسان» مقید شده است. به علاوه این قید موجب تدارک مزیتی می‌شود که زن در زندگی زناشویی داشته و اکنون در اثر جدایی از دست داده است و اگر در اینجا هم «بمعروف» گفته شده بود این نکته فوت می شد.

 

نکته: علامه طباطبایی در جایی دیگر از کتاب معروف را امری میداند که انسان با ذوق اجتماعی خود میشناسد.  «تسریح» را طلاقی که بعد از آن رجوع واقع نشود و «امساک» را نگه داشتن معنی می‌کند.

  • ۰ نظر
  • ۲۰ فروردين ۹۸ ، ۲۰:۳۰
  • هانیه معینیان


خیلی ها به صحبت های فاطمه معتمد آریا واکنش نشان دادند. اکثر واکنش ها هم تهاجمی بود. واقعا من دوست دارم از همه شان بپرسم که واقعا شما بعد از شنیدن صحبت های معتمدآریا فقط عصبانی شدید؟! صحبت های معتمدآریا از جنس صحبت های یک معترض آن هم از نوع پررویش بود. وقتی اعتراض به سمت پررویی می‌رود آدمیزاد اول متعجب می‌شود، مثل همه مان بعد از شنیدن حرفهای معتمدآریا؛ و بعدتر احساسات دیگر مثل عصبانیت به آن اضافه می‌شود. ولی اشکال اینجاست که همه فقط با حس عصبانیت جواب دادند. معتمدآریا بعد از انقلاب ظهور یافت، فعالیت کرد، حدود پنجاه فیلم سینمایی بازی کرد و فقط چهار سیمرغ بلورین گرفت که جزو رکورداران دریافت کننده سیمرغ است. البته غیر از اینها نامزدی در جشنواره و جوایز در دیگر جشنواره های ایران هم است.انصافا آدم بعد از خواندن اینها غیر از تعجب، خنده اش هم می‌گیرد که واقعا چه اتفاقی بیش از این باید برای یک بازیگر بیفتد تا راضی شود؟! همان زمان ها که فاطمه معتمدآریا با ساخته های ایرج طهماسب مورد توجه قرار گرفت مهرانه مهین ترابی هم با سریال های بیژن بیرنگ مشهور شد. ولی مهرانه مهین ترابی نه تنها هیچ جایزه ای نگرفته با توجه به آن همه بازی های عالی و خاطره سازی هایی که در ذهنمان ایجاد کرده حتی یک بزرگداشت هم برایش نگرفته اند.
البته اعتراض خانم بازیگر از یک جهت درست است. اینکه سینمای جمهوری اسلامی بلد نیست بعد از ده سال شخص دیگری را جایگزین کند و هنوز چشمش دنبال شخصی ست که ممنوع التصویر شده و برایش مراسم بزرگداشت هم برگزار میکند؛ من را هم پررو میکند :)


  • هانیه معینیان

با توجه به نقدها و نظراتی که در مورد پست مربوط به پدرسالاری دریافت کردم در تکمله بحث پیش چند نکته را متذکر می‌شوم

 

بحث های جامعه شناسی همیشه چندعاملی بوده اند. در واقع به دلیل پیچیدگی انسان و تاثیرگذاری و تاثیرپذیری انسان از عوامل مختلف این بحث ها تک ساحتی نیستند. قطعا در این مورد خاص عوامل متعددی دخیل هستند. اینکه ساختارهای دولت خیلی اوقات با یک مادرشاغل همراهی نمیکند؛ یا حتی اینکه بعضی مردان سختی های یک همسر شاغل را نمی‌پذیرند و در نتیجه همراهی شایسته ای ندارند و گاهی حتی برای این همراهی آموزشی ندیده اند؛ از عوامل مهم دیگر است. اینکه بنده فقط به یک عامل اشاره کردم به دلیل ریز شدن و جزیی کردن آن عامل و دیده شدنش بود؛ نه از باب انکار دیگر عوامل. به قول طلبه های علوم دینی " اثبات شی نفی ما عدا نمیکند"

 

در همین متن کوتاه بنده از کمال مادری و اهمیت و اولویت مادری صحبت کردم ولی گویا کافی نبوده است! آن مطلب طرح یک موضوعی بود که به آن توجهی نشده بود و آن هم تفکر زنان بود. تفکر قطعا قبل از عمل اتفاق می افتد و چه بسا گاهی عملی هم صورت نگیرد. در متن مثال مادری که دو فرزند دارد را بیان کردم و این مثال مبتنی بر تفکر زنان بود و نه عملکردشان. در واقع زنان با موقعیت مشابه با آن مثال،حتی در ذهنشان تزاحم بین دو تکلیف اتفاق نمی افتد. چه بسا در مقام عمل و سنجیدن شرایط، تکلیف زن در آن شرایط ماندن در خانه باشد.

 

منظور از حضور اجتماعی، شغل نبود. گرچه شاغل بودن یکی از جنبه های حضور اجتماعی محسوب میشود ولی تنها مورد آن نیست. تاکیدم در متن نیز حضور موثر اجتماعی بود که بعضی اوقات این امر با شاغل بودن محقق نمی‌شود! حضور اجتماعی برای یک زن میتواند رفتن به کلاس هنری یا ورزشی باشد؛ برای شخص دیگر معلمی باشد؛ برای زن دیگری نوشتن باشد؛ برای دیگری فعالیت در مسجد محل باشد؛ برای شخص دیگر انجام پروژه های تحقیقاتی باشد؛ برای دیگری مدیریت باشد و... مهم این است با توجه به توانش کاری موثر و مفید انجام دهد که هم حال خودش و هم حال جامعه را خوب کند؛ وگرنه بنده یکی از مخالفان تشویق زان به اشتغال هستم. میتوانم بگویم این همه توجه و تاکید بر اشتغال زنان بیش از همه به خود زنان لطمه زده است. تاکید بر اشتغال زنان آن زمانی خوب است که شغلی در شان زن و در راستای شکوفایی استعدادهایش باشد.اسلام با عدم تکلیف زن به نان آوری و واگذاری این تکلیف بر دوش مردان در واقع یک موقعیت ممتاز و به دور از دغدغه مادی برای رشد و شکوفایی زن فراهم کرده است.نکته ای که در جامعه ما مغفول مانده و به جای آنکه زنان به رشد شخصیت (مادی و معنوی) تشویق شوند به اشتغال تشویق میشوند. به جای آنکه زنان به متخصص شدن و نخبه شدن ترغیب شوند به شاغل شدن ترغیب میشوند.


  • هانیه معینیان

 یا  «آیا اعتقادات بتی فریدان توانسته اوضاع زنان ایرانی را بهبود ببخشد؟»


این یادداشت، متنی جامعه شناسی مبتنی بر اصطلاحات سخت و پشت هم و مترداف و پیچیده نیست. این متن یک مطلب جامعه شناسی ساده است.


اینکه همه حرف و دودوتا چهارتای فمینیست ها یا حداقل فمینیستهایی که حرفشان در ایران خریدار دارد و به زبانها و اشکال مختلف بیان میشود این است که «همه مشکلات از پدرسالاری ست» تا کی می‌خواهد ادامه داشته باشد؟ تا چه زمانی قرار است چشممان را ببندیم و همه چیز را به پدرسالاری ربط دهیم؟ پدر سالاری به معنای عام و خاصش( تاثیر جهان شمول و همگانی مردان در همه ساخت های اجتماعی و فراتر از آن روی ذهن و علم تک تک آدمها)

واقعا مشکل زنان ایران این است؟ نمی‌خواهد خیلی فکر کنید؛ فقط هر کدامتان به مردان دور و برتان فکر کنید. چند درصدتان با حمایت و پشتیبانی و حتی گاهی تشویق و اصرار پدر یا همسرتان برای درس خواندن روبه رو بودید؟ در بین اطرافیانتان چطور؟خیلی ساده است بعد از انقلاب همزمان با افزایش حق گرایی به جای تکلیف گرایی  مردم، حق گرایی زنان هم به سرعت مطرح شد. حق گرایی زنان یعنی حق زن برای تحصیل، اشتغال، حضور اجتماعی و ...اول بدون همراهی مردان ولی بعد با همراهی و همدلی و کمک و تشویق مردان...

اینکه زنان سرزمین من حضور اجتماعیشان کم هست یا اینطور بگویم حضور موثر اجتماعیشان کم است علتش پدرسالاری نیست. علتش گاهی بی حوصلگی و بیشتر مواقع تفکر این زنان است. اینکه زنان بر اساس سنتها و فرهنگ ایرانی معتقدند به اینکه تکلیف زن فقط مادر بودن و همسر بودن است عامل بسیار مهم و به نظر بنده اصلی این امر است. بگذارید یک مثال بزنم

فرض کنید مادری دو فرزند کوچک دارد.در کنکور شرکت میکند و قبول میشود به دانشگاه هم میرود و بعد از مدتی انصراف میدهد. چرا؟ برای اینکه به نظر خودش و مادر و مادربزرگش زن باید دراین موقعیت به بچه اش برسد و آن زن هم هیچ وقت به این فکر نخواهد کرد که شاید درس خواندن تکلیف شرعی اش باشد...

بنا بر نظر آیت الله خامنه ای، شهید مرتضی مطهری، آیت الله جوادی آملی حضور زن در اجتماع(به هرنحو) گاهی تکلیف زن است. اینکه ما این تکلیف اجتماعی را نمی‌بینیم و فقط به تکلیف خانوادگی نگاه می‌کنیم موجب شده خیلی از افراد موثر و درس‌خوانده خانه نشین شوند... یا حتی موجب شده پست های مهم مدیریتی و حساس را قبول نکنند... به زبان ساده دین و دینی که اتفاقا از زبان مردان بیان شده ما را به سمت جامعه سوق می‌دهند و خودمان تمایلی به آن نداریم. درست است مادری و همسری مهمترین وظیفه یک زن است وبه قول آیت الله جوادی آملی مادری کمال یک زن است ولی مادری و همسری و خانواده تنها تکلیف زن نیست. بخصوص زنانی که تحصیلکرده هستند اگر بدانند جایی در این ایران پهناور میتوانند موثر باشند و کاری انجام دهند که از عهده خیلی ها بر نمی آید و باز هم درخانه بنشینند مسئول هستند...

می‌توانید بگویید این هم نوعی پدرسالاری ست. قبول دارم. ولی پدرسالاری که از ذهن مردان دارد پاک میشود و توسط خود زنان بازتولید میشود...

  • هانیه معینیان


آنچه در ذهن اکثریت ما درباره سن حضرت خدیجه وجود دارد این است که ایشان در سن  چهل یا چهل و پنج سالگی به عقد پیامبر درآمدند درحالی که قول قوی و درواقع قول محققین خلاف این امر است. در این یادداشت قول بعضی از بزرگان را در این‌باره بیان کرده‌ام.


♦️رجوع به کتب تاریخی و تحلیلی نشان می‌دهد که قول مشهور _همان قولی که اکثریت ما آنرا شنیده‌ایم_ قول ضعیف و شاذی است. این قول را منتسب به هاشم بن عروه می‌دانند که سن وفات حضرت را 65 سالگی میداند. ولی قول اصح و قوی سن دیگری را بیان می‌کند از جمله:


🔹برخی مانند بیهقی (از  علمای اهل سنت) سن ایشان را 25 ساله می‌دانند. بیهقی معتقد است حضرت در سن 50 سالگی وفات یافتند و سال ازدواج ایشان را 15 سال قبل از بعثت میداند. بنابراین طبق قول بیهقی وقتی ایشان در زمان وفات یعنی سال دهم بعثت، 50 ساله باشند و 15 سال قبل از بعثت هم ازدواج کرده باشند، با این حساب سن حضرت خدیجه (سلام‌الله‌علیها)، در زمان ازدواج با پیامبر اکرم 25 سال بوده است، و حلبی هم همین قول را آورده است.


🔹ابن‌سعد، ذهبی، إربلی، ابن‌عساکر به نقل از ابن‌عباس می‌گویند: «خدیجه در زمان ازدواج با آن حضرت 28 ساله بود.»


🔹حاکم نیشابوری در کتاب المستدرک قول ابن‌اسحاق (سیره نویس مشهور) را در مورد سن حضرت خدیجه در زمان ازدواج ایشان با پیامبر این‌گونه نقل می‌کند:

«کان لها یوم تزوجها ثمان وعشرون سنة.» خدیجه در زمان ازدواجش با پیامبر، بیست و هشت ساله بود.


🔹سید جعفر مرتضی حسینی عاملی، عالم و سیره نگار شیعی در کتاب خود «الصحیح من سیره النبی الاعظم» معتقد است سن 28 سال برای حضرت خدیجه را شمار زیادی از محققین به عنوان سن ازدواج آن حضرت با پیامبر نقل کرده اند.

 

🔹سید جعفر شهیدی قول 28 سال را به نقل از ابن سعد از ابن عباس بیان میکند و معتقد است با توجه به تعداد فرزندان حاصل از ازدواج حضرت خدیجه و پیامبر قول مشهور چهل سال نمی‌تواند صحیح باشد.


🔹آیت الله مکارم شیرازی در سخنرانی خود در مراسم بزرگداشت حضرت خدیجه بیان داشتند "مطابق تحقیقات ما، حضرت خدیجه در وقت تزویج با رسول اکرم(ص) یا 28 ساله و یا 26 ساله بوده است؛ و این که آن حضرت را 40 ساله و بیوه معرفی کردند، توطئه ای بود که خواستند برخی زنان دیگر را در برابر ایشان بالا ببرند. سپس بنی امیه هم این جعل را تبلیغ کردند."



  • هانیه معینیان

ما آدم‌های امروزی عادت کرده‌ایم همیشه :|  یا :(  باشیم. قیافه‌های حال خوب کن :) یا :D را هم‌ گذاشته‌ایم برای دنیای مجازی و آدم‌هایی که سالی یک‌بار می‌بینیمشان.ما آدم‌های امروزی به غر زدن و ناراحت بودن و شکایت کردن عادت کرده ایم؛ ظاهر شیک و قشنگ و اتوکشیده‌مان را حفظ میکنیم برای آدم‌های دور و باطن له و خسته و داغانمان را گذاشته‌ایم برای آدم‌های نزدیک؛ آدم‌هایی که دوستشان داریم و هرروز چشم در چشم می شویم با آنها. دلیل همه ی رفتارهایمان را هم همین میدانیم : ” بالاخره من هم آدمم یک‌جایی کم می آورم“

این بدترین شکل دورویی ست.ظاهر خوشحال برای آدم های دور و باطن ناراحت برای آدم‌های نزدیک.آدم‌هایی که نفسمان به نفسشان بند است.آدم‌هایی که «بودنشان» به تنهایی می تواند دلیل خوب بودن،خوب شدن و خوب ماندنمان باشد.

حیف که ما فقط بلدیم از دور برای آدم‌ها دست تکان دهیم...

 
  • هانیه معینیان

درباره این روز فرخنده و مبارک، روز کتاب و کتابخوانی و کتابدار منظورم است، میتوانم بگویم که هیچ هم نباید به جناب حافظ گوش دهیم! مصرع بالا را عرض میکنم؛ اتفاقا این روزها برای کتاب خواندن نه باید منتظر فراغت موعود! بود و نه حتی منتظر یک جای خلوت و آرام و کتابخانه و اتاق مطالعه و چمن و گل و گلزار... بلکه در هرحالی و جایی باید خواند؛ اتوبوس، مترو، صف، مطب دکتر، استراحت بین کارهای خانه، هنگام ترافیک حتی هنگام پخش آگهی بازرگانی!

نکته دیگر اینکه دنبال حال خوب برای کتاب خواندن نباشیم باید خودمان را بیندازیم در دل ماجرا. حتی آن هنگام که حوصله کتاب خواندن نداریم فقط کافیست چند صفحه کتاب بخوانیم بعد بدون آنکه متوجه شویم یارمهربان دستمان را می‌گیرد و ما را با خود میبرد :)

  • هانیه معینیان

از ماشین بیرون را نگاه می‌کردم و طبیعتا خیابان است و تعداد زیادی مغازه پشت سرهم. چشمم مغازه‌ها را دنبال می‌کرد تقریبا از یک جایی به بعد هیچ مغازه ای ندیدم مگر مغازه هایی با تزیینات و لوازم کریسمس. سرم را چرخاندم دیدم آن سمت هم همینطور است. بعید می‌دانم پرجمعیت ترین کشورهای مسیحی هم اینطور باشند این طور پشت هم و بدون وقفه تزئینات کریسمس بفروشند. با خودم فکر کردم مگر ما چقدر مسیحی و ارمنی در کشور داریم؟ مگر جز این است که اینها بیشتر از خانه های مسیحی خانه های مسلمان را تزیین می‌کند؟ راستش را بخواهید در کنار این فکرها فکرهای ناپخته تری هم بودند؛ آنهایی که دلشان می‌خواست یک سری به آن مغازه های پرزرق و برق بزنند. از بین آن همه وسایل متنوع و زیبا و خوشرنگ، کاج ها با آن گوی های آویزان بهشان یک چیز دیگر بودند و من چقدر دلم یکی از آن کاج ها را می‌خواست...

می‌دانم هیچ وقت اینکار را نخواهم کرد و هیچ وقت یک کاج را به خانه ام نخواهم برد ولی فردا روزی که با فرزندم در خیابان راه می‌روم و یکی از آن بابانوئل های خوشرنگ و قرمز با آن خنده زیبا و مهربان دل فرزندم را برد چه می‌توانم بکنم؟ اگر پشت هم بابانوئل و کاج و گوزن و آدم برفی ببیند چطور؟


ما عید زیاد داریم. چه عید ملی چه عید مذهبی ولی تقریبا هیچ کار فرهنگی برای هیچ کدامشان نمی‌کنیم. این روزها اکثر چیزها با نماد زنده می‌مانند ولی ما در قبال عیدهایمان فقط سکوت کردیم.برای اعیاد مذهبی نمادی نساخته ایم و برای اعیاد ملی هم اگر نمادی بوده خوب پر و بالش نداده ایم. ما شیعیان برای بزرگترین عیدمان چه نمادی داریم؟ این روزها که کریسمس و شب یلدا همزمان شده اند زور کدامشان به دیگری چربیده؟! کدامشان از سر و کول مغازه ها بالا میروند؟ بیشترین تلاش ما برای شب یلدا تولید و توزیع استیکر انار در تلگرام است یا فروختن انارهای بلوری مگر کار دیگر هم کرده ایم؟ برای عید نوروز که خودش پر نماد هست چه کردیم؟ واقعا عمو نوروز پیر و خسته و تکیده ما در برابر بابانوئل شاد و خوشحال آنها حرفی هم دارد؟! 

  • هانیه معینیان

"یا لیتنا کنا معکم" را چقدر زمزمه کرده‎ایم در سینه‎زدن‎ها و روضه‎هایمان و چقدر برایش اشک ریخته‎ایم؛ ولی چقدر فرق است بین زمزمه یک مرد با من؛ تفاوتی به اندازه همه شهادت‎های تاریخ و اشک ریختن و صبر کردن‎های زنانه تاریخ. همراهی چون منی با امامم، آن هم حسین (ع) را نمی‎دانم هیچ‎وقت اتفاق می‎افتاد یا نه، ولی این را خوب می‎دانم که اگر من می‎شدم یکی شبیه همسر زهیر یا مادر وهب چه می‎شد؛ که اگر این یکی یکی‎ها شبیه آن "یکی" می‎شدند حسین تنها نمی ماند... البته این را خوب می‎دانم که زهیر  خودش آنقدر آماده بوده که با تلنگر همسرش فقط به هوش آمده. در شام نه حتی در مدینه و مکه هم نه، آیا حتی در آن دویست هزار فرستنده نامه از کوفه هم، کسی با یک تلنگر همسرش همراه حسین(ع) نمی‎شد؟!



من اگر همراه می‎شدم با امامم یعنی با زینب همراه شده بودم. نه! مسلم قدر زینب درد نمی‎کشیدم؛ زینب است و داغ برادر و پسر و برادرزاده، زینب است و پرستار سجاد(ع) و تسلی‎بخش دل مادران داغ‎دیده، زینب است و بچه های کوچک و خیمه های آتش گرفته و تازیانه و تاختن ها روی بدن های مبارک و زخم زبان ها. و آیا من می‎توانستم کمی از این دردها را بکشم و هنوز نفس بکشم؟! مگر نه اینکه دردها به اندازه بزرگی خود آدمها هستند؛ خداوند خودش می‎فرماید "لا یکلف الله الا وسعها". زینب فرق می‎کند؛ پدرش اورا عقیله لقب داده یعنی همیشه عاقل بسیار عاقل. زینب که زینت پدر است و وقتی خطبه می‎خواند همه می‎گویند گویی علی خطبه می‎خواند... 


اینبار آرام میگویم یا لیتنا کنا معکم؛ شاید تلنگری باشد برای "نا" و همه دشواری" معکم" را از خاطر بگذرانم...


  • هانیه معینیان

بِسْمِ اللَّهِ مَجْرَاهَا وَمُرْسَاهَا...