جهان یک زن

من هدهدم، صفیر سلیمانم آرزوست

جهان یک زن

من هدهدم، صفیر سلیمانم آرزوست

سلام خوش آمدید

درباره این روز فرخنده و مبارک، روز کتاب و کتابخوانی و کتابدار منظورم است، میتوانم بگویم که هیچ هم نباید به جناب حافظ گوش دهیم! مصرع بالا را عرض میکنم؛ اتفاقا این روزها برای کتاب خواندن نه باید منتظر فراغت موعود! بود و نه حتی منتظر یک جای خلوت و آرام و کتابخانه و اتاق مطالعه و چمن و گل و گلزار... بلکه در هرحالی و جایی باید خواند؛ اتوبوس، مترو، صف، مطب دکتر، استراحت بین کارهای خانه، هنگام ترافیک حتی هنگام پخش آگهی بازرگانی!

نکته دیگر اینکه دنبال حال خوب برای کتاب خواندن نباشیم باید خودمان را بیندازیم در دل ماجرا. حتی آن هنگام که حوصله کتاب خواندن نداریم فقط کافیست چند صفحه کتاب بخوانیم بعد بدون آنکه متوجه شویم یارمهربان دستمان را می‌گیرد و ما را با خود میبرد :)

  • هانیه معینیان

از ماشین بیرون را نگاه می‌کردم و طبیعتا خیابان است و تعداد زیادی مغازه پشت سرهم. چشمم مغازه‌ها را دنبال می‌کرد تقریبا از یک جایی به بعد هیچ مغازه ای ندیدم مگر مغازه هایی با تزیینات و لوازم کریسمس. سرم را چرخاندم دیدم آن سمت هم همینطور است. بعید می‌دانم پرجمعیت ترین کشورهای مسیحی هم اینطور باشند این طور پشت هم و بدون وقفه تزئینات کریسمس بفروشند. با خودم فکر کردم مگر ما چقدر مسیحی و ارمنی در کشور داریم؟ مگر جز این است که اینها بیشتر از خانه های مسیحی خانه های مسلمان را تزیین می‌کند؟ راستش را بخواهید در کنار این فکرها فکرهای ناپخته تری هم بودند؛ آنهایی که دلشان می‌خواست یک سری به آن مغازه های پرزرق و برق بزنند. از بین آن همه وسایل متنوع و زیبا و خوشرنگ، کاج ها با آن گوی های آویزان بهشان یک چیز دیگر بودند و من چقدر دلم یکی از آن کاج ها را می‌خواست...

می‌دانم هیچ وقت اینکار را نخواهم کرد و هیچ وقت یک کاج را به خانه ام نخواهم برد ولی فردا روزی که با فرزندم در خیابان راه می‌روم و یکی از آن بابانوئل های خوشرنگ و قرمز با آن خنده زیبا و مهربان دل فرزندم را برد چه می‌توانم بکنم؟ اگر پشت هم بابانوئل و کاج و گوزن و آدم برفی ببیند چطور؟


ما عید زیاد داریم. چه عید ملی چه عید مذهبی ولی تقریبا هیچ کار فرهنگی برای هیچ کدامشان نمی‌کنیم. این روزها اکثر چیزها با نماد زنده می‌مانند ولی ما در قبال عیدهایمان فقط سکوت کردیم.برای اعیاد مذهبی نمادی نساخته ایم و برای اعیاد ملی هم اگر نمادی بوده خوب پر و بالش نداده ایم. ما شیعیان برای بزرگترین عیدمان چه نمادی داریم؟ این روزها که کریسمس و شب یلدا همزمان شده اند زور کدامشان به دیگری چربیده؟! کدامشان از سر و کول مغازه ها بالا میروند؟ بیشترین تلاش ما برای شب یلدا تولید و توزیع استیکر انار در تلگرام است یا فروختن انارهای بلوری مگر کار دیگر هم کرده ایم؟ برای عید نوروز که خودش پر نماد هست چه کردیم؟ واقعا عمو نوروز پیر و خسته و تکیده ما در برابر بابانوئل شاد و خوشحال آنها حرفی هم دارد؟! 

  • هانیه معینیان

"یا لیتنا کنا معکم" را چقدر زمزمه کرده‎ایم در سینه‎زدن‎ها و روضه‎هایمان و چقدر برایش اشک ریخته‎ایم؛ ولی چقدر فرق است بین زمزمه یک مرد با من؛ تفاوتی به اندازه همه شهادت‎های تاریخ و اشک ریختن و صبر کردن‎های زنانه تاریخ. همراهی چون منی با امامم، آن هم حسین (ع) را نمی‎دانم هیچ‎وقت اتفاق می‎افتاد یا نه، ولی این را خوب می‎دانم که اگر من می‎شدم یکی شبیه همسر زهیر یا مادر وهب چه می‎شد؛ که اگر این یکی یکی‎ها شبیه آن "یکی" می‎شدند حسین تنها نمی ماند... البته این را خوب می‎دانم که زهیر  خودش آنقدر آماده بوده که با تلنگر همسرش فقط به هوش آمده. در شام نه حتی در مدینه و مکه هم نه، آیا حتی در آن دویست هزار فرستنده نامه از کوفه هم، کسی با یک تلنگر همسرش همراه حسین(ع) نمی‎شد؟!



من اگر همراه می‎شدم با امامم یعنی با زینب همراه شده بودم. نه! مسلم قدر زینب درد نمی‎کشیدم؛ زینب است و داغ برادر و پسر و برادرزاده، زینب است و پرستار سجاد(ع) و تسلی‎بخش دل مادران داغ‎دیده، زینب است و بچه های کوچک و خیمه های آتش گرفته و تازیانه و تاختن ها روی بدن های مبارک و زخم زبان ها. و آیا من می‎توانستم کمی از این دردها را بکشم و هنوز نفس بکشم؟! مگر نه اینکه دردها به اندازه بزرگی خود آدمها هستند؛ خداوند خودش می‎فرماید "لا یکلف الله الا وسعها". زینب فرق می‎کند؛ پدرش اورا عقیله لقب داده یعنی همیشه عاقل بسیار عاقل. زینب که زینت پدر است و وقتی خطبه می‎خواند همه می‎گویند گویی علی خطبه می‎خواند... 


اینبار آرام میگویم یا لیتنا کنا معکم؛ شاید تلنگری باشد برای "نا" و همه دشواری" معکم" را از خاطر بگذرانم...


  • هانیه معینیان


اینکه من امروز لباس ایرانی بپوشم که اگر چهار بار در ماشین لباسشویی انداختم رنگ و رویش رفت مهم نیست؛ اینکه امروز من موبایل ایرانی دستم می‌گیرم که گاهی ممکن است هنگ کند یا برنامه‌ای را ساپورت نکند اصلا مهم نیست؛ اینکه من امروز یخچالم ایرانی‌ست که طبقه‌هایش شبیه طبقه‌های بعضی یخچال‌ها شیک نیست یا جایش کمی کوچکتر است اهمیتی ندارد برایم؛ اینکه نوشابه‌ زمزم می‌خورم که مزه‌اش کمی با آن نوشابه‌ی خاص متفاوت است هیچ مهم نیست. اینها اصلا برایم مهم نیست مهم فرداست. فردا که فرزندم بزرگ شد تمام تلاشش را بکند که حسابدار آن کارخانه‌ی بزرگ در همدان شود یا مدیر روابط‌عمومی یک شرکت بزرگ بین‌المللی در تبریز نه اینکه بخواهد از ایران برود؛ فردا که کانال‌های تلویزیون ژاپن و سوئد و بزریل تلویزیون ایرانی را به عنوان اولین و برترین برند جهان معرفی کند شبیه فرش ایرانی؛ فردا که همه سرودست بشکنند بیایند ایران، تا غیر از دیدن مناظر طبیعی و تاریخی‌اش چمدان‌هایشان را پر کنند از لباس‌ها و جنس‌های ایرانی که آن‌ور آب مجبورند دوبرابر بالایش پول بدهند... امروز مهم نیست فردا مهم است؛ فردای من، فردای فرزندم، فردای ایران...



مشکل فقط کیفیت نیست؛ که اگراینطور بود حداقل در این چندسال اخیر خوب که چشم هایمان را باز می‌کردیم کالاهای خوب ایرانی زیاد می‌دیدیم دور وبرمان. مشکل بی‌شخصیتی است؛ نه شخصیت خودمان، شخصیت ملتمان. ما آدمهای ازخودبیگانه‌ای شده‌ایم. نه اینکه خودمان بخواهیم و حتی بفهمیم ولی شده‌ایم. همین‌که پیراهن و شلوار را تولید می‌کنیم و بعدش مارک خارجی بهش می‌چسبانیم یعنی از خودبیگانه‌ایم. همین‌که اسم محصولاتمان را برای اینکه به فروش برود اسمهای اجق وجق خارجی می‌گذاریم یعنی از خودبیگانه‌ایم. تا دیر نشده خودمان را درمان کنیم؛ ازهمین امروز، از همین لباسی که می‌پوشیم از همین کفشی که می‌پوشیم؛ از همین حالا...




هرسال بیست‌ودو بهمن عکس پروفایلمان را تغییر دهیم و برویم راهپیمایی و فریاد بزنیم مرگ بر آمریکا، مرگ بر اسرائیل و بعدش برویم یک ساندویچی خیابان انقلاب همبرگر بخوریم با کوکاکولا یا پپسی. هرسال هی صدایمان را بالاتر ببریم و وقتی صدایمان گرفت بطری آب نستله را از کیفمان در بیاوریم و گلویمان را تازه کنیم.هی مشتهایمان را گره کنیم و بعدش مشتمان را پر کنیم از کیت کت. بیست و دو بهمن روز آزادی است؛ روز پیروزی؛ روز استقلال؛ چه باور بکنیم چه نکنیم استقلال سیاسی به دنبال استقلال اقتصادی است. پس بیایم سیصد و شصت و چهار روز سال را با اقتصاد کنار بیاییم و درخانه هایمان آرام فریاد بزنیم استقلالش را و بعد فقط یک روز برویم در خیابان ها و از ته دل فریاد بزنیم آزادی را، پیروزی را، استقلال سیاسی را.


  • هانیه معینیان

دیر می‌رسم و می‌نشینم همان نزدیک در. خانم دارد زیارت توسل می‌خواند من هم زمزمه می‌کنم. نوبت به زنی که کنارش نشسته می‌رسد و بعدترش هم بلندگو می‌رسد به زن جوانی که همراه دو بچه‌اش آمده. نگفته میدانم که این زنها نسبتی با خانم دارند؛ چون بالای مجلس‌اند و روی مبل نشسته اند. فکر میکنم به آن مبلی که آن زن جوان رویش نشسته؛ آیا در این روضه خانگی آن مبل سهم یک زن سن‌وسال‌دار است یا آن زن جوان منتسب به خانم؟!!!

خانم دارد دفترش را ورق می‌زند و از فرشته ها می‌گوید؛ گاهی سرش را بالا می‌آورد و حتی می‌پرسد و دوباره ادامه می‌دهد و من سعی می‌کنم ذهنم را از دندانپزشکی و دانشگاه و درسهایم فارغ کنم و متمرکز شوم روی فرشته ها! نمی شود؛ جذاب نیست برایم. فکر میکنم دفتر این خانم از کدام سند معتبر پر شده است؟چرا نامش را نمی‌گوید؟

با هر زوری هست تمرکز میکنم و گوش میدهم و عاشورا می‌خواند و عاشورا می‌خوانم و روضه می‌خواند و گوش می‌دهم و چراغ ها را روشن می‌کنند...

 

بعد از روضه داشتم به این فکر می‌کردم که چرا با توجه به اینکه هنوز روضه‌های خانگی نه تنها در بین زنان پابه سن گذاشته بلکه در بین زنان و دختران جوان-به دلایل مختلف- طرفدار دارد کسی عهده‌دار رسیدگی به اوضاع آن نمی‌شود و این بازار شلوغ و درهم را نظم نمی‌دهد؟ 

واقعا من اگر بخواهم روزی یک روضه زنانه در خانه‌ام برپا کنم باید تلفن را دستم بگیرم و با خاله و عمه‌ام تماس بگیرم تا شماره یک خانم جلسه ای خوب را به من بدهد یا بروم نزدیکترین حوزه علمیه و تقاضای خودم را مطرح کنم و آنان یک نفر را معرفی کنند؟ واقعا چه زمانی حوزه‌ها می خواهند به این قضیه توجه کنند؟  

 

بی توجهی حوزه به این قضیه باعث می‌شود جلسات خانگی روز به روز تنزل یابند و از آنچه باید باشند فاصله بگیرند و هروز شاهد یک مشکل جدید در آن‌ها باشیم...

  • هانیه معینیان

این ترم یکی از سخت ترین روزهای زندگیم را، حداقل در امور درسی سپری کردم. می‌دانم انقدر مشکلات بزرگتری از درس هست آن هم در این دوره و زمانه که این یکی خیلی به چشم نمی آید. ولی همین یکی، من را این پاییز خیلی اذیت کرد. گرچه این امر تنها دلیل این اذیت شدن نبود ولی مهمت‌رینش بود. نمی‌نویسم تا دق‌دلیم را خالی کنم؛ که سر دوستانم خالی کرده‌ام. می‌نویسم؛ شاید به درد کسی بخورد...

همان اول چند نصیحت بکنم به افرادی که قصد خواندن ارشد را دارند و یا درحال خواندن ارشد هستند...

اول اینکه به هیچ عنوان موضوعی که برای پایان نامه انتخاب کرده‌اید را به کسی نگویید! به هیچ عنوان. حتی در کلاس، حتی نزد استادتان، حتی نزد دوستانتان... با عرض شرمندگی باید عرض کنم که وضعیت طوری هست که این احتیاطها را می‌طبلد. جدی بگیرید وگرنه می‌شوید یکی شبیه من که در روز روشن و درحالی که موضوعم هنوز ردش روی هوا مانده بود! از سمت یکی از دوستان عزیز برداشته شد...

دوم حتی اگر سنوات می‌خورید واحد زیاد برندارید. مخصوصا اگر می‌دانید رشته تان و دانشگاهتان طوری ست که به طور جدی به این جمله اعتقاد دارد که " کلاس ارشد است و ارائه دانشجوها" ...

سوم: خواهش میکنم برای نمره درس نخوانید. شما کارشناسی ارشد می‌خوانید تا کی قرار است انگیزه تان از درس خواندن نمره باشد؟ واقعا برایم نه قابل هضم بود و نه قابل تحمل این حد از پایبندی و توجه دانشجویان به نمره. دانشجویی که برای نمره درس بخواند؛ برای نمره پایان نامه بنویسد؛ برای نمره ارائه بدهد؛ برای نمره حرف بزند در آینده چه حرفی میتواند داشته باشد؟ بعد همین ما از کشورمان انتظار پیشرفت و ترقی و توسعه داریم. مگر کشور ایران از مردمی غیر از ما تشکیل شده است؟!

 

چهارم کلاس را تبدیل به یک باند مخوف و سری نکنید! خواهش میکنم " ید الله  مع الجماعة"را  درست به کار ببرید. اگر قرار است تبدیل به یک باند شوید باندی شوید که در راستای اعتلای گروه باشد. باعث پیشرفت تک تکتان شود. این باشد که از استاد بیشتر طلب کنید نه اینکه تبدیل به باندی مخوف شوید برای از زیرکاردر رفتن و تحت فشار گذاشتن اساتید...


  • هانیه معینیان

امروز روز جهانی زنان خانه دار است خیلی وقت است میخواستم درباره خانه‌داری مطلب بنویسم ولی نشد. این روز را مغتنم می‌شمارم و چند خطی مینویسم به عنوان مقدمه‌ی ورود به بحث و انشالله در آینده مطلب را کامل می‌کنم.

خانه‌داری مثل زمان گذشته نیست نه شکل و ساختارش ونه نوع نگاه به آن. ساختارش که قطعا زیر سایه پیشرفت و تکنولوژی تفاوت های آشکاری یافته و خیلی از کارها دیگر در دایره خانه‌داری قرار نمی‌گیرد یا ماشین آن را انجام می‌دهد و یا بعضی مشاغل خاص. آنچه این روزها اهمیت دارد نوع نگاه به خانه‌داری ست. قطعا نگاه زنان امروز به خانه‌داری خیلی متفاوت با زنان دیروز است درحالی که نگاه مردان به این مقوله تفاوت آشکاری نکرده‌است و آنچه موجب افزایش نگاه منفی به خانه‌داری شده است نگاه همین مردان و زنان به آن است. رسانه و سیاست های لیبرالی و فمینیستی و دیدگاه روشن‌فکران و سلبریتی ها و ... قطعا در این دیدگاه منفی موثر بوده‌است ولی آنچه اول از همه باید تغییر کند خودمان هستیم. خودمان به عنوان زن یا مرد؛ اینکه ذهنمان را از کجا تغذیه می‌کنیم؟


اسلام بهترین، زیباترین و به‌روزترین دیدگاه را در این‌باره دارد. اسلام آنجا که بحث حقوقی را مطرح می‌کند می‌گوید زن وظیفه‌ای ندارد که کار خانه را انجام دهد و آنجا که بحث اخلاقی را مطرح می‌کند میگوید خانه داری زن معادل جهاد است...هیچ مکتبی نمی‌توانست به این زیبایی این مطلب را بیان کند. اسلام آنجایی که بحث حقوقی میکند مخاطبش مرد است و می گوید تو نباید خانه داری را وظیفه زن بدانی، نباید او را بازخواست کنی، نباید زیاده‌خواه باشی  و بدانی وقتی همسرت این کار را انجام می‌دهد سپاسگزار او باشی؛ یعنی حالت طلبکاری که اصولا و عموما در مردان در قبال خانه داری زنان وجود دارد را نکوهش می‌کند. از طرفی وقتی بحث اخلاقی میکند مخاطبش زنان هستند. زنان را تشویق میکند به این کار و اجر و ثواب بسیاری برای آن قرار  میدهد؛ که  اگر ما زنان این ها را بفهمیم و بدانیم و نیت مان را درست کنیم که آنچه انجام میدهیم کاری ست که خدا دوست دارد و ما را به خدا مقرب تر میکند چقدر میتواند حالمان را خوب کند و خستگیمان را کم می‌کند...

  • هانیه معینیان

جیبها را می‌گردم ولی پیدایش نمی‌کنم. دوباره می‌گردم همه جیبهای بزرگ و‌کوچک کیفم را، ولی پیدایش نمی‌کنم.‌ آنقدر با عجله آمدم که یادم رفته برش دارم. خوب که فکر می‌کنم یادم می‌آید آخرین کیفی که استفاده کردم کیف مشکی جیرم بوده‌است؛ همان‌جا هم مانده و یادم رفته در کیفی که امروز دستم گرفته‌ام بگذارمش.

دوباره غبطه می‌خورم به روزگار ساده و بی‌آلایش گذشته؛ به کیف‌های همه چیز‌دان مادربزرگ‌هایمان. مادربزرگ‌هایی که فقط یک کیف داشتند و همه چیزشان در همان یک کیف بود و هیچ‌وقت هیچ چیزی را جا نمی‌گذاشتند...


  • هانیه معینیان

 

🔹کتاب مطالعات اجتماعی دوران مدرسه گروه را اینطور تعریف کرده‌بود؛ دو یا چند نفر که با هم روابط متقابل دارند و برای هدفی خاص تلاش می‌کنند(نقل به مضمون). این گروهها گاهی فعالیت‌های رسمی و بیرونی دارند و گاهی ندارند. دسته اول اصولا تاثیرگذارتر از دسته اول هستند چون با فعالیت‌هایشان افراد زیادی را به سمت گروه می‌کشانند و علاقه‌مند می‌کنند. غیر از این، بعضی گروه‌ها برای خودشان مرام‌نامه هم تهیه می‌کنند و ویژگی‌ها و شرایط و اعتقاداتشان را بیان می‌کنند و در واقع آن مرام‌نامه می‌شود نماد گروهشان. افرادی که با این گروه احساس مشابهت کنند یا مرام‌نامه را قبول داشته‌باشند به گروه می‌پیوندند. قطعا تعداد اعضای گروه در قدرت آن گروه بسیار تاثیرگذار است.

 

🔸هشت مارس قرن 19 میلادی در نیویورک کارگران زن یک کارخانه به دلیل شرایط نابه‌سامان و بسیار بدی که داشتند دست به اعتراض زدند و سرکوب شدند و بعدها در کشورهای مختلف این روز به نام روز زن شناخته‌شد و سمت و سوی اعتراض‌ها به کسب حق رای برای زنان پیش رفت. بعدتر هشت مارس در سازمان ملل متحد به عنوان روز جهانی زن نام‌گذاری شد. بسیاری از کشورهایی که این روز را روز زن نامیدند شرایط مشابهی را تجربه کرده‌بودند؛ یعنی هم شرایط نابه‌سامان کارگران زن را چشیده‌بودند و هم به دنبال حق رای بودند. کم کم با رسمی شدن این روز مرام‌نامه آن هم به وجود آمد.

 

 

🔹شعار هشت مارس "آزادی برابری عدالت" است. شعاری که موافق روح هر انسان آزاده‌ایست ولی این ظاهر زیبا نزد افکار مختلف تعاریف و بواطن مختلفی دارد. مهمترین وجه اختلاف تعاریف در نوع نگاه به انسان است؛ اصالت فرد یا اصالت جامعه... برای مثال برابری هشت مارسی یعنی زن و مرد همه‌جا شبیه هم باشند. ولی برابری اسلامی یعنی تساوی در انسانیت و عدم تشابه در زنانگی و مردانگی؛ زن و مرد آنجایی که بحث انسان بودن مطرح است با هم فرقی ندارند ولی وقتی بحث حقوق و تکالیف در بین است زن بودن و مرد بودن مطرح می‌شود. آنجایی که بحث فطرت و طبیعت و سعادت به میان می‌آید.

 

 

🔸زن ایرانی که گذشته یکسانی شبیه به زنان اروپایی و آمریکایی نداشته و از طرفی شعار هشت مارس هم با اعتقاداتش جور در نمی‌آید باید هشت مارس را به رسمیت بشناسد؟ می‌شود برای هم‌آهنگ شدن با جامعه جهانی فقط اسمش را بگیریم و رسمش را نه؟! دنیای امروز این اجازه را به ما می‌دهد که وارد بازی شویم ولی بعد آنطور که می‌خواهیم بازی کنیم؟!

  • هانیه معینیان

چند روز پیش دوستم از من خواست که لباسش را در دیوار آگهی کنم. من هم پذیرفتم و لباس را آگهی کردم و طبیعتا شماره‌ام را هم قرار دادم. از همان دقایق ابتدایی قرار گرفتن آگهی در سایت، پیامک ها و تماس ها و پیام های تلگرامی شروع شد. من بی‌خبر از همه‌جا به خیال اینکه مشتریان لباس چقدر زیاد هستند از این اتفاق خوشحال شدم و با روی باز پاسخگوی خریداران لباس شدم. تا اینکه کم‌کم پی بردم نود درصدشان نه تنها خریدار الکی که اصلا خریدار نیستند و فقط مزاحمند. از آن به بعد تماس هیچ شماره ناآشنایی را پاسخ ندادم. پیامک‌ها هم آنهایی را که حس خوبی نداشتم پاسخ ندادم. پیام های تلگرامی ولی از همه جالبتر بود! با اینکه از همان ابتدا آنهایی را که اسمشان مردانه بود و یا تصویر پروفایلشان تصویر یک مرد بود را پاسخ ندادم ولی باز هم مزاحمان گرامی اتفاقاتی را در این چند روز رقم زدند که میشود آنها را تبدیل به یک کتاب کرد!

از مردانی که اسمشان را اسم یک زن گذاشته بودند، از آنهایی که سوال های بی ربط و زنانه می‌پرسیدند، از مردان زن و بچه‌داری که سوالات بی‌ربط‌‌تر می‌پرسیدند، از آنهایی که تصویر پروفایلشان تصویر امام حسین بود، از آنهایی که از وویس صدای زنان از کانالها و گروههای دیگر استفاده می‌کردند، آنهایی که تصویر پروفایل زنان دیگر را استفاده می‌کردند تا فردی که مرا به کافی‌شاپش دعوت کرد، تا فردی که دانشجوی دکترا و معلم رسمی آموزش و پرورش بود،  تا فردی که خودش را مادری معرفی کرد که به دلیل مشغله زیاد، پسرش را برای تحویل لباس می‌فرستد و وقتی با پیام من مبنی بر اینکه "با برادر یا همسرم هماهنگ کنید" مواجه شد، بالکل نیست و نابود شد! یا فردی که به دلیل عکس پروفایل همدردی ام با مردم کرمانشاه می‌خواست لباس را بخرد ولی به شرطی که از خودم تحویل بگیرد و من به همسرم چیزی نگویم ...


این چند وقت به خاطر زلزله کرمانشاه خیلی ناراحت بودم و وقتی پشت بندش این اتفاق افتاد خیلی ناراحت‌تر شدم و دلم به درد آمد. اصلا این حجم از بیماری مزمن در جامعه را نمی‌توانستم باور کنم. نمی‌فهمیدم چرا با این سطح از آزادی مردم هنوز به رفتارهای یواشکی و پنهانی و الکی تمایل دارند. و چیزی که بیشتر از همه فکرم و ذهنم را مشغول کرد و به شدت ناراحتم کرد نوع رفتار سخیف با یک خانم و از آن بدتر رفتار با یک خانم متاهل بود. صحبت کردن شبهه‌دار با نامحرم چه تلفنی چه پیامکی و چه تلگرامی صحیح نیست؛ ربطی هم به تاهل و تجرد ندارد ولی نکته اینجاست وقتی برای ساکت کردن سریع طرف مقابل و تمام کردن زودتر ارتباط از جمله " متاهلم" استفاده می‌کنی، ماجرا آنطور که تو می‌خواهی پیش نرود! یعنی نه تنها طرف مقابل پا پس نکشد بلکه مشتاق‌تر شود و از وفاداری به همسرت تعجب کند. واقعا برای جامعه‌ای که تاهل در آن خط قرمز ارتباط محسوب نمی‌شود باید گریست و برای جامعه‌ای که تاهل زنان برای ادامه ارتباط چراغ قرمز محسوب نمی‌شود باید خون گریه کرد...



خیلی فکر کردم به اینکه چه می‌شود کرد؛ یعنی من در مواجهه با اتفاقات این‌چنینی چه می‌توانم بکنم. یاد حرف یکی از اساتید افتادم که به دانشجوی دختری که سراسیمه و هراسان وارد شده بود و ماجرایی مبنی بر ایجاد مزاحمت یک مرد و سکوت و فرار کردنش را تعریف کرده بود، گفت "خب مادربزرگت هم بود همین کار را می‌کرد فرق توی درس خوانده با مادربزرگت چیست؟" یعنی واقعا اگر ما حتی از یک متلک ساده خیابانی راحت عبور نمی‌کردیم و سکوت نمی‌کردیم کار به اینجا نمی‌کشید. بی واکنشی ما به اینجور وقایع، کنش طرف مقابل را بیشتر کرده است. واقعا آیا هنوز هم باید ساکت باشیم و یا درحد انجام دادن کارهای ساده قضیه را تمام کنیم؟! ساده‌ترین و کم تاثیرترین راهش اینست که وقتی مزاحم تماس گرفت گوشی را به همسر یا برادر یا پدرت بدهی یا در تلگرام بلاکش کنی؛ ولی آیا همینقدر کفایت می‌کند؟ در مورد همین اتفاق خاص، بنده دو کار ساده بالا را انجام دادم. اگر تعداد مزاحمان کم بود قطعا گزارش هم به پلیس می‌دادم ولی تعدادشان خیلی زیاد بود. برای دیوار هم نامه نوشتم و شرح ماوقع را گفتم و خواستم که تدبیری بیندیشند و گفتم که دیگر در دیوار آگهی نمیکنم. به پلیس فتا هم گزارشی ارسال کردم؛ اینکه سایتی به فراگیری دیوار خیلی راحت خودش را کنار می‌کشد و همه مسئولیت ها را به دوش خریدار و فروشنده میگذارد که درست نیست. نفع دیوار در این است که راحت عضو بگیرد و مخاطبانش بیشتر شوند ولی آیا اگر عضوگیری دیوار محکم تر بود و مثلا کد ملی میخواست باز هم این اتفاقات با این شدت رخ می‌داد؟!


 

  • هانیه معینیان

بِسْمِ اللَّهِ مَجْرَاهَا وَمُرْسَاهَا...