- ۰ نظر
- ۰۳ مرداد ۰۳ ، ۱۷:۲۶
این روزها احتمالا نقدهایی به هیئتها شنیدهاید یا نوشتههایی درباره لزوم عزاداری زنانه خواندهاید. با اینکه به لزوم تغییر و ایجاد هیئت زنانه باور دارم ولی میخواهم راجع به گامهای کوچکتر و آسانتری که میشود برداشت حرف بزنم:
«تغییراتی کوچک در شکل هیئت»
🔹واقعیت این است که اکثر هیئتها و به طور کل اکثر اماکن مذهبی طوری طراحی میشوند که به نفع مردان و به ضرر زنان باشند! بعضی اوقات این موضوع به معماری ساختمان برمیگردد که امکان تغییر آن وجود ندارد یا هزینهبردار و زمانبر است. مثلا مسجدهای قدیمی که ورودی زنان، دری کوچکتر دارد که به طور معمول پشت یا کنار مسجد است. ولی گاهی ساختمان نیازی به تغییر ندارد بلکه چیدمان طوری است که به ضرر زنان است. برای مثال زمینی که با پرده به دو قسمت تقسیم شده و قسمت اعظم آن برای مردان است. این شاید در گذشته به دلیل حضور کمرنگ زنان در اجتماع قابل دفاع بود ولی در جامعه امروز عقلانی به نظر نمیرسد.
🔹 امسال به مسجدی قدیمی رفتم که قسمت زنانه یک چهارم یا حتی کمتر بود. درحالی که صف زنان تا انتها پر شدهبود و امکان عبور و مرور را سخت کردهبود و چه بسا زنانی که در رکعتهای میانی به نماز میرسیدند امکان ورود پیدا نمیکردند، صف مردان تا نیمه هم نیامده بود! یا مسجد محل خودمان که اخیرا آنجا بودم زنان به طبقه سوم هم رسیدهبودند و به دلیل آماده نبودن آن طبقه که احتمال پر شدنش نمیرفت وسایل سرمایشی را راه نینداخته بودند و زنان از شدت گرما منتظر بودند زودتر نماز تمام شود و بروند درحالیکه همکف قسمت مردانه هنوز پر نشده بود! حتی بعضی مسجدها که چند طبقه هستند این را هم رعایت نمیکنند. یعنی طبقه اول کامل در اختیار مردان است و زنان ( که اتفاقا تعداد زیادی از آنها مسن هستند که پادرد و کمردرد دارند) باید با پله به طبقه دوم یا حتی سوم بروند.
🔹اگر هیئتهای بزرگ و جدید را کنار بگذاریم اکثر هیئتها هم همین مشکلات را دارند. ما چندین سال هیئتی میرفتیم که قسمت زنانهاش در کوچه بود! و فقط دور تا دورش را پارچه مشکی کشیدهبودند. سالهای قبل چندین بار حسینیهای رفتیم که طبقات بالا برای زنان بود و طبقات پایین برای مردان. در هنگام بازگشت به خاطر زیادی جمعیت زنان مدتها در صف آسانسور آن هم در راهروها و پاگردهای کوچک که گنجایش این جمعیت را نداشت ایستاده بودند و بینشان زنان مسن و بچههایی بودند که بیتابی میکردند و بقیه افراد که بچه یا عذری نداشتند ترجیح میدادند از این همه پله پایین بیایند ولی منتظر آسانسور نمانند. در حالی که مردان در طبقه همکف یا اول این مشکل را نداشتند. گویا یک قاعده کلی وجود دارد که قسمت دورتر و نامناسبتر هیئت برای زنان باشد!
🔹 امسال به طور کاملا اتفاقی دو هیئت در دو مکان کاملا متفاوت را تجربه کردم. هیئت محمود کریمی و هیئت امامزاده معصوم. هیئت محمود کریمی انصافا از نظر بزرگی فضا و تمیزی خیلی خوب بود، ولی همانجا هم قسمت زنانه دورتر از مردانه بود. علاوه بر آن برای سرویس بهداشتی هم دوباره باید مسافتی را طی میکردی، که با توجه به پادگان بودنش طبیعی بود ولی آنجا هم این سوال برایم پیش آمد که برای فضاسازی پادگان از انواع و اقسام وسایل استفاده شده ولی چهارتا جا لباسی در سرویس بهداشتی وجود ندارد؟ درحالی که جزو واجبات سرویس بهداشتی زنانه، جالباسی است؛ ضمن اینکه زنان چادری که مخاطب اصلی هیئتها هستند غیر از کیف، چادرشان را هم باید جایی آویزان کنند.
🔹ولی هیئت امام زاده معصوم جدا از اینکه از نظر امکانات و بهداشتی ضعیف بود یک کار عجیب هم کردهبود. در ظهر عاشورا حیاط را با سقفی از پارچهای نازک پوشاندهبود و پنکه هم گذاشتهبود، امکان ورود به ساختمان ضریح مقدس وجود نداشت. چند نفر جلوی درها ایستادهبودند تا کسی وارد نشود. اگر اعتراض میکردی میگفتند « خواست تولیت این است» جمعیت زنان زیر هرم گرمای چهل درجه نشستهبودند، برخی روسریهایشان را باز کردهبودند و با هرچه دستشان بود خودشان را باد میزدند و همینطور عرق میریختند. بچههای کوچک صورتشان سرخ بود، یکی از زنها خون دماغ شده بود... درحالی که به برنامهریزی دقیق و خردمندانه مسئول این ماجرا در دلم آفرین میگفتم صدای یک خانم را شنیدم که خطاب به خادمان میگفت «شما حق ندارید این کار را بکنید باید بگذارید آدمها خودشان انتخاب کنند که زیر گرمای چهل درجه باشند یا زیر کولر...
🔹بقیه امامزادهها هم کم و بیش همینطورند. درواقع این تقسیمبندی ناعادلانه میخواهد در مکان باشد یا حتی در زمان در اکثر مکانهای مذهبی وجود دارد. شاید تعجبآورترین آنها حرم حضرت معصومه(س) است. در مسجد بالاسر مزار تعدادی از علمای شیعه از جمله "شهید مطهری"، "علامه طباطبائی"، "آیتالله بهاءالدینی"، "آیتالله حاج شیخ عبدالکریم حائری" ، "آیتالله بهجت" و ... قرار دارد این مکان کاملا در اختیار مردان است جز دو الی سه ساعت در روز. اینکه این اتفاق در حرم حضرت معصومه(س) میافتاد تلخیاش را چندبرابر میکند...
🔹اینها درحالی است که ما اگر بخواهیم نگاه اسلامی را مبنی بر عدالت جنسیتی پیاده کنیم باید به طبیعت زن در این موارد توجه کنیم. یعنی برابری جنسیتی مورد نظر غرب در این مورد به یکسان سازی فضا راضی میشود ولی اسلام به این هم قانع نمیشود بلکه میگوید باید برتری فضا به نفع زن باشد؛ یعنی قاعدتا زن جنس لطیفتر و حساستر است که باید بیشتر مورد توجه قرار بگیرد و باز بین کودک و بزرگسال این کودک است که باید به خاطر ضعف بدنی بیشتر مورد توجه باشد. در حالی که در چیدمان اماکن مذهبی بیش و پیش از اینکه به زنان و کودکان- که بیشتر از آنکه پیش پدرشان باشند پیش مادرانشان هستند- توجه شود به مردان توجه شده است..
من بنرهای «حجاب میراث مادرهاست» را دوست دارم. تصاویر انتخابی آنها خیلی به دلم مینشیند و حس خوبی را منتقل میکند. مخصوصا اینکه با حذف یک نسل و کنار هم قرار دادن نسل مادربزرگ و نوه این تصاویر شیرین تر هم شده است.
آیا کار بهتری نمیشود ساخت؟! قطعا میشود؛ ولی خوب است بنرهای خواهرم حجابت، و شکلات و صدف و ... را به خاطر بیاورید تا بفهمید چقدر این بنرها چند گام بزرگِ رو به جلو بودهاست.
ولی از همان اول انتقادهایی به این بنرها از سوی افراد مختلف وارد شد. تا جایی که من این انتقادها را دیدم هیچ کدامشان منطق محکمی نداشتند:
یک: مطلبی در چند روزنامه چاپ شده (که خب همه میدانیم کدام روزنامهها!) که با این کلیشه تکراری و ساده شروع میشود که طبق فرمایش قرآن _« لا اکراه فی الدین»_ حجاب اجباری نیست. بعدش میرود سراغ این موضوع که میراثبودن چیزی دلیل به درستی آن نیست و قرآن هم در آیاتی به آن اشاره کرده است و این حرف خود ضدحجاب است! اینها یادشان رفته که خود اسلام یک سری قوانینش امضایی است! یعنی احکامی را که از قبل بوده همینطور پذیرفته و تغییر نداده یا تغییر اندکی داده است. پس اینطور نیست که همه میراث آبا و اجدادی بد باشد. اگر اینطور بخواهیم نگاه کنیم که تمدن و فرهنگ چندهزارساله چه ارزشی دارد؟! آنچه اهمیت دارد این است که آن میراث، حکم یا فرهنگ با محک عقل و شرع سنجیده شود اگر تایید شد که ادامه میدهیم و به آن میبالیم که چه فرهنگ غنیای داشتهایم و اگر نبود مهر باطل میزنیم. حجاب جزو دسته اول است و جزیی از فرهنگ ایرانی است.
دو: بعضیها هم میگویند «ما حجاب داریم چون دوستش داریم نه اینکه میراث ماست» این حرف درستی است ولی تمام حقیقت نیست. یعنی اگر اسلام حجاب را واجب نکرده بود ما در گرمای بالای چهل درجه حجاب کامل میداشتیم؟ به این خاطر که حجاب را دوست داریم؟! بله. من هم حجاب را دوست دارم ولی حجاب برآمده از شرع و فرهنگ را دوست دارم.
سه: یک استوری دیدم از یکی از بازیگران که تصویر یک خانم بیحجاب کتاب به دستی را گذاشته بود و نوشته بود «آگاهی میراث مادران ماست» در مورد این گزینه آخر فقط میتوانم مثل مهران مدیری با تعجب به دوربین نگاه کنم! یا گاهی لبخند هم چاشنیاش کنم.
یعنی این دو منافاتی با هم دارند؟! یعنی نمیشود هر دو میراثمان باشند؟! نمیشود حجاب داشت و کتاب خواند؟!
من باور دارم که آگاهی میراث ماست ولی بعید میدانم کسی که این استوری را نوشته به آن باور داشته باشد و به آن عمل کند...
محله ما یک خیابان دارد به نام برادران افراسیابی. به نظر من گل سر سبد خیابانهای پیروزی همین خیابان است. برادران افراسیابی گمان نکنید دو نفر بودند یا حتی سه نفر؛ برادران افراسیابی پنج نفر بودند که اولین شهیدشان هم کوچکترین برادر بوده که در سن ۱۲ سالگی شهید شدهاست؛ شهید انقلاب. چهار برادر دیگر اما در دفاع مقدس شهید شدهاند و دو برادر دیگر هم جانباز شدهاند.
دیوارنگاره خیابان پیروزی تا سالها پرتره پنج شهید بود. به همان روش معمول که خیلی جاها دیدهایم. ولی امسال دیوارنگاره تغییر کردهاست. تصویری خلاقانه و بسیار زیبا از خانواده افراسیابی با محوریت پدری که از دنیا رفتهاست و مادری که هنوز زندهاست ولی دل تنگش همان جاست؛ بین پنج پسر شهیدش و همسرش...
دست مریزاد به خانم مژگان حبیبی طراح این اثر بسیار زیبا.
پینوشت: برای من مادران شهدای دفاع مقدس الگو هستند. مخصوصا مادرانی چون مادران برادران افراسیابی. وگرنه کاراکتر کلیشهای و نخنمای نرگس آبیار در فیلم شبی که ماه کامل شد نه تنها برایم جذابیتی ندارد بلکه مورد مناسبی برای روایت و الگوبرداری هم نمیدانم.
بچه که بودم وقتی قرار بود برویم فروشگاه کلی ذوقزده میشدم. فروشگاه همان ساختمان بزرگ و بعضا چند طبقه که کلی وسایل قشنگ دارد و همان اول باید یک سبد برداریم و شبیه کالسکه راهش ببریم و پرش کنیم. تصوری که با بزرگ شدنم کمرنگتر میشد. نمیدانم چقدر گذشت که "فروشگاه" از مدل قدیمی و بزرگ و چند طبقه و کمیاب بودنش فاصله گرفت و روزبهروز به تعدادش افزودهشد و کوچک و کوچکتر شدند. فروشگاههای جدید با نامهای جدید هرروز یک جای خیابانمان سبز میشوند و ما میتوانیم همان چند قلم جنس روزانه را هم به جای مغازۀ محل از فروشگاه سر خیابانمان بخریم. ولی واقعا این فروشگاهها از کجا تغذیه میشوند؟!
:small_orange_diamond:فروشگاه شهروند
از جمله فروشگاههای قدیمی و بزرگ در تهران است که زیر نظر شهرداری تهران میباشد. بزرگترین و اولین شعبۀ آن میدان آرژانتین است؛ هر چه بخواهی دارد از اقلام خوراکی گرفته تا پوشاک و فرش و میوه و ...
شهروند از آن فروشگاههاییست که تنوع زیادی دارد ولی محصولاتش مانند فروشگاههای قدیم تخفیف زیادی ندارد.
* شهروند مجازی از سال 91 شروع به کار کردهاست که میتوان محصولات را از طریق اینترنت سفارش داد و در منزل تحویل گرفت؛
:small_blue_diamond:فروشگاه رفاه
در دهه هفتاد با فاصله کمی از فروشگاه شهروند شروع به کار کرد با این تفاوت که در کل ایران شعبه داشت. سهام فروشگاه رفاه به شکل سهامی عام هست و در نتیجه مردم عادی که سهام آن را خریدهاند در سود و زیانش شریک هستند ولی مهمترین سهامداران و مالکان آن تعدادی از بانکها و بیمهها و شهرداریها هستند.
شعبه جمهوری رفاه از قدیمیترین و بزرگترین شعبههای رفاه است. رفاه شعبههایش را دستهبندی کرده و با نام "نسل جدید رفاه" معرفی میکند. رفاه اکسپرس، رفاه اکسترا و رفاه هایپر که به ترتیب بزرگتر شده و اجناس بیشتری دارند. رفاه و شهروند تا حد زیادی شبیه هم هستند؛ تنوع زیاد و تخفیف کم؛ گرچه در این بازار داغ فروشگاههای جدید هرروز بر تخفیفاتشان افزوده میشود.
:small_orange_diamond:فروشگاه اتکا
از قدیم شنیده بودم اتکا برای کارمندان ارتش است ولی هرچه در اینترنت جست و جو کردم و سایت اتکا را بالا و پایین کردم اسم ارتش در آن برده نشده بود! البته که اتکا مخفف " اداره تدارکات کارمندان ارتش" است ! فروشگاه اتکا قدمت طولانی تر از شهروند و رفاه دارد.برعکس سایت بد و سنگین و قدیمی اش فروشگاه های خوب و تمیزی دارد. علاوه بر تخفیفات معمولش برای کارمندانش هم تخفیفات بیشتری دارد.
.
:small_blue_diamond:فروشگاه هایپراستار
اولین فروشگاه بینالمللی ایران است که توسط دو شرکت " ماجد الفطیم امارات" و " کارفور فرانسه" تاسیس شدهاست. البته به نسبت 75( امارات) به 25 (فرانسه) درصد. هایپر ارستار چند شعبه در تهران دارد و دو شعبه در شیراز و اصفهان.
فروشگاههای هایپراستار تنوع محصولات خوبی دارند(مخصوصا فروشگاههای بزرگ و هایپر) گرچه ازین نظر به پای فروشگاه های اصلی و بزرگ شهروند و رفاه نمیرسند. تخفیفات معقولی هم دارند؛ که علاوه بر این در آخر هر راهرویی محصولی را با تخفیف ویژه معرفی میکند( روشی که تا حدودی در بعضی از فروشگاه های بزرگ دیگر هم دیده میشود).
ولی خب با همهی اینها اولا فروشگاههای هایپر استار به اندازه ی بعضی فروشگاه ها قابل دسترس نیست به دلیل کم بودن شعباتش دوما تخفیف زیاد بعضی از فروشگاه ها را ندارد سوما: چه بخواهیم چه نخواهیم سودش در جیب خارجی ها میرود!
فروشگاه افق کوروش
برعکس هجمههایی که به اسم فروشگاه شد ولی کوروش کاملا ایرانیست و متعلق به شرکت گلرنگ. البته هایپراستار هم نام یکی از شعب خود را کوروش گذاشتهاست.
کوروش اولین فروشگاه نسل جدید است؛ از همانهایی که خیلی بزرگ نیستند، چینش تقریبا نامنظمی دارند ولی تخفیفات خیلی خوبی دارند که گاهی آدم را به شک میاندازد که نکند تاریخ محصول گذشته یا محصول به درد نخوریست ولی واقعا هیچ کدام اینها نیست. ( برای اطلاع بیشتر به ویدئویی که در ذیل مطلب می آید توجه کنید).
:small_blue_diamond:فروشگاه جامبو
اگر دقت کردهباشید سردر فروشگاههای جامبو پرچم سفید و قرمز آویزان شدهاست؛ به این خاطر که جامبو ترکیهای است و پرچمهای سفید و قرمزش هم، رنگهای پرچم کشور ترکیه است. اگر داخل فروشگاه شوید هرچقدر هم فروشگاه کوچک باشد محلی را برای محصولات ترکیهای در نظر گرفته است. این فروشگاهها که زیرمجموعۀ فروشگاههای نسل جدید هستند و به شکل قارچگونهای در حال تکثیر هستند، تنوع محصولی کمی دارند و تخفیفی هم مثل فروشگاههای کوروش ندارند؛ گرچه زمانهایی را برای تخفیف ویژه در نظر میگیرند. آن قدیمها هم که برای خرید رفتهبودم فروشگاه شلختهای بود که کم ماندهبود کارتن را جلویت بگذارد تا خودت محصول مورد نظر را از کارتن برداری! نمیدانم الان هم هنوز اینطور هست یا نه.
:small_orange_diamond:فروشگاه هفت
مربوط به شرکت گلستان است. تا کنون فقط یکبار به یکی از شعباتش سر زدهام که به نظرم دلچسب نیامد. محصولات کم، ترهبار پلاسیده و چینش نامنظم. ولی خب خوبیش این است که ایرانیست.
:small_blue_diamond:فروشگاه خانهوکاشانه
سه گزارهای که راجع به این فروشگاه میتوانم بگویم این است که : اولا تقریبا همه جنسهایش چینی ست. دوما چینش خاصی دارد که راهروهایش بر اساس موضوع تفکیک نشدهاند بلکه بر اساس قیمت تقسیمبندی شدهاند. سوما کلیشۀ ذهنی ما را درباره فروشگاه زنجیرهای شکستهاست و اتفاقا هیچ خبری از مواد غذایی در آن نیست.
پینوشت: گرچه فروشگاهها همینطور جدی به راهشان ادامه میدهند و نام و سبکی نو پدید میآورند ولی این فروشگاههایی که نامشان برده شد آنهایی بودند که شعب بیشتری دارند و بیشتر در شهر به چشم میآیند وگرنه ما فروشگاههای دیگری مثل هایپرسان و تونل و خونهبهخونه و ... داریم..
پارسال تقریبا همین زمانها دنبال خرید جهیزیه بودم. اولین و پرطرفدارترین پیشنهاد شوش و بازار بود؛ این دو گزینه تقریبا به یک پیشفرض در ذهن خانمها تبدیل شدهاست. هم شوش و هم بازار طرفداران خاص خودشان را دارند با دلایل خاص خودشان. من ولی هوادار هیچکدام از این تیمها نیستم.
پارسال پاییز و کمی از زمستان را دنبال خرید جهیزیه بودم در همان مکانهای خاص و پرطرفدار. نمیدانم چرا از اول هم راضی نبودم که برویم آنجا خرید کنیم ولی بالاخره به اصرار اطرافیان راغب شدم که از آن بازارهای خاص و جادویی که وسایل زیبایشان را نمیشود جای دیگر پیدا کرد خرید کنم. البته خیلی قبلتر هم آنجاها رفته بودم ولی چیزی یادم نمانده بود و الان میخواهم خاطرهی یک روز گشتن در بازار شوش را بنویسم :
داخل اولین پاساژ شدیم. نمیدانستیم از کجا شروع کنیم و کدام مغازه را ببینیم. تقریبا همه فروشندهها بیرون ایستادهاند و کافیست یک نیمنگاه بیندازی به ویترینشان تا شروع کنند به تعریف و توضیح. نمیدانم روی چه حس و حسابی رفتیم داخل یک مغازه و شروع کردیم قابلمهها را نگاه کردن؛ همین نگاه ما کافی بود تا فروشنده حرکات آکروباتیکش را شروع کند " ببین خانم من انگشترم رو میکشم ته قابلمه هیچ چیش نمیشه. دو سال ضمانت داره. مطمئن باش" کم مانده قابلمه را برعکس کند و بایستد رویش و بالا و پایین بپرد. کمی نگاه میکنیم و میرویم بقیه را هم نگاهی بیندازیم. مثل اکثر پاساژهای جدید و نوساز، مغازههایی کوچک دارد با قفسههایی که تقریبا تا سقف میرسد. نمیدانم چقدر طول میکشد ولی ما همچنان مغازههای پاساژ را میگردیم و گیج شدهایم که بلاخره قابلمه سرامیک خوب است یا گرانیت؟ برای کره بهتره است یا آلمان؟ پاساژهای بعدی هم همین است. هرکدام از فروشندهها طوری صحبت میکنند که انگار آسمان سوراخ شده و جنسشان به زمین افتاده؛ انگار همهشان هم از یکجا دوره دیدهاند چون روال طبیعی همه این است : 1- خانم این جنس رو هیچ جای این بازار پیدا نمیکنی 2- این اصله. ببین (انجام یک حرکت خاص روی کالا متناسب با آن کالا) 3- خانم بازار پر از جنس چینیه. اونیم که میگه آلمان(فی المثل) الکی میگه؛ساخت چینه...
هرچه بیشتر میگردیم گیجتر میشویم. یک چیزهایی هم میخریم ولی همانها را هم که خریدیم هرچه جلوتر میرویم ارزانترش گیرمان میآید. آخر سر بعد از کلی گشتن و خستگی و کمردرد و پادرد میرویم داخل یک مغازه و نمیدانم برچه اساسی اعتماد میکنیم و یکسری ملزومات را میخریم. هنوز هم نمیفهمم چرا از بین آنهمه مغازه آنرا انتخاب کردیم و یک لوازمی خریدیم که هم پول بیشتری به ازایشان دادیم و هم جنس خوبی ازآب درنیامدند.
این داستان هرروز تکرار میشود هم در شوش هم در بازار. حالا که فکر میکنم میبینم آنروز در شوش شبیه پینوکیو بودم در آن شهربازی؛ همان که عقل و هوشش را برده بود. آدم هرچهقدر هم ادعایش شود وقتی چندتا عطر را پشت هم بو کند مغزش دیگر فرمان درست نمیدهد و آن وقت قهوه به دادمان میرسد بوی قهوه یک شوک به مغزمان وارد میکند تا دوباره فرمان بدهد ولی حیف همه مغازهها عطرفروشی نیستند تا قهوه داشته باشند...