فیلمی برای کیمیا علیزاده ساخته شدهاست که در آن کیمیا درباره گذشته و حال خود کوتاه صحبت میکند. وقتی آن فیلم را دیدم عمیقا دلم برایش سوخت. حتی ثانیهای نمیشود مسیح علینژاد را با کیمیا علیزاده یکی دانست، هرچند راهشان یکی باشد. تاریخ میگوید آنچه که باعث شده راهشان یکی شود خودخواهیست نه چیز دیگر. کیمیای گذشتهای که مدالش را به شهدای مدافعان حرم و شهیدی گمنام اهدا میکند، اینکه به شهادت شهید حججی واکنش نشان میدهد اینکه مهمترین اتفاق بعد از مدال گرفتنش را تبریک رهبر میداند با نامهی زمان مهاجرتش با حرفهای فیلمش زمین تا آسمان فرق دارد و من نه این را باور دارم نه آن را. کیمیا فقط میخواهد همه نیروها را جمع کند تا خودش بالا برود. همه برایش شبیه یک نردباناند تا ازشان بالا برود؛ اگر در ایران باشد یکجور حرف میزند اگر در آلمان و هلند باشد جور دیگر. در همین المپیک هم من چیزی جز خودخواهی نمیبینم. ناهید کیانی خیلی بزرگوارانه از کیمیا میگوید، همه تقصیرها را میاندازد گردن المپیک سیاستزده. ولی اگر کیمیا این نبود، اگر فقط خودش را نمیدید المپیک هیچوقت نمیتوانست آنقدر سیاسی شود. کیمیا زودتر از همه میدانست که جایی در المپیک توکیو ندارد چون سهمیهاش را کسب نکردهاست ولی وقتی گفتند «بفرما زیر پرچم پناهجویان مسابقه بده» پذیرفت. حتی وقتی فهمید کمیته المپیک هرکاری میکند که روبروی ناهید بایستد باز هم برایش اهمیت نداشت؛ ایران که هیچ به دوستش هم پشت کرد. دوستی که میدانست چقدر تحت فشار است، میدانست پشتش ایستادهبوده و گفتهبود «هیچکس حق ندارد درباره مهاجرت کیمیا قضاوت کند». اهمیت نداشت چون فقط خودش را میدید.
این روزها میگذرد، فقط حافظه تاریخی مردم است که میماند. ویکی پدیا میگوید نصیری اولین مدالآور المپیک است، حبیبی اولین مدالآور طلای المپیک، ولی حافظه مردم فقط تختی را به یاد دارد. تختی که خوب بلد بود وطن را از سیاست جدا کند؛ خوب بلد بود که «خودخواه» نباشد...
- ۳ نظر
- ۰۶ مرداد ۰۰ ، ۰۰:۳۱