- ۳ نظر
- ۳۱ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۵:۰۷
خانواده و اخلاق پای ثابت تمام فیلم های بهروز شعیبیست، در بعضی فیلمها مقولات دیگری مثل سیاست یا جامعه هم ضمیمه میشود، ولی فیلم آخر بهروز شعیبی بیش و پیش از همه چیز فیلمی خانوادگیست. موضوعی که در دهههای اخیر سینمای ایران چندان دربارهاش حرفی زده نمیشود و اگر هم زده شود برای این است که فحشی نثارش کنند! اگر هیچ دلیل دیگری وجود نداشت همین دلیل و همینطور حال خوب فیلم، آن را دیدنی کرده است، و البته که خوبیهای دیگری هم وجود دارد.
«آغوش باز» روایتی از سه زوج است. یکی در اواخر راه ازدواج و زندگی، یکی در اواسطش و دیگری در ابتدای راه نامزدی.
[از این پاراگراف خطر لو رفتن قصه وجود دارد]
مهوش آلزایمر دارد بهنحوی که حتی همسرش را هم به خاطر نمی آورد، با این وجود عشق مصطفی به مهوش و پیشینهی عاشقانه زندگیشان این مشکل را به مشکل جدی تبدیل نکرده، حتی میتوان گفت به نوعی فرصتی شده برای در کنار هم ماندن. چالشها و معضلات اصلی فیلم مربوط به دو زوج دیگر است. گویی عشق بین مهوش و مصطفی که نماینده نسل گذشته هستند در دو زوج جوان از بین رفته؛ بین پیام و زهره به عادت تبدیل شده، بین هومن و شادی هم اصلا عشقی وجود نداشته، از همان اول فریب جایش را پر کرده است. در واقع شعیبی با نشاندادن رفتارشناسانه سه زوج در سه مرحله زمانی مختلف و مشکلاتشان، ما را متوجه بحران خانواده در این نسل و نسل های آینده میکند، سهنسلی که هرچه جلوتر آمدهاند چیزهایی را از دست دادهاند. ظاهرگرایی، پولپرستی و بیاخلاقی مواردی است که فیلم آن را دلیل نابودی خانواده میداند.
از خوبیهای دیگر فیلم سکانسهای نمکینش است، از طنز موقعیتهای هومن و خاطرات و ضربالمثلهای بامزهای که از پدرش بازگو میکند تا نوع ارتباط و گاهی دیالوگهای بین مصطفی و مهوش، با بازی خیلی خوب و باورپذیر احترام برومند و البته سکانس انتقام هومن و تعلیق جالبش.
از سویی دیگر اگر بخواهیم دقیقتر نگاه کنیم آغوش باز را میتوان یک فیلم زنانه دانست. اعتراض زهره، به نادیدهانگاشتهشدن توسط همسرش -که با تعلیق هنرمندانه و کنایی کارگردان تا آخر او را نمیبینیم- و همچنین خردهداستانهای فیلم همگی رنگ و بوی زنانه داشتند. که البته مادرانههای فیلم بیش از همه چیز به چشم میآمد؛ پیام که به خاطر مادر بیمارش قبول میکند کنسرتش را برگزار کند و هاتف که در زمان مسابقه با فکر کردن به مادرش استرسش را کم میکند.
از نقاط قوت فیلم گذشته، آخرین ساخته شعیبی روی دیگری هم دارد که نسبت به ساختههای قبلی اش مثل دارکوب، دهلیز و حتی شاید بدون قرار قبلی در نگاه مخاطب امتیاز کمتری میگیرد. فیلمنامه نقطه ضعف اصلی فیلم است، فیلمنامهای که روایتی ساده دارد و جایی برای عمیقشدن چه در داستانها چه در شخصیتها ندارد. بعضی جاهای داستان برایمان گنگ است، ما دلیل رفتار تند پیام و حتی هاتف را نمیدانیم، معنی بعضی جملات را در قصه متوجه نمیشویم، پایان فیلم هم خیلی عجولانه، بچگانه و لوس تمام شد، گویی قصه فدای پایان خوب شده بود! نگاه هومن به نگین ناگهان تغییر کرد و زهره ناگهان پیدایش شد، بدون اینکه بدانیم چه اتفاقی رخ داده...
با این حال من گمان میکنم میشود این نقاط ضعف را نادیده گرفت و به تماشای فیلم خوب آغوش باز نشست، آن هم با خانواده! در فیلم خبری از شوخیهای جنسی و عاشقانههای افراطی لوثشده نیست. علاوه بر این، گرچه خوشبختانه در سینمای ایران مضامینی مثل طعمه قرار دادن فقر و بیپولی در پایین شهر، یا روایت اغراقآمیز دعواهای زن و شوهری در طبقه متوسط هر سال دارد کمتر میشود و گویی کپی از فیلمهای پرفروش ژانر نکبت در بین مخاطبان ایرانی دیگر مثل سابق طرفدار ندارد، ولی هنوز هم پیدا کردن حال خوب از بین اکثر فیلمهای جنگی از یک طرف و فیلمهای روشنفکرانه در طرف دیگر، خیلی سخت است. شعیبی به درستی جای خالی حال خوب را در سینما حس کرده است و تلاشش را میکند فضای تکراری این دهه را تغییر دهد و این ستودنی است.
انتشار در مجله میدان آزادی
آمار ازدواج پایین آمده و البته اگر آمار در این زمینه سکوت هم میکرد هر کداممان در اطرافمان آدمهای مجرد زیادی دیدهایم که فکری برای ازدواج ندارند.
برای چندمین بار است که فهمیدم گره زدن حال خوب به یک اتفاق، سرابی بیش نیست. نمیدانم شاید این عادت مردم این روزگار باشد؛ غرق در آینده و حسرتخور گذشته...
ولی برای چندمین بار زندگی به من فهماند که باید در حال زندگی کنم و از آن لذت ببرم! اینکه در سرم هزارتا نقشه بکشم که اگه فلان اتفاق بیفتد، فلان چیز را بخرم، اگر آنجا بروم، اگر، اگر، اگر...این «اگر»ها هیچوقت برایم شادی غلیظی را به ارمغان نیاورده. چه بسا اگر با خودم بنشینم و فکر کنم آن گذشتهای که گمان میکردم دردناک است شادیاش دلچسبتر از آن «اگر» اتفاق افتاده باشد...
نمیدانم...شاید به انتظار نشستن برای یک شادی مضحکترین اتفاق این دنیا باشد، شادی همیشه هست فقط باید پیدایش کرد و چه بسا در روزهای سخت شادی عمیقتر و دلچسبتر هم باشد!
بسم الله الرحمن الرحیم
ادع الی سبیل ربک بالحکمة و الموعظة الحسنة...
انتظار ما از یک رهبر اسلامی بیشتر از هرچیزی راهبری در مسیر اسلام است؛ رهبری برای رسیدن به جامعه توحیدی
اسلام البته چون انسان را خوب میشناسد کدهای مورد نظر را برای راهبری جامعه در اختیار گذاشته است، یکی از مهمترینهایش همین آیه ابتدای متن است.
حکمت به عنوان کلام عقلانی برآمده از استدلال و برهان است و موعظه به عنوان تکرار همان حکمتها و حرفهاست و این به چند دلیل است،
اول: انسان موجودی فراموشکار است و نیاز به یادآوری دارد. خیلی اوقات انسان حکمت را میداند اما انگار پس ذهنش گیر کرده و نیاز به یادآوری دارد
دوم: فرهنگ مقولهای پیچیده است که با ده سال و بیست سال و پنجاه سال و حتی صد سال دگرگون نمیشود و بیشتر از هرجای دیگر به مداومت و صبر نیاز دارد.
به خاطر همین دو دلیل است که ما در زندگی ۲۵۰ساله ائمه گاهی میبینیم که همان حرفی که پیامبر(ص) گفته است به نحوی دیگر در کلام حضرت عسکری(ع) هم میبینیم!
آنقدر ذهنم از ذهن بعضیها دور است که انگار ما در دو اقلیم متفاوت زیست میکنیم.
البته که شخصی که از صبح تا شب در رسانههای خارجی سرک میکشد و خوراکش را از آنها میگیرد بزرگ شده اقلیم آنهاست.
آنها که شیفته فرهنگ غرب هستند فقط بدنشان اینجاست وگرنه فرزند همانهایند.
اسلام بیش از هر دین و مکتبی به عقل و تفکر اهمیت داده است. بیش از هر دین و مکتبی با تقلید جاهلانه مبارزه کرده است.
اسلام برای همیشه تاریخ یک درس جاودانه برای انسان دارد. چه آنجا که میگوید «أَوَلَوْ کَانَ آبَاؤُهُمْ لَا یَعْقِلُونَ شَیْئًا وَلَا یَهْتَدُونَ» _که جای آبائهم هرچیزی را میشود گذاشت_ که میخواهد یک حکم کلی بدهد که محو شدن و مرعوب شدن و افسون شدن باطل است. حتی اگر آن پدرت باشد!
چه آنجا که میگوید «قُل هَاتُوا بُرْهَانَکُمْ» حالا که خودت را نباختی باید دنبال برهان و دلیل باشی...
چون جمهوری اسلامی طرفدار فلسطین است پس من مخالف فلسطین میشوم که هم تقلید بچگانه از غرب است و هم دلیلی بی پایه و برهان.
زن چادری با هیجان زیاد خطاب به فروشنده صحبت می کرد. دخترش هم با تکانهای سر حرف مادرش را تایید می کرد. «ما اینو تو آمازون دیدیم؛ بعد خودمون شروع کردیم به تولیدش. خیلی کیف خوب و راحتیه...» اینها را زنی که تازه وارد مغازه شده بود خطاب به فروشنده میگفت. فروشنده هم کیف را بررسی میکرد و از کارشان تعریف میکرد. دختر همراه زن هم ادامه داد که الان خودش زیر چادر همین کیف را انداختهاست برایم جالب شد. دختر لپتاپش را گذاشتهبود در همان کیفی که آن زن تعریفش را میکرد و انداختهبود روی کولش ولی چیزی معلوم نبود!
از مغازه که بیرون آمدم یاد زمان دانشجوییام افتادم. چقدر آن زمان به این کیفها نیاز داشتیم ولی نبود. مجبور بودیم وسایلمان را بگذاریم در یک کیف دوشی و کج شویم از سنگینی کیف! با اینکه کیف کولی راحتترین گزینه برای یک زن چادریست. ولی تصورکیف کولی زیر چادر بیشتر برایمان فحش بود تا راهگشا... همینطور که سمت خانه میآمدم فکر کردم که ما چند سال از دورهزمانهمان عقبیم؟ در دورهای که همه وسایل برای راحتی انسان طراحی شده؛ زمانهای که حتی به پیشپا افتادهترین کارها هم فکر میشود حتی برای اینکه تخمه و چیپس و پفک و تخممرغ آبپز را از آنچه که هست راحتتر بخوریم ظرف مخصوص میسازیم، به راحتی امثال ما اصلا فکر میشود؟
ما در این زمانهٔ «همه برای راحتی انسان» زندگی میکنیم ولی هرچه جلوتر میرویم حجاب داشتن سختتر میشود! ما چادریها هروز بیش از دیروز تشویق میشویم که چادرمان را کنار بگذاریم. روی بعضیها اثر دارد و چادر را کنار میگذارند؛ هرکس هم دلایل خاص خودش را دارد؛ از دلایل فقهی عدم استحباب چادر تا دلایل سیاسی و هزار دلیل دیگر. ولی به نظرم این دلایل همهاش پوچ است؛ دلیل اصلی این است که ما هر چه جلوتر میرویم شرایط را برای چادریها سختتر میکنیم. اصلا منظورم دلایل اجتماعی نیست، که البته این دلایل بیتاثیر هم نیست ولی منظورم این است که نتوانستیم چادر را بروز کنیم.
باز هم مقصودم این نیست که مدل جدیدی از چادر ارائه دهیم، کمترین و سادهترین راه همینست. چند سالی است که به ابتذال هم
کشیده شدهاست. منظورم این است که ما در تولید محصولات حجاب، جز زیبایی و تنوع به چه چیزی فکر کردیم؟ آیا به کارآمدی هم فکر کردهایم؟ ست کردن ساق دست و روسری، کیف و روسری و کفش، چادر نگیندار یا گلدوزی، جنسهای براق و هرچه ازین دست مگر جز توجه به زیبایی نکته دیگری دارد؟ آنقدری که گیره روسری «یو شکل» هزار تومانی گره از کار ما باز کرد اینها نکرد و نخواهد کرد. آن زمانی که لبنانی بستن روسری مد شد ما تا مدتها از سوزن مرواریدی استفاده میکردیم تا اینکه بعد از سالها که سوزن در دست و صورتمان فرو رفت و روسریهایمان را خراب کرد این گیرهها آمد.
ولی چند درصد کارهای ما برای حجاب شبیه این گیره روسری کارآمد بوده؟ چادر مدلدار که سالهای سال است در کشورهای
عربی بوده. ما کار خاصی نکردهایم که ملی و دانشجویی و کارمندی و اینها را اختراع کردهایم. نمیگویم تولید اینها مهم نبوده ولی می گویم کار شگرفی نبوده. ما اصلا چقدر به راحتی یک زن محجبه فکر کردهایم؟ چرا هنوز کیف کولى مناسب زن چادری نداریم؟ چرا عینکی به عنوان عینک حجاب ساخته نمیشود تا زنهایی که نمیخواهند هنگام تردد به مهمانی و عروسی آرایششان دیدهشود استفاده کنند؟ درست است در حال انقراضیم ولی هنوز منقرض نشدهایم. چرا یک دستکش مخصوص با جنس خاص وجود ندارد که وقتی زنان چادری مجبور به استفاده از دستکش هستند نگهداشتن چادر برایشان سخت نباشد؟ چرا لوازم آرایش با ظرفی خیلی کوچکتر از آنچه که هست تولید نمیشود که زنانی که کمتر از این وسایل استفاده میکنند بعد از چند وقت مجبور نباشند انبوهی از اینها را به خاطر تاریخ گذشته بودنشان دور بریزند؟ چرا ماسک مناسب برای زنان محجبه نداریم و هزاران چرای دیگر که گاهی تولیدش و حتی هزینهاش خیلی کم است ولی خیلی راهگشاست. مثل همان گیرههای روسری. ولی چون کسی به «کارآمدی» فکر نمیکند اتفاق خاصی نمیافتد...
ولی دنیا یک زندگی راحتتر به ما محجبهها بدهکار است...
اینبار هم با ذوق زیاد به تماشای یک فیلم نشستم: دسته دختران. ذوق زیاد برای فیلمی که میدانستم با محوریت زنان ساخته شدهاست، کلی سروصدا کردهبود و به مذاق خیلیها خوش آمدهبود و حتی بعضی آن را فمینیستی میدانستند. ولی باز هم توی ذوقم خورد و فیلم هرچه جلوتر رفت بیشتر دوستش نداشتم.
راستش را بخواهید من ویلاییها ی منیر قیدی را هم دوست نداشتم. ولی دسته دختران به مراتب بدتر و ضعیفتر از ویلاییها بود.
دسته دختران هیچچیزی برای دوستداشتن نداشت؛ نه بازی خوب (جز فرشته حسینی) نه کارگردانی، نه فیلمنامه و... صرفا ثانیه به ثانیه صدای بمباران در فضا میپیچید! فیلمی با این سوژه و داستان پرکشش که کاملا جای حماسهسرایی داشت، تهی بود از این مضامین. در حساسترین جای فیلم، داستان یخ، خالی و بدون احساس و حتی بدون اوج گرفتن ادامه پیدا کرد. شخصیتها خیلی نچسب بودند و نمیشد ذرهای باهاشان همذاتپنداری کرد. نیکی کریمی تا دلتان بخواهد بد بود.
کاش بدبودنش به همینجا ختم میشد.مهمتر از همه اینها و بدتر از همه اینها برای من این بود که دسته دختران ساخته شد تا بگوید دسته دخترانی نباید وجود داشته باشد! چرا؟! چون زنان فیلم در حساسترین موقعیتها احساساتشان گل میکرد و به دشت کربلا میزدند! خانم دکتر داستان درست در زمان رسیدن به انبار مهمات فیلش یاد هندوستان میکند و به جای کمک در آن موقعیت حساس به دنبال نامزد گم شدهاش میرود! فرمانده هم در هنگام سقوط شهر و فرار مردم یاد فرزندانش میافتد و در این حین با دوستش شروع میکند به دردودل کردن! واقعا کجای این فیلم ضدزن، فمینیستی بود؟!
کاش یک نفر به خانم منیر قیدی میگفت این شخصیتهایی که ترسیم کردید قهرمان بودند یا پهلوان پنبه؟! زنانی که در بین خانوادهشان جا ماندهبودند و هیچ فکری، هیچ اندیشهای و هیچ هدف والایی نداشتند؛ نه وطن، نه دین و نه حتی شهر محل زندگی... این دسته دختران! فقط یک هدف داشتند؛ مویهکردن برای خانواده از دست رفتهشان! فرزند و برادر از دست رفته و شوهر از راه به در شده و نامزد گم شده... اینان دقیقا جنگشان، اسلحه بهدستگرفتنشان، به دل دشمن زدنشان چیزی فراتر از یک خواسته شخصی نبود. همینقدر کوچک و حقیر؛ کدام قهرمانی اینگونه قهرمان میشود؟
کاش یک نفر به خانم منیر قیدی میگفت مفهوم پس ذهنشان را در یک ژانر دیگر خالی میکردند نه در این ژانر... نشاندادن همدلی باحجاب و بیحجاب و مست و عاقل جایش اینجا نبود. دفاع مقدس هویت یک ملت است خاطرات شخصی نیست که یک مفهوم بیرونی را بارش کنیم. خودش یک هویت مستقل دارد.
.کاش خانم منیر قیدی یکبار یک صفحه از خاطرات این زنان میخواند! بیخیال صدها کتاب با این موضوعات؛ فقط یکبار «دا» را ورق میزد یا «من_زنده ام» را. ما که زنانی اینچنین جسور و قهرمان در تاریخ دفاع مقدس داشتهایم چرا دنبال قهرمان پوشالی خودمان میرویم؟!.
پینوشت: من هم زمان هم دسته دختران را دیدم هم هناس را. دسته دختران داعیهدار مباحث زنان بود و قهرمان هناس مرد بود، روایتی از شهید داریوش رضایی نژاد. هرچه ذهنم را زیر و رو میکنم میبینم هناس با آن داستان مردانهاش،زنانهتر از دسته دختران بود! شهره پیرانی هناس در داستان قهرمانی همسرش، کمتر از یک قهرمان نبود...