جهان یک زن

من هدهدم، صفیر سلیمانم آرزوست

جهان یک زن

من هدهدم، صفیر سلیمانم آرزوست

سلام خوش آمدید

من اهل دنبال کردن اخبار نیستم. آن شب قبل خواب وقتی چرخی در ایتا زدم و خبر شهادت آن جوان سبزواری را خواندم خیلی ناراحت شدم. وقتی هم فهمیدم همان شب می‌خواسته دنبال دخترش برود اشک در چشمانم جمع شد. سرم را که روی بالشت گذاشتم افکار مختلف به سرم هجوم آوردند. اولینش هم این که، اگر همسرت جای شهید الداغی بود چه؟ انگار قلبم جایش تنگ شده‌بود! خیلی زود این فکر را پس زدم. به جایش فکر کردم اگر من جای آن دخترها بودم چه؟
همینطور که افکار مختلف به سرم هجوم آورده‌بود تصمیم گرفتم فردا متنی برای این شهادت بنویسم؛ مهمترین جمله‌های آن متنی که در سرم چرخ می‌خورد این بود:
*«غیرت» آن مزخرفاتی نیست که در «ابلق» نرگس آبیار دیدید؛ همسر مونا حیدری و پدر رومینا هم هیچ ارزشی نه برای زن و نه برای ناموس قائل بودند، آنها تنها چیزی که دیدند خودشان بوده و بس...نمیدانم شهید «حمیدرضا الداغی» هشتگ «من ناموس کسی نیستم» به گوشش خورده‌بوده یا نه، ولی با شهادتش نشان داد که به آن باور ندارد. او دختران دیگر شهر را هم مانند دختر خودش ناموسش می‌پنداشت...*

«بله» را باز کردم تا اینها را بنویسم. چشمم به گروه چند هزار نفری‌مان افتاد، بازش کردم. آنچه را که می‌خواندم باور نمی‌کردم! واکنش بعضی‌ها را نمی‌توانستم درک کنم و هر ثانیه بر بهتم افزوده می‌شد: 

 «آنقدر تبلیغ شهادت کردید که جوان مردم بیخود پرپر شد!»
« آنها که خودشان حجاب درستی نداشتند»
«او خودش را بیخود وسط معرکه انداخته!»
«او میتوانسته پدری دلسوز و فداکار برای فرزندش باقی بماند و به جامعه و حکومت اسلامی خدمت کند نه اینکه در جوانی شهید شود»

 باورم نمی‌شود. همیشه با خودم می‌گفتم چطور یک آدمهایی پیدا شدند که به خانواده شهدا زخم زبان زدند و خون ارزشمند شهیدشان را بی قدر کردند ولی حالا داشتم خودم همین حرفها را می‌خواندم! از فکر اینکه این حرف‌ها به گوش خانواده آن شهید برسد سرم داغ کرد. نمی‌دانم در آن گروه چند هزار نفری چه‌ها گفتم، حتما خطبه امام علی را به خاطرشان آورده‌ام:
" به من خبر رسیده که مردى از لشکر شام به خانه زنى مسلمان و زنى غیر مسلمان که در پناه حکومت اسلام بوده وارد شده، و خلخال و دستبند و گردن بند و گوشواره هاى آنها را به غارت برده، در حالى که هیچ وسیله اى براى دفاع، جز گریه و التماس کردن، نداشته اند. لشکریان شام با غنیمت فراوان رفتند بدون این که حتّى یک نفر آنان، زخمى بردارد، و یا قطره خونى از او ریخته شود، اگر براى این حادثه تلخ، مسلمانى از روى تأسّف بمیرد، ملامت نخواهد شد، و از نظر من سزاوار است." امیرالمومنین در مورد زن غیرمسلمان اینطور می‌گوید، زنی که فقط گوشواره ‌اش را گرفته‌اند، نه اینکه چاقو گذاشته باشند روی بدنش، نه اینکه دستش را به زور کشیده باشند... امیرالمومنین اینطور از امنیت زن در جامعه اسلامی سخن می‌گوید. بعد بعضی ها...

 ولی این را خاطرم هست که از شدت بهت فراموش کردم بهشان بگویم اگر خودتان یا دختر و همسرتان جای آن دختران بودند به همین نتیجه می‌رسیدید؟

  • ۱۲ ارديبهشت ۰۲ ، ۰۱:۱۱
  • هانیه معینیان

«هناس‌» با وجود ایراداتی که دارد فیلم خوش‌ساختی است. از طرفی سیر داستانش را جوری پیش می‌برد که کاملا نو و جدید است. روایت کامل از همسر یک شهید. تا به حال روایت‌ همسران شهدایی که دیده‌ایم یا چیزی بوده در حد همسر شهید باکری در فیلم موقعیت مهدی؛ همین‌قدر خوب، همین‌قدر زیبا، همین‌قدر همراه، همین‌قدر بی‌چالش و مشکل یا همسر شهید ستاری در فیلم منصور که برای اولین‌بار سعی کرد مشکلات همسر یک شهید را بازگو کند، ولی آنقدر قهرمان‌محور بود که همسر شهید را سلاخی کرد! ولی مریلا زارعی در فیلم هناس بیرون از این دو روایت ایستاده‌است. برای اولین‌بار با همسر شهیدی روبه‌رو هستیم که دوربین روی او زوم کرده‌است...

 نمی‌دانم فیلم هناس چقدر با واقعیت منطبق است ولی من با تمام احساسات زارعیِ پیرانی شده هم‌ذات‌پنداری کردم. با دل نگرانی‌هایش، با استرس‌هایش، با جنگیدن‌هایش( غیر از بعضی جاها که واقعا متهورانه بود) حتی با خشم‌هایش.  هم با گریه‌های از سر استیصال مریلا زارعی گریه کردم، هم با همراهی سخاوتمندانه‌اش. حتی با قدم‌‌برداشتن‌های محکم پایان فیلمش هم گریه کردم.

من مطمئنم اگر هناس درباره زندگی یک شهید واقعی نبود قدر دانسته‌می‌شد. ولی چون هناس‌ برخلاف پیش‌فرض‌های مخاطبینش پیش رفته مورد نقد بسیار قرار گرفته؛ پیش‌فرض‌هایی که این سوالات را در ذهن مخاطب ایجاد کرده: مگر فیلم درباره شهید داریوش رضایی‌نژاد نیست پس چرا مدام از همسرش می‌گوید؟ چرا همسر شهید مانتویی‌ست؟ چرا همسر شهید آن مردان نامحرم را با اسم کوچک صدا می‌زند؟ چرا همسر شهید همراه نیست؟ و...

واقعیت این است که هناس‌ روایت همسر شهید است نه خود شهید. واقعیت این است که لازم است ماهای بیرون گودنشسته عینک‌هایمان را عوض کنیم و جور دیگر ببینیم؛  لازم است عمیق‌تر ببینیم. مهم‌تر از همه اینها پاسخ سوال آخر است؛
من همیشه فکر می‌کنم صبر زینبی خیلی سخت‌تر از ایثار حسینی است. اینکه بخواهی همه زندگی‌ات را ببخشی خیلی سخت است. اهدای جان خود، راحت‌تر از اهدای جان عزیرانت است. ولی همان حضرت زینب (سلام الله) با آن عظمت و بزرگی و روح بلند، در شب عاشورا طوری حرف می‌زند که با روز عاشورا فرسنگ‌ها فاصله دارد. وقتی تاریخ را می‌خوانیم با یک سیر انفسی عمیق و سخت رو به رو می‌شویم که یک شبه زینب را زینب می‌کند. بعد چطور دلمان می‌خواهد همسر یک شهید که هرگز در مقام حضرت زینب نیست آنقدر راحت از جان عزیزترین کسش‌ بگذرد؟!
منصف باشیم و بگذاریم زینبی شدن همسران شهدا روایت شود..

  • هانیه معینیان

من وقتی فیلم دهلیز و بعدتر فیلم دارکوب بهروز شعیبی را دیدم شگفت‌زده شدم. ولی دیروز بعد از دیدن بدون قرار قبلی غیر از شگفت‌زدگی، هیجان‌زده هم بودم.
بدون قرار قبلی فیلم خیلی خوبی بود. فیلمی که جایش خیلی‌وقت بود که در سینمای ایران خالی مانده‌بود. داستان انسان مدرن گم‌شده در مدرنیته؛ انسانی که از اصل خودش فاصله گرفته و در زیبایی‌های فریبنده این جهان غرق شده است. انسانی که از مذهب و خانواده و وطن دورمانده و دنبال حال خوب در جای دیگری‌ست درحالی که آنچه به دنبالش می‌گردد همان‌هایی‌ست که از آنها فاصله گرفته‌است.

بدون قرار قبلی پر از تقابل خوب و بد بود؛ ولی نه آنطور که دلت را بزند، آنطور که حالت را جا بیاورد. الهام کردا‌ و امین میری شخصیت‌های دوست‌داشتنی فیلم هم دقیقا جزو همین تقابل‌ها بودند؛ آدم‌های حال‌خوب‌کن فیلم با بازی و لهجه دلنشینشان در برابر پگاه آهنگرانی درمانده و مستأصل بازگشته از آلمان...

واقعا خدا قوت به بهروز شعیبی که در مقابل همه آنچه این سال‌های اخیر از سینمای ایران دیدیم یک برگ جدید رو کرد؛ شعیبی جای همه آن‌هایی که گاهی به مذهب تاختند، گاهی به وطن، گاهی به سنت و گاهی به پدر، قاب‌هایی دیدنی ساخت که قلبمان برایشان دوباره به تپش بیفتد. ولی سوال اینجاست چرا قلب مردم برای این فیلم به تپش نمی‌افتد؟ حتما آنقدر این یک دهه ذائقه مردم را تغییر داده‌ایم که دیگر این فیلم‌ها به چشممشان نمی آید. من واقعا حسرت می‌خورم که چرا فیلم خوب بهروز شعیبی در آرای مردمی رتبه هشتم را دارد؟ چرا مردم از زندان و فقر و بدبختی خسته نمی‌شوند؟ خودشان دادشان از سیاهی فیلم‌ها بلند است و بعد خودشان به سیاهی رای می‌دهند!
ولی به هرحال من ممنونم از بهروز شعیبی که کاری کرد بعد از دیدن فیلمش، هم دلم برای امام رضا تنگ شود، هم برای شهرم، هم پدرم و هم ایرانم...

  • هانیه معینیان

در روزهایی که عده‌ای به تبعیت از رسانه‌های آنور آبی، فریادشان بلند شده و مدام تکرار می‌کنند: «هنرمند جایش در زندان نیست» و درواقع با این حرفشان دنبال نوعی کاپیتولاسیون و مصونیت قضایی برای سلبریتی‌ها هستند، خوب است نگاهی بیندازیم به ینگه دنیا و ببینم آنجا چطور با هنرمندان و سلبریتی ها برخورد می‌کنند.

1-«دالتون ترامبو» فیلم‌نامه‌نویس در سال 1947 مانند نه نفر دیگر از هنرمندان هالیوود درفهرست سیاه «اف‌بی‌آی» قرار گرفت. او به دلیل عضویت در حزب کمونیست آمریکا به زندان محکوم شد. ترامبو جزو اولین گروهی بود که در فهرست سیاه قرار گرفته‌بود؛ بعد از آنها نزدیک به پانصد نفر از هنرمندان آمریکایی در این لیست قرار گرفتند. ترامبو بعد از گذراندن دوران زندان به مکزیک رفت و در آنجا با نام مستعار فیلمنامه‌نویسی را از سر گرفت.

2-«چارلی چاپلین» با اینکه عضو حزب کمونیست نبود ولی به دلیل اینکه جامعه سرمایه‌داری را در فیلم‌هایش مورد طعن قرارداده‌بود جزو لیست سیاه «اف‌بی‌آی» قرار داشت. در سال  1952وقتی چاپلین بعد از سفری به خارج از کشور قصد ورود به آمریکا را داشت با ممنوعیت روبه رو شد و به او گفته‌شد برای ورود به خاک آمریکا باید تعهد بدهد. او هم نپذیرفت و برای همیشه آمریکا را ترک کرد.

3-«لی گرنت» بازیگر، مستندساز و کارگردان آمریکایی سال 1951 در مراسم تشییع «برومبرگ» بازیگری که در لیست سیاه قرار داشت از تحقیقات «اف‌بی‌آی» انتقاد کرد( بعضی‌ها برومبرگ را قربانی لیست سیاه نامیدند) چند روز بعد با اینکه گرنت عضو حزب کمونیست نبود در لیست سیاه قرار گرفت و از حضور در سینما و تلویزیون برای  12 سال منع شد.

4-«داریل حنا» یک بازیگر و فعال محیط زیستی است که تا به حال سه‌بار دستگیر شده و به زندان افتاده است. در تجمع اعتراضی سال  2006همراه چند هنرمند دیگر و  350کشاورزی که به دلیل نابودی مزرعه‌ای بزرگ قرار بود بیکار شوند دستگیر شد. تا سال  2014چندین بار به دلیل اعتراض به تصمیمات دولتی در قبال محیط زیست دستگیر شد و به زندان رفت. او در مورد دورانی که در زندان سپری کرده می‌گوید؛ همیشه در انفرادی بوده زیرا همه گمان می‌کردند او رهبر معترضین است.

5-«ایمی شومر» ستاره کمدی سینمای آمریکا و «امیلی راتایکوفسکی» دیگر بازیگر آمریکایی در تجمع اعتراضی دستگیر شدند. این اعتراض که در مقابل ساختمان سنا و علیه «برت کاوانا» نامزد قضاوت در دادگاه عالی برگزار شده‌بود موجب دستگیری  300نفر شد. معترضین نسبت به این که کاوانا متهم به آزار جنسی چندین زن است تجمع کرده‌بودند. در ویدئوهای منتشر شده در آن روز، شومر قبل از آنکه دستگیر شود گفته‌بود «فکر میکنم قرار است بازداشت شویم!»

6-در سال « 2012جورج کلونی» به همراه پدر روزنامه‌نگارش، در تجمع اعتراضی علیه دولت سودان شرکت کرد. او که به همراه چند فعال سیاسی و هنرمند دیگر مقابل سفارت سودان در واشنگتن تظاهرات کرده‌بودند درخواست پیگیری مسئولان در این موضوع را داشتند.

7-«مارتین شین» به دلایل مختلف بارها دستگیر شده‌است؛ از اعتراضات سیاسی مثل مخالفت با حمله به عراق، انباشت سلاح های خطرناک تا مسائل اجتماعی و محیط زیستی. اولین اعتراض او به سیاست های ریگان بوده‌است. او در سال  2009 گفته‌است که تا به حال66 بار دستگیر شده‌است.

8- «روزاریو داوسون» بازیگر آمریکایی است که در فعالیتهای سیاسی هم حضور دارد. او اولین بار در سال  2004 در اعتراض علیه «جرج بوش» دستگیر شد. در سال   2016نیز او جزو  800 نفری بود که روبه روی کنگره در تظاهرات دموکراسی‌خواهانه با نام «بهار دموکراسی» شرکت کرد و بازداشت شد.

اینها فقط تعداد اندکی از بازیگرانی هستند که در ایالت‌متحده‌آمریکا به دلایل سیاسی دستگیر شده‌اند.  این موضوع البته محدود به بازیگران نمی‌شود بلکه شامل هر هنرمند یا ورزشکاری می‌شود. شاید همه‌مان اسم «محمدعلی‌کلی» و محرومیت‌هایش از میادین ورزشی و محکوم به زندان شدن‌هایش را شنیده‌ایم یا بایکوت کردن «مل گیبسون» و دستگیر کردن صوری او و اجبارش به عذرخواهی از یهودیان به خاطر نظرش مبنی بر «جنگ‌افروزی یهودیان در ادوار مختلف تاریخ» یا به خاطر فیلم «مصائب مسیح». 
نکته جالب توجه در این قضیه نوع واکنش رسانه‌ها و  سلبریتی‌ها نسبت به این برخورد پلیس است. خود سلبریتی‌ها کاملا این بازداشت‌ها را پذیرفته‌اند و اذعان دارند که پلیس وظیفه قانونی خودش را انجام می‌دهد! 
از طرفی رسانه های اصلی‌شان در بیشتر مواقع به تحقیر این هنرمندان می‌پردازند و با جملاتی مثل این که «قانون برای همه یکسان است» به دفاع از پلیس می‌پردازند و اینها را تخطئه می‌کنند. حتی بعضی‌ها پا را فراتر می‌گذارند و درخواست مجازات بیشتری برای این چهره‌ها دارند!

  • ۰۷ آذر ۰۱ ، ۰۱:۰۷
  • هانیه معینیان

«ما اغتشاشگر نیستیم؛ ما فقط معترضیم»

🔻استوری‌ها را میخوانم، حرف دانشجویان را گوش میدهم، با دوستم صحبت میکنم و... یک چیز مدام تکرار می‌شود؛ «ما اغتشاشگر نیستیم؛ ما فقط معترضیم»

🔻من عمیقاً به این حرف معتقدم. من معتقدم یک عده که تعدادشان کم هم نیست معترض عملکرد مسئولین هستند ولی صحنه بازی به اعتقاد من و شما کاری ندارد. من عمیقاً معتقدم یک عده گرگ در لباس میش این وسطها جولان می‌دهند ولی وقتی فضا مه گرفته است هیچ چیز درست دیده نمیشود معترض و اغتشاشگر دیگر قابل تشخیص نیست. 

🔻حتی در این فضای پرهیاهو صدا به صدا نمیرسد. آنقدر که آتش زدنها،شکستن ها، چاقو زدن‌ها، ترورها و حمله مسلحانه ها شنیده می‌شود حرف شما به گوش نمی‌رسد. 
این کاملا طبیعی است وقتی صدای تیشه زدن ها بلند شود دیگر صدای هیچ انسانی به گوش نمی‌رسد...

🔻دیروز هنگامی که خواستم با سه تا از دوستانم از عرض خیابان رد شوم، یک ماشین مدل بالایی که من حتی اسمش را نمیدانم از کنارمان رد شد و یک توهینی به ما کرد. چرا ما مستحق توهین بودیم؟! چون چهارنفرمان چادر به سر داشتیم...

🔻در این زمان خاصی که در آن به سر می‌بریم توهین به شخص خودم هیچ اهمیتی ندارد، حتی جسارت به چادرم هم خیلی اهمیتی ندارد؛ چیزی که من به آن می اندیشم جامعه است. جامعه ای که بعد از بیش از چهل روز کار را به اینجا رسانده که دهن ها به هتاکی باز شده، اسلحه ها برداشته شده و  امنیتی که لکه دار شده...

🔻دقیقا در این نقطه دیگر ما با هم هیچ فرقی نداریم. دیگر فرقی ندارد معترض باشیم یا نه... دیگر مهم نیست چه برچسبی بهمان خورده باشد. وقتی امنیت برود بوی مرگ بلند می‌شود، وقتی بوی مرگ بیاید همه‌مان عزادار می‌شویم؛ چون ما همه عضو یک خانواده بزرگ هستیم...

🔻وقتی پسری معترض به جمهوری اسلامی جان بدهد آنسو تر پدر معتقد به جمهوری اسلامی‌اش عزادار می‌شود...
وقتی پدری معترض به حکومت جان دهد، آن طرف تر فرزند معتقد به حکومت‌اش به سوگ می‌نشیند...


🔻این «ما» این مای متکثر پیچیده که آدم هایش عجیب به‌ هم وصل شده‌اند...
 

  • ۰۸ آبان ۰۱ ، ۰۱:۰۵
  • هانیه معینیان

درست هفت ماه پیش، یک افسر پلیس در لندن،  زنی 33 ساله را به بهانه نقض قوانین «کووید 19» در خیابان دستگیر می‌کند. بعد به او تجاوز می‌کند، او را خفه می‌کند، بدنش را می‌سوزاند و در یک برکه می‌اندازد. یک هفته بعد جسد آن زن پیدا می‌شود جسد «سارا اورارد». 
سه شب بعد مردم به خواست یک نهاد مدنی، تجمعی به پا می‌کنند. قبل از آن، وزیر کشور مخالفت خودش را با برگزاری تجمع اعلام می‌کند به همین خاطر به همه روسای پلیس اعلام می‌کند. گفتگوها به نتیجه نمی‌رسد و مردم از دادگاه علیه پلیس شکایت می‌کنند، ولی دادگاه هم طرف پلیس می‌ایستد. مردم در 13 آوریل دور هم جمع می‌شوند. نور گوشی هایشان را روشن می‌کنند، گل‌هایشان را در خیابان می‌گذارند و اعتراض سکوتشان را ادامه می‌دهند. 
با وجود اعتراض آرام مردم، پلیس شروع به سرکوب آنها می‌کند و چند نفر از آنها را دستگیر می‌کند. برخورد خشن پلیس با تجمع آرام مردم واکنش‌های زیادی را بر می انگیزاند. با وجود اعتراضات به دستگیری آن چند نفر  و حتی برگزاری تجمعی دیگر در اعتراض به این روند پلیس، سه نفر از اعضای آن نهاد مدنی جریمه مالی می‌شوند.

 این یک متن دفاعیه نیست، بلکه یادداشتی برای نشان دادن یک تهاجم رسانه‌ایست. بر اساس آخرین اسناد تا الان، یک زن در ایران بدون ضرب و جرح و ظاهرا فقط به علت سکته در اداره پلیس جان می‌دهد و زنی دیگر در لندن توسط یک افسر پلیس مورد تجاوز قرار می‌گیرد، کشته می‌شود و سوزانده می‌شود ولی بازتاب رسانه‌ای آن‌ها خیلی تفاوت داد؛ نتایج جستجوی "mahsa amini" در گوگل 61 میلیون است و نتایج جستجوی Sarah Everard"" کمتر از دومیلیون! درحالیکه مهسا کمتر از یک ماه فوت شده و سارا بیشتر از هفت ماه!

نکته جالب اینجاست که خانم Ingala Smith پژوهشگر این حوزه در انگلیس گفته که «به قتل سارا اورارد خیلی توجه شده و به قتل‌هایی که قبل از او و بعد از او اتفاق افتاده مثل قتل زنان سالمند توجهی نشده است!» گویی ارزش‌های خبری در رسانه‌های امروز برگرفته از ذات خبر نیست بلکه به سیاست آن رسانه مربوط است.

بی‌بی‌سی یک فیلم هم از زدوخورد پلیس انگلیس با تجمع مردم معترض به قتل و تجاوز سارا اورارد پخش نمی‌کند، به جایش در تحلیل درگیری آن روز طرف پلیس را می‌گیرد و می‌گوید «تامین امنیت یک کشور خیلی مهم است» یا اینکه «باید توجه کرد این تجمع به گسترش کرونا کمک می‌کند!» ولی از این طرف در وضعیت فعلی هرروز فیلم‌هایی از اغتشاشات ایران و به طرفداری آن‌ها می‌گذارد. هیچ سلبریتی راجع به سارا اورارد حرف نمی‌زند؛ سه نفر مجری هم که در این‌باره نظر می‌دهند فقط در جملاتی کوتاه می خواهند که به مردم اجازه اعتراض مسالمت‌آمیز را بدهند. 

این مورد فقط به مرگ سارا اورارد مربوط نمی‌شود. کسی برای زنان سیاه‌پوستی که توسط پلیس آمریکا کشته می‌شوند صدایش در نمی‌آید؛ طبق مقاله «گاردین» نزدیک به 250 زن از سال 2015 تا 2020 توسط پلیس کشته‌شدند که اکثرشان سیاه‌پوست بوده‌اند. 

یا کسی برای دختر 21 ساله‌ای که چند ماه پیش در فرانسه به دلیل شلیک پلیس فرانسه کشته‌شده هشتگ نمی‌سازد؛ دختری که فقط مسافر خودرویی بوده که راننده‌اش دچار تخلف شده...


اینها یعنی ما در محاصره رسانه‌ایم. آنها می‌گویند ما به چه چیزی فکر کنیم، به چه چیزی بیندیشیم و برای چه چیزی واکنش نشان دهیم. اینها یعنی رسانه‌ها مدام آنچه که می‌خواهند را تکرار می‌کنند و ما را وارد بازی می‌کنند؛ بعد ما می‌شویم بلندگوی آنها و دوباره در رسانه شخصی‌مان حرفشان را تکرار می‌کنیم. درواقع ما فقط صدای مردمی را می‌شنویم که خودشان یک بلندگو دارند؛ خودشان یک تریبون دارند. صدای آن‌هایی که در توییتر و اینستاگرام هستند و حرفهای شیک و بروز می‌زنند . کسی از معضلات زنان سالمند چیزی نمی‌گوید، کسی از مشکلات زنان خانه‌دار حرفی نمی‌زند، کسی از زنان سرپرست خانوار چیزی نمی‌گوید، کسی از معضلات دختران مجرد سن بالا چیزی نمی‌گوید. 
چون حرف زدن از اینها برای کسی آب و نان ندارد...

  • ۰۶ مهر ۰۱ ، ۰۰:۵۵
  • هانیه معینیان

من ابلق را دوست نداشتم؛ اصلا دوست نداشتم. این دوست نداشتن هم ربطی به مباحث ساختاری فیلم ندارد. آخرین ساخته نرگس آبیار مانند اثر پیشینش، روی موج محتوا حرکت می‌کند و جلو می‌رود تا ساختارش. احتمالا تعریف افراد از فیلم زنانه متفاوت است، ولی گمان می‌کنم فیلمی زنانه است که نه تنها موضوعش مربوط به زنان است بلکه قهرمانش هم یک زن است؛ قهرمانی که منفعل نیست. فیلمی که فقط شخصیت اصلی‌اش زن باشد و نقش یک قربانی را بازی کند زنانه نیست. من این نگاه «سابجکتیو» به زن را نمی‌پسندم؛ چون احساس ناخوشایند ابزار بودن را تداعی می‌کند. جالب اینجاست که ابلق دو زن قربانی مشخص دارد که باید ساکت باشند؛ الناز شاکردوستی که مورد تعرض قرار گرفته و گلاره عباسی که چشم روی چشم‌چرانی‌های شوهرش بسته‌است. ابلق در بهترین حالت یک فیلم اجتماعی است برای طرح یک معضل اجتماعی و اخلاقی، نه بیش از این. در واقع بیش از اینکه فیلم تجاوز باشد فیلم غیرت است، آن هم از نوع منفی و منزجرکننده‌اش.
نکته دیگر اینکه فیلم بی‌سر و ته است؛ معلوم نیست چرا الناز شاکردوست لهجه دارد؟ آن منطقه فقیرنشین کجاست؟ اصلا قصه چرا دارد آنجا روایت می‌شود؟ طبق گفته نرگس آبیار فیلم تحت تاثیر جنبش «می تو» بوده است! جنبش می تو بالاشهری‌ها یا نهایتا طبقه متوسطی‌ها چه ربطی به پایین شهر دارد؟! اگر هم فقط از این جریان الهام گرفته و میخواسته جامعه ایران را روایت کند، سبک زندگی دینمدارانه جایش در این جریان کجاست؟ سکوت شاکردوست آنطور که آبیار نشان می‌دهد برآمده از دین است؟ یا آنطور که ما می‌دانیم برآمده از سنت؟ اینها را که کنار هم میگذارم حس میکنم آبیار فقط خواسته بر موج می‌تو سوار شود که جا نماند.
ای کاش نرگس آبیار فیلم‌های -به زعم خودش- با موضوع زنان را همینجا تمام کند و سراغ موضوعات دیگر برود! چون قطعا کاگردان خوبی است. هنوز «نفس» با اختلاف بهترین ساخته نرگس آبیار و یکی از خوب‌های سینمای ایران است.

  • ۲۰ شهریور ۰۱ ، ۰۱:۱۸
  • هانیه معینیان

استوری اول: یک فیلم کوتاه از رانندگی یک پسربچه با ماشین اسباب‌بازی‌اش را گذاشته‌است. پسری حدودا چهار،پنج ساله با عینک دودی که با یک موسیقی هیجان‌انگیز وارد می‌شود. بعد با دقت فراوان شروع می‌کند به پارک کردن ماشین بین دو ماشین دیگر. زیرش نوشته «ببین چه خوشگل رانندگی می‌کنه این کوچولو».
استوری دوم:ادامه پارک کردن پسربچه است. زیر این یکی نوشته: «من که میگم از ما خانوما خیلی بهتر پارک می‌کنه موافقید؟» مشت اول را علیه زنان خیلی جانانه پرتاب کرد سمت همه‌‌مان. ولی کاش همین یک مشت بود. وقتی روی آیکون no زدم ناباورانه دیدم ۶۷ درصد yesزده‌اند! یعنی تقریبا دو سوم شرکت‌کنندگان موافق این گزاره بودند! انگار یک‌سری زنان روبه‌رویمان موج مکزیکی می‌رفتند و همزمان با شعارهایشان لهمان‌ می‌کردند. مشت دوم را هم خوردیم؛ اینبار هم از خودمان؛ اما محکم‌تر...خدا می‌داند چند نفر از زن‌ها با این مشت‌های پی‌درپی سرشان گیج می‌رود و ناک‌اوت می‌شوند...
استوری سوم:روز جهانی زن را تبریک گفته بود...

  • ۰ نظر
  • ۱۸ اسفند ۰۰ ، ۰۰:۲۳
  • هانیه معینیان
من و همسرم بدون اینکه بدانیم پانزدهم دی سالگرد شهادت «شهید ستاری» است، دیشب در روزهای آخر اکران فیلم «منصور» به سینما رفتیم. منصور برای یک کارگردان اولی قطعا فیلم خوبی‌ست ولی برای من که می‌خواهم روایت دقیق، زیبا و شیرینی از منصور ستاری ببینم فیلم متوسطی است. خوب است به این خاطر که نه شعاری‌ست که حوصله‌ات‌ را سرببرد، نه بازی بازیگرانش بد است که توی ذوقت بزند. خوب است چون فیلم برای دهه شصت است ولی گویی مفاهیمش برای ایران امروز است. ولی با همه این احوال من دوست داشتم فیلم، شهید ستاری را با ذره‌بین دقیتری موشکافی کند؛ امکانش هم فراهم بود. برخلاف «چ» حاتمی‌کیا که امکان شخصیت‌پردازی بیش از این «چمران» را نمی‌داد، آنقدر که ماجرای پاوه خودش حساس و پرکشش بود و حاتمی‌کیا هم خیلی خوب روایت کرده‌بود.
 
اینها به کنار، اگر قرار بود وجهه کاری و مدیریتی شهید به نمایش گذاشته شود چه نیازی به آن دو سکانس بد حضور همسرش بود؟! و همچنین چه نیازی به سکانس اول فیلم؟! در کل فیلم، فقط در سه سکانس کوتاه «زن»  حضور دارد و در هر سه آنها تصویر منفی از زن ارائه می‌شود! همسر شهید ستاری فردی تصویر می‌شود که موقعیت همسرش را و از همه مهمتر موقعیت جنگ را به درستی درک نکرده، از طرفی تلنگرهای منفی هم به همسرش می‌زند! و با این احوال  اعتراضی از سوی خانواده شهید به فیلم مطرح نشده!  سورنا ستاری در جایی گفته‌بود فیلم را قبل از اکران نمی‌بیند تا مبادا نظرش تاثیری بر روند فیلم بگذارد. بعد از دیدن فیلم هم جز تشکر از عوامل حرفی به میان نیاورده. نمی‌دانم؛ شاید این دو سکانس واقعی است، شاید هم نیمه واقعی است و درست روایت نشده‌است ولی در هر صورت به همسر این شهید بزرگوار برای این روح بلندشان و اعتراض نکردنشان(با اینکه همه‌مان دیده‌ایم چقدر اعتراض مردمی به فیلم و سریال و بعد توقیف فیلم وسریال به حق یا ناحق زیاد است) غبطه می‌خورم.
 
با همه این احوال من منصور را دوست داشتم چون مرا با شهید مظلومی آشنا کرد که بارها از اتوبانی هم‌نام او گذشته‌بودم ولی ذره ای نمی‌شناختمش. هیچ‌وقت هم کسی آن را جلوی چشمم نیاورده‌بود. با شهیدی که چقدر جایش و جای آدمهای شبیه او در این روزگار خالی‌ست. شخصی که به تنهایی و به قول خودش بی اسلحه  «ما می‌توانیم» را با دست خالی و در روزهای پر التهاب جنگ و تحریم معنا بخشید ولی ما هنوز بعد از این همه سال و در روزهای تحریم بدون جنگ حتی به آن باور هم نداریم چه رسد عمل...
  • هانیه معینیان

کتاب با موضوع دفاع مقدس زیاده خوانده‌ام ولی «حوض خون» کتابی نو در این ژانر است. روایت ۶۴ زن از یک کار گروهی؛ روایت ۶۴ کودک، نوجوان، جوان، میانسال و پیر اندیمشکی از رختشوی‌خانه بیمارستان شهید کلانتری در روزهای جنگی آن شهر. گویی هر زن راوی در این قصه دوربین خودش را برداشته و با نگاه خاص خودش ماجرا را برایمان تعریف و کارگردانی می‌کند. همه داستان‌ها به یک‌جا ختم می‌شود: «رختشوی‌خانه» ولی اینکه چه اتفاقی می‌افتد و چگونه پایشان به آنجا باز می‌شود و چه‌طور تا آخر جنگ پابند آنجا می‌شوند هرکدام قصه‌های شیرین مخصوص به خود را دارد. «حوض خون» یک دریچه نو در روایت‌گری باز می‌کند: چندصدایی به جای تک‌صدایی؛ و این کار علاوه بر اینکه جذابیت یک کتاب را افزایش می‌دهد ارزش تاریخی آن را هم بالا می‌برد.
«حوض خون» روایت یک جهاد زنانه است. اینکه می‌گویم زنانه، نباید تصور شود ارزشش کمتر است، یا خیال کنیم راحت‌تر بوده، بلکه برعکس، جهاد اگر بخواهد به سخت‌ترین نوعش تعریف شود همین جهاد زنانه است. همین زنانی که «ان الله اشتری من المؤمنین انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة یقاتلون فی سبیل الله» را معنا کرده‌اند؛ همین‌ها که هم جانشان را یعنی بدن‌هایشان و فرزندان و برادران و پدران و همسرانشان را فدا کردند. هم جسمشان را، هم روحشان را و هم مالشان را اهدا کردند. همین‌ها که یک تکه از وجودشان پیش بچه‌های کوچکشان در خانه بوده، یک تکه از وجودشان پیش همسرانشان در جبهه و پشت جبهه و با تکه دیگرشان در رختشوی‌خانه لباس‌ها و پتوها را چنگ می‌زدند. نمی‌دانم این وجود تکه‌تکه شده چطور این هشت سال را دوام آورده و از پا نیفتاده ولی می‌دانم این نوع جهاد کردن فقط از یک زن برمی‌آید. زنانی که بعضی‌هایشان حتی فرزند و همسرشان هم اسیر و جانباز و شهید شدند ولی همچنان به جهادشان ادامه دادند. همین‌ها که مصداق «بنیان مرصوص » بودند.... پتوها و ملحفه‌های پر از خون را چنگ می‌زدند و حتماً به آب سرخ خیره می‌شدند و فکر می‌کردند شاید این خون خشک‌شده خون فرزندشان باشد یا شاید همسرشان یا شاید برادرشان...
متن کامل این یادداشت هفته پیش در خبرگزاری مهر منتشر شده‌است.

  • هانیه معینیان

بِسْمِ اللَّهِ مَجْرَاهَا وَمُرْسَاهَا...