- ۴ نظر
- ۲۲ مرداد ۹۹ ، ۰۳:۴۱
امروز از یکی از دوستانم پرسیدم چرا مثل قبل نمینویسد. وبلاگش را یادم بود و نوشته های خیلی خوبش را به یادش آوردم. گفت: «وقت ندارم». بارها این جمله را از دوستانم شنیدهام به همین خاطر نپرسیده میدانم زمانشان را کجا صرف میکنند؛ «خانه». تمام وقتشان به خانه و خانهداری میگذرد، نه حتی به بچهداری و همسرداری؛ به خانهداری. نه اینکه خانهداری بد باشد؛ خانه داری نه تنها یک کار ارزشمند است بلکه خیلی هم لذتبخش است. این که هر روز خلق میکنی، اینکه می توانی با چیزهای بدمزه یک چیز خوشمزه درست کنی، این که میتوانی گردها را بتکانی، می توانی لباسهای رنگارنگ را تا کنی و سر جایشان بنشانی، میتوانی چیزهای کثیف را تمیز کنی و از تمیز شدن آنها لذت ببری، این که میتوانی این خانه را نو کنی، به خانه روح ببخشی...
ولی چرا خیلی از ما از خانهداری شکایت داریم و از آن بدمان میآید؟ برای اینکه در آن غرق شده ایم... و خدا میداند چه استعدادهایی،چه حال خوبی، چه بزرگشدنهایی دارد تلف میشود.
کسی لذت دریا را میفهمد که روی ساحلش قدم بگذارد و گاهی پاهایش را به آب بسپارد؛ کسی که دارد در دریا غرق میشود و مدام دست و پا میزند که نجات پیدا کند فقط بیشتر در آب فرو میرود...