جهان یک زن

من هدهدم، صفیر سلیمانم آرزوست

جهان یک زن

من هدهدم، صفیر سلیمانم آرزوست

سلام خوش آمدید

 

.
من حاج قاسم را دوست داشتم؛ دارم... دوست داشتنش آنقدر واضح است که دلیل نمی‌خواهد. ولی به شکل عجیبی ابو مهدی المهندس را دوست دارم. اصلا بعد از شهادتش اسمش را شنیدم، در مستندها دیدمش؛  همین، ولی هنوز عکس پروفایل یکی از پیام‌رسانهایم این تصویر است. دلم نمی‌خواهد عوضش کنم. 
همه دوست‌داشتن‌ها مگر دلیل می‌خواهد؟!

  • هانیه معینیان

 

کودکان به زمان عینیت می بخشند؛ زمان نادیدنی را دیدنی می‌کنند! حافظ می‌گوید برای دیدن گذر عمر، لب جوی باید نشست ولی من فکر می‌کنم برای لمس واقعی گذر زمان کافی‌ست تصویر کودکی را ببینی که چند وقتی‌ست او را ندیده‌ای! گویی ساعتهای عمرمان در چهره و قدوبالای آن کودک هویدا شده...

هیچی مثل این اتفاق نمی‌تواند شگفت زده‌ات کند و زمان را معنا ببخشد...

 

 

  • هانیه معینیان

پایان غافلگیرکننده و دلنشین؛ یک روایت اصلی ولی مخفی در دل یک روایت فرعی ولی آشکار..مینا زنی که در بچگی مادرش را از دست داده، از شوهر معتادش طلاق گرفته، از دار دنیا فقط یک دوست دارد که پیشش بماند که او هم روی خوش بهش نشان نمی‌دهد، بی‌اعتماد‌به‌نفس، دست‌پاچلفتی و توسری خور است؛ حالا دارد همه اتفاقات زندگی‌اش را به به پدرش می‌گوید، از پشت شیشه اتوبوس و در «دلش». تا همینجایش کافی‌ست که اگر این داستان در دست یکی از کارگردانان اشک‌بیار و سیاه‌نمایی می‌افتاد چه بلاهای زمینی و آسمانی معقول و نامعقول سرش می‌آورد و چه پایانی وحشتناکی می‌توانست داشته باشد. ولی دقیقا در همین وسطها مینا عاشق می‌شود و به قول خودش چاره‌ای جز عاشق شدن ندارد «یک تکیه‌گاه امن و قدرتمند» مگر کم چیزی‌ست؟ اما...امایش را نمی‌گویم تا ببینید...مینا را میتوان به زنان زیادی تعمیم داد دختران فراری، دخترانی که پدرشان معتاد است، همه آنهایی که پدر یا مادرشان را از دست داده‌اند، همه آنهایی که خانواده به معنای واقعی خانواده نداشته‌اند، محبت و امنیت و آرامش برگرفته از آن را هم نداشته‌اند... حتی حس و حال عاشقانه مینا هم هم آشناست و هم ملموس.رگ خواب شاید حالتان را خوب نکند ولی حستان را خوب می‌کند. احساس عمیق زندگی...

  • هانیه معینیان

 


 

سمت راست تصویر را بخوانید بعد هم سمت چپ بالا را. جاهای دیگرش خیلی مهم نیست یا حداقل برای صحبت الان من اهمیت ندارد. «بیش از۶۰ درصد زنان ایرانی خشونت خانگی را تجربه کرده‌اند». شاید متعجب شوید که بگویم اولین واکنش من به این خبر یک خنده پت و پهن روی صورتم بود چون مطمئن بودم تحلیل کاملا علمی و موشکافانه و دقیق و عاقلانه پشت این موضوع است! بعد از این واکنش اولیه رفتم بیشتر جستجو کردم. توضیحات بیشتر اینکه:  این خبر مربوط به سال ۹۷ است و مربوط میشود به  گزارش روزنامه ایران. رضا جعفری، رئیس مرکز فوریت های اجتماعی سازمان بهزیستی کشور آنجا ضمن بیان « آمار ۲۰ درصدی همسر آزاری» میگوید  «پژوهش های انجام شده در ۲۸ استان کشور نشان می دهد حدود ۶۰ درصد از زنان ایرانی حداقل یک بار در زندگی زناشویی خشونت را تجربه کرده اند» طبق تعریف خشونت در سمت راست تصویر یعنی اگر مردی به همسرش بگوید  «چقدر غذات شور شده!» یا «چرا امروز صورتت انقدر بی‌روحه» یا شوخی بی‌مورد کند یا اینکه از روی عصبانیت به همسرش نگاه کند یا همه اخبار شبانه‌روز را ببیند و حوصله همسرش را سرببرد یا به اندازه کافی در خانه به همسرش کمک نکند، مهمتر اینکه تاریخ عقد و تولدش را فراموش کند برایش هدیه نخرد! و... همه اینها شامل خشونت می‌شود و حالا اینجا دو سوال مهم برایم پیش آمده؛اول اینکه آیا مردان با خشونت‌هایی از این دست در خانواده مواجه نمی‌شوند؟ و  سوال مهمی بعدی اینکه آن زنانی که این مسائل را هم در زندگی‌شان نداشته اند دقیقا چه شکلی اند؟ از آنها مهمتر همسرانشان است؛ آیا آدمند؟ روحند یا جن؟ یا فرشته؟ :)

  • هانیه معینیان

اگر مطالعات زنان خوانده باشید یا اگر چند کتاب فمینیستی خوانده‌باشید، مهمتر آنکه حرفهای چند فعال زن را دنبال کرده‌باشید متوجه می‌شوید که کلیدواژه آنها «پدرسالاری» و «قرائت مردانه» است. اولش برایتان جالب است، شما را به فکر وادار میکند و می‌پذیرید که این حرف تا حدودی درست است. جریان وقتی خسته‌کننده و مبتذل می‌شود که پای این دو واژه همه‌جا باز می‌شود؛ برای هر مشکل و مسئله اجتماعی بازگو می‌شود. آنقدر که آدم از این همه تکرار تحلیل دم دستی و ساده حوصله‌اش سر می‌رود و دنبال تحلیل دقیق‌تر و موشکافانه‌تر می‌گردد.آنقدر موارد استفاده و تعمیم دادن این مفاهیم زیاد است که گاهی به جای هم استفاده می‌شوند. مثلا در موضوع «علل علاقه کمتر زنان به مباحث اجتماعی و سیاسی» گفته‌می‌شود که قرائت مردانه از این مباحث موجب این امر شده‌است. در حالی که پیش از قرائت مردانه که تاحدی تاثیرگذار است به این امر توجه نمی‌شود که این عرصه‌ها عرصه‌هایی مردانه است. مردانه بودن موضوع پیش از تفسیر کردن مردانه است. البته بنده دارم از «هست ها» صحبت میکنم نه «بایدها»؛اینکه باید چگونه باشد مطلب دیگری است. نکته بعدی این است واقعا این قرائت مردانه پایانش کجاست؟ تا کجا می‌خواهد ادامه داشته‌باشد؟ انسانیت پس چه می‌شود؟ اگر آنقدر مرد بودن یا زن بودن مهم است پس تعریف انسان زن با انسان مرد هم باید متفاوت باشد. پس هیچ فهم، درد، احساس مشترک نباید باشد. و آن وقت چه کسی قرار است به ما بگوید فهم زنانه از زندگی بهتر است یا فهم مردانه؟! درحالی که در منابع دینی ما جنسیت امری عرضی است یعنی در خلقت اول انسانی به وجود آمده‌است و دوم مرد یا زن شده‌است. از طرفی با این نگاه ما فقط چیزی را می‌توانیم بشناسیم که آن را زیسته‌باشیم یا تجربه کرده‌باشیم در حالی که اینگونه نیست. حتی در همین مبحث مورد نظر نیز با این نگاه هیچ‌وقت نباید در علم‌ روان‌شناسی دنبال شناخت جنس مقابل باشیم. چون امکان شناخت وجود ندارد.وقتی عیب زنان را نمی‌گوییم و همه‌چیز را می‌اندازیم گردن مردان و پدرسالاری و قرائت مردانه وضعیت از این هم بدتر خواهدشد. کمی هم تیزی انتقاد را به سمت زنان بگیریم. زنان خودشان خودشان را محبوس کرده‌اند؛ در خانه و خانواده و خرید و مد و زیبایی و دکوراسیون و آرایش و حجاب و ... خودشان را گیر انداخته‌اند‌. وقتی فکر و ذهن و عمل مدام در چیزی دست و پا بزند تو دیگر نه حوصله و نه وقت مسائل دیگر را داری...

  • هانیه معینیان

این عروسک را یادت هست؟ سه تا بودند. تو دخترش را داشتی با پیرهن گل‌گلی که گمانم می‌خندید. من هم عروسک دهن‌کجی که یک لباس سورمه‌ای خالدار تنش بود با یک کلاه. این هم برای زهره است. عروسک زبان دراز. نمی‌دانم چرا الان این عروسک دست من مانده ولی وقتی پیدایش کردم پرت شدم به سالهای دور...  آن زمان‌ها خیلی شبیه هم بودیم حتی غمهایمان. حالا اما من و تو و زهره هر کدام زندگی‌هایی داریم با بالا و پایین های خاص خودش. زندگی می‌چرخد برای هرکس یک طور ولی روی یک پاشنه نمی‌ماند این را بعد از این همه سال خوب میدانیم...  راستی آن زمانها، بچگی‌هایمان را می‌گویم، آن موقع زندگی می‌کردیم یا الان؟! بیا مثل آن موقع بیخیال دنیا بخندیم، به جای خاله‌بازی برای آدمهای دور و برمان‌ غذا درست کنیم، چای دم کنیم...، به جای رنگ‌آمیزی نقاشی‌مان روی کیکها و غذاهای خودمان رنگ بپاشیم، به جای بالای سرسره در بالا پشت بام چای بخوریم، به جای چیدن میوه از درخت از یخچال میوه بچینیم و بخوریم. بیا اصلا نگاهمان به آسمان باشد؛ مثل آن زمانهایی که سوار چرخ و فلک آهنی می‌شدیم و دستمان را محکم بند می‌کردیم به زنجیر  و خودمان را می‌کشیدیم عقب و سرمان را رو به آسمان می‌گرفتیم؛  جوری که انگار داریم پرواز می‌کنیم.

  • هانیه معینیان
 آدمها نشسته‌اند تا رهبری یک حرفی بزند بلندگو بگیرند همان را تکرار کنند یا نهایت نبوغشان این است که همان معنا را با کلام جدید و عکس و فیلم همراه کنند. ولی واقعا مسئولین فرهنگی این جامعه وظیفه دیگری ندارند؟ 
 
تحول جمعیتی ایران خوب نیست؛ رو به افول است. رشد جمعیت خوب نیست. ما داریم به سمت پیری می‌رویم، هرم جمعیتی ما دارد تغییر می‌کند، همه این گزاره‌ها جمله خبری هستند که ما باید اینها را در خبرگزاری‌ها و روزنامه‌ها بخوانیم آن هم نه آنقدر زیاد که حالمان بد شود) ولی وقتی کسی قصد ساخت مستند یا فیلم یا انیمیشن را دارد که نباید این‌ها را با همین زبان تکرار کند. پس فایده هنر چیست؟ غیر این است که هنرمند، کارگردان، نویسنده باید از هنر به عنوان ابزاری برای روح بخشیدن به معنا استفاده کند؟ 
 
من که در خانه‌ام نشسته‌ام، فرزندی ندارم، به ایران و جمهوری اسلامی هم می‌بالم هم برایم ارزشمند است با دیدن این همه مستند بیخود و کانال‌ها و صفحه‌هایی که به شکل قارچ ‌طور ایجاد می‌شود و فقط حرفهای تکراری را بازنشر میدهد حالم بد می‌شود. به بچه‌داری ترغیب نمی‌شوم که هیچ، تلویزیون را هم خاموش می‌کنم.
 
آن زمانی که می‌گفتند «ایست دو بچه کافیست»، آن زمانی که میگفتند «فرزند کمتر زندگی بهتر» چون این شعارها با زندگی درحال مدرن شدن مردم هماهنگ بوده مردم با جان و دل آن را پذیرفته‌اند ولی حالا چه؟ حالا مدرنیته کامل زیر زبانمان رفته، کیفش را برده‌ایم، فردگراتر شده‌ایم، حق مدارتر شده‌ایم، مسئولیت‌پذیریمان کمتر شده، دنبال لذت و آسایش در زندگی هستیم. از آن طرف قانون هایی که برای بهبود وضعیت اشتغال زنان با محوریت خانواده  تصویب شده فقط روی کاغذ مانده و اجرایی نشده، زندگی ها دارد سخت‌تر می‌شود، اوضاع اقتصادی نابه‌سامان است بعد یک عده مدام شعار «دوتا کافی نیست» را  تکرار می‌کنند و گمان میکنند کک کسی گزیده میشود...زهی خیال باطل!
  • هانیه معینیان

«ماه به روایت آه» کتابی با دوازده داستان و برش‌هایی از زندگی حضرت عباس(سلام الله علیه). از زبان دوازده فردی که بعضی هایشان برایمان نام آشنایند مثل حضرت زینب، حضرت ام البنین، مسلم بن عقیل،ام کلثوم، امام حسین( علیهم السلام) و بعضی هایشان ناآشنا یا کمتر آشنا مثل عبدالله بن ابی محل، کزمان، لبابه، زید بازرگان و ...و البته که انتخاب «دوازده» فرد بی‌مناسبت هم نیست...
شیرینی‌ خواندنش آنجایی‌ست که داستان‌ها گویی روایت شخصی و خاطراتی‌اند که هرکدام از این آدمها با زبان خودشان برایت تعریف کرده‌اند و شگفتیش داستان پایانیش است؛ شگفت‌انگیز، شگفت‌انگیز، شگفت‌انگیز و زیبا...
دو برش از کتاب:

از زبان زینب( سلام الله علیها)میشنوی رقیه جان؟ این صدای پا را میشناسی؟لحظه‌ای آرام می گیرد و در سکوت گوش می خواباند.بله این عمویم عباس است.آفرین پس تا عمویت عباس است نباید از هیچ چیز بترسی.عمویم آن بیرون نمی‌ترسد؟عمویت جز خدا از هیچکس و هیچ چیز نمی ترسد. تا او هست هیچ کس نمی تواند به ما آسیب برساند.اما اگر عمویم عباس نباشد...
از زبان زید بازرگانپس حتم دارم که او را ندیده‌ای. عباس پروانه ای نیست که ببینی و از یادش ببری. او را از زیبایی و تابناکی به ماه تشبیه می‌کنند، ماه بنی‌هاشم. میدانی چرا؟ چون مثل ماه از خورشید وجود حسین نور و گرما می‌گیرد و دورش می‌گردد. نمی‌شود چشم در چشم خورشید دوخت و راز دل گفت؛ اما ماه، ماه واسطه راز و نیاز است. عباس برادر، نایب، مشاور و امین حسین نزدیکترین فرد به اوست.

  • هانیه معینیان
 خواندن اتاقی از آن خود بسیار برایم لذت بخش بود گرچه تا با ادبیات بعضا سوررئالیستی و تخیل ویرجینیا وولف خو بگیرم کمی زمان برد.
 از اول تا پایان کتاب هوش فوق‌العاده، جسارت و شجاعت ویرجینیا وولف مرا مبهوت خود کرد. در این کتاب سعی شده با نگاه منطقی و تاریخی و کاملا بی‌طرفانه موضوع ادبیات و زن مورد کنکاش قرار بگیرد و گاهی دست روی موضوعاتی گذاشته می‌شود که در زیست زنانه دیده‌می‌شود که به ظاهر ساده و کم‌اهمیت است ولی بسیار مهم و تاثیرگذار بوده است.
 تحلیلی که وولف به‌دور از جنسیت‌زدگی رایج، درباره سیطره قدرت مردانه و همینطور تاثیر مالکیت و ثروت بر استقلال و فعالیتهای زنانه دارد بسیار جالب و تامل برانگیز است
 
بخشی از کتاب: آنچه از نظر من اسفبار است این است که تا قرن هجدهم چیزی درباره زنان نمی‌دانیم. هیچ الگویی در ذهن ندارم تا به این یا آن سو متمایل شوم. چرا زنان در عصر الیزابت شعر نمی‌سرودند؟ در حالی که نمی‌دانم چه تحصیلاتی داشتند. آیا نوشتن می‌دانستند؟ آیا اتاق نشیمنی از آن خود داشتند؟ چه تعداد از زنان قبل از ۲۱ سالگی بچه دار می‌شدند؟ در یک کلام از ۸ صبح تا ۸ شب چه می کردند؟
  • هانیه معینیان

«پرنده من» مسائل و احساسات زن خانه‌دار را ترسیم کرده‌است؛ از مسائل و پیچیدگی های ارتباط با همسر، فرزند وخانواده تا حدودی حرف زده‌است. از احساسات و نیازهای یک زن هم تا حدودی حرف به میان آورده و اینکه بی‌عرضه بودن زن در خانه خودش به بی‌عرضگی در خانه پدری ربط دارد...ولی با همه این احوال پرنده من رمان خوبی نیست. شخصیت‌ها شکل نگرفته، داستان‌ها بریده‌بریده است و یک کل منسجم را تشکیل نداده‌است؛ انگار کتاب روی دور تند است حتی پایان کتاب!البته ویژگی‌های مثبت ادبی هم دارد؛ مثل هماهنگی پایان و آغاز فصل‌ها و همینطور جملات و پاراگراف‌های زیبا و خواندنی آنقدر که می‌توانی کتاب را ورق بزنی و از بینشان جملات ماندگار بیرون بکشی و قاب کنی!در کل اگر به موضوع زنان علاقمندید کتاب را بخوانید ولی اگر به رمان خواندن یا ادبیات علاقه دارید پرنده من گزینه خوبی نیست.

  • هانیه معینیان

بِسْمِ اللَّهِ مَجْرَاهَا وَمُرْسَاهَا...